دانلود و خرید کتاب بدون مرز جون باوئر ترجمه آذین شریعتی
تصویر جلد کتاب بدون مرز

کتاب بدون مرز

نویسنده:جون باوئر
امتیاز:
۴.۵از ۱۱ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب بدون مرز

کتاب بدون مرز داستانی از جون باوئر با ترجمه آذین شریعتی است. این کتاب داستان پسرکی به نام جرمایا استِ بزرگ‌ترین طرفدار بیسبال توی دنیا که بعد از جراحی عمل قلبش دیگر نمی‌تواند بیسبال بازی کند. ولی او ناامید نمی‌شود.

بدون مرز در سال ۲۰۱۸ نامزد جایزه تگزاس Bluebonnet، نامزد جایزه کتاب کودکان دوروتی کانفیلد فیشر و جایزه کتاب Bluestem شده است.

این کتاب در انتشارات پرتقال منتشر شده است. این انتشارات با هدف نشر بهترین و با کیفیت‌ترین کتاب‌ها برای کودکان و نوجوانان تاسیس شده است. پرتقال بخشی از انتشارات بزرگ خیلی سبز است.

درباره کتاب بدون مرز

جرمایا روزی در یک سبد در یک شرکت کامپیوتری پیدا شده است. والت، که آن روز نوبت قهوه درست کردنش بوده و به همین دلیل زودتر از همه سرکار رسیده است، او را با یک کاغذ یادداشت پیدا کرده است. بعد از اینکه خبری از پدر و مادر اصلی او نشد، والت خودش سرپرستی جرمایا را به عهده گرفت. حالا جرمایا و والت به شهر جدیدی اسباب‌کشی می‌کنند. شهری که برای تیم بیسبالش معروف است.

برای جرمایا که بزرگ‌ترین طرفدار بیسبال است، چیزی بهتر از این نیست. اما مشکلی وجود دارد: دکتر بعد از عمل قلب جرمایا به او اجازه نمی‌دهد بیسبال بازی کند و البته تیم بیسبال شهر هم در مرز از هم پاشیدگی است. باید دید که جرمایا می‌تواند مربی جدید تیم شود و مشکل را حل کند؟ 

جون باوئر برای نوشتن کتاب بدون مرز در سال ۲۰۱۹ نامزد جایزه کتاب کودک ویلیام آلن وایت شد.

کتاب بدون مرز را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

بدون مرز رمانی جذاب برای تمام نوجوانان و تمام کسانی است که خودشان و توانایی‌هایشان را باور دارند و از تلاش کردن دست نمی‌کشند. 

درباره جون باوئر

جون باوئر (Joan Baehler Bauer) ۱۲ ژوئیه ۱۹۵۱ متولد شده است. او در ایلینویز به دنیا آمد و در حال حاضر در بروکلین زندگی می‌کند.  جون باوئر و همسرش یک دختر به نام ژان دارند و او قبل از آنکه نویسنده شود به انجام کارهای تبلیغاتی بازرایابی و فیلنامه نویسی مشغول بود. 

بخشی از کتاب بدون مرز

باید به همه بچه‌هایی که مدرسه رفتن را دوست ندارند، بگویم اگر مثل من چند سال مریض بودید و نمی‌توانستید زیاد مدرسه بروید، کلاً یک شکلِ دیگر به قضیه نگاه می‌کردید.

کنار پوستر فحاشی و تمسخر ممنوع، توی دفتر مدرسه راهنمایی قله‌تپه ایستاده‌ام. خانمی که پشت میز است نگاهی به پرونده پزشکیِ عریض و طویلم می‌اندازد و بعد نگاهم می‌کند. سعی می‌کنم سرحال به نظر بیایم.

ای کاش لازم نبود بقیه از مشکلِ قلب من باخبر شوند. همین که کلمه پیوند را به زبان می‌آوری، مردم دستپاچه می‌شوند. من که عمل پیوند مغز انجام ندادم!

می‌پرسد: «اگه مشکلی پیش بیاد از کجا باید بفهمیم؟»

دلم می‌خواهد بگویم: «قفسه سینه‌م آژیر می‌کشه.»

والت دستش را روی شانه‌ام می‌گذارد. «هیچ مشکلی پیش نمی‌آد، ولی شما خطِ تلفن اضطراری من رو دارین. هر جا که باشم با اون بهم دسترسی دارین.» صدای خطِ تلفن اضطراریِ والت مثلِ آژیر پلیس گوش‌خراش است. «و دکتر هم خواسته که جرمایا برای مواقع اضطراری، توی مدرسه تلفنِ همراهش رو داشته باشه. ازش سوءاستفاده نمی‌کنه.»

خانم به من نگاه می‌کند. دست راستم را به حالت قسم خوردن بالا می‌برم. «سوءاستفاده نمی‌کنم. قسم می‌خورم. تا روزی‌که زنده‌ام هرگز کسی تلفن همراهم را نخواهد دید.» هنوز به من زل زده. «البته در حال حاضر قصد مردن ندارم.» والت سرش را تکان می‌دهد.

نگاهم می‌افتد به دری که یک علامت زرد و مشکی رویش است. یک علامت تعجب بزرگ داخل یک مثلث که زیرش نوشته: هَزِرد . یک مرد از توی دفتر بیرون می‌آید. خانم می‌گوید: «آقای هزرد، جرمایا این‌جاست، دانش‌آموز جدیدمون.»

دست می‌دهیم.

خانم ادامه می‌دهد: «آقای هزرد، معاون مدرسه هستن.»

خانم، پرونده پزشکی‌ام را می‌دهد دستِ آقای هزرد. او پرونده را ورق می‌زند و بعد نگاهم می‌کند.

«اون‌قدرها هم که به نظر می‌آد بد نیست، آقا.»

آقای هزرد لبخند می‌زند. یک خانم که خیلی رسمی لباس پوشیده، وارد می‌شود. آقای هزرد می‌گوید: «دکتر سلیگمن، جرمایا شاگرد جدیدمون، رو بهتون معرفی می‌کنم.»

«سلام جرمایا.»

آقای هزرد می‌گوید: «دکتر سلیگمن مدیر مدرسه هستن.»

شق‌ورق می‌ایستم. اولین برخورد خیلی مهم است.

می‌گویم: «به نظر مدرسه خوبی می‌آد.»

دکتر سلیگمن لبخند می‌زند. «خوشحالم که این رو می‌شنوم. امیدوارم بتونی خوب خودت رو وفق بدی.»

«بله، خانم. منم همین رو می‌خوام.»

«فعلاً سؤالی نداری؟»

«این مدرسه تیم بیسبال هم داره؟»

کتاب خوان معرکه
۱۴۰۲/۱۰/۰۲

جرمایا لاپر که عاشق بازی بیسباله بعد از عمل کردن قلبش دیگه نمیتونه بازی کنه و اون همه عشق و علاقه ای که به بیسبال داره تنهاش نمیزارن. این کتاب پر از شکست هایی است که موفقیت های چشمگیری رو به

- بیشتر
بوک تاب
۱۴۰۱/۱۰/۲۷

انگیزشی،شاد کننده، محشر...

ز.م
۱۴۰۰/۰۳/۰۶

#کتاب_خوندم #بدون_مرز رمان نوجوان داستان پسربچه ای عاشق بیس‌بال، که بعد از عمل پیوند قلب دیگر نتوانسته بازی کند. اما رویای بیس بال رهایش نمی‌کند. جرمایا به دنبال راهی می‌گردد که بتواند به نحوی در بازی بیس بال سهمی داشته باشد... و در این مسیر

- بیشتر
کاربر 7856990
۱۴۰۳/۰۴/۰۶

عالی و برای سنین 12 تا به بالا خوبی

برای اوان و جین، از اولین پدر و دخترهایی که در اردوی بیسبال پدر و پسری شهر کوپرستاون بازی کردند. ج.ب تقدیم به پدرم و قلب مهربانش آ.ش
:)
من احتمالاً دوازده سالم است. دکترها این‌طوری فکر می‌کنند. من می‌توانم توی هر شهری به دنیا آمده باشم، ولی به احتمالِ زیاد محلِ تولدم ایندیاناپلیس است یا حداقلش من به این نتیجه رسیده‌ام که محل تولدم آن‌جا بوده، چون توی این شهر پیدایم کرده‌اند. اگر بخواهم دقیق‌تر بگویم، من را توی شرکتِ همراهان کامپیوتر پیدا کردند. توی آبدارخانه، درست کنار قهوه‌ساز. فکر کنم یکی از دلایلِ علاقه‌ام به قهوه همین موضوع باشد. قهوه، خانه را به خاطرم می‌آورد. والت لاپِر پیدایم کرد؛ خورهٔ کامپیوتری که هیچ تجربه‌ای توی عوض کردنِ پوشکِ بچه نداشت ولی آن روز من آن‌جا بودم و آن‌طور که برایم تعریف کرده‌اند یکی باید پوشکم را عوض می‌کرد... خیلی چیزهای دیگر هم لازم داشتم، ولی شیشهٔ شیرم خالی نبود و پلیس از روی همین شیشهٔ شیر پر، نتیجه گرفت که مدت زیادی آن‌جا تنها نمانده بودم. والت، من را ساعت هفت صبحِ سوم اکتبر پیدا کرد. او همیشه زود می‌رسید سرِ کار و آن روز نوبت او بود که قهوه درست کند. من توی یک صندلی بچه بودم با یک یادداشت: لطفن ازش موازبت کنین چون پسرم اَ همه بهتره. می‌دونم شوما آدمای خوبی هَسین! هیچ سرنخ دیگری دربارهٔ کسی که من را گذاشته بود آن‌جا، وجود نداشت.
کتاب خوان معرکه
برای آن‌ها که می‌گویند برد و باخت مهم نیست؛ ما می‌گوییم مهم است. ما برنده‌ایم. هر روز. هر سال. تلاش می‌کنیم بهترین باشیم.
مستاجر خدا :)♡
برای آن‌ها که می‌گویند این فقط یک بازی است؛ ما می‌گوییم بیشتر از این‌هاست. برای آن‌ها که می‌گویند برد و باخت مهم نیست؛ ما می‌گوییم مهم است. ما برنده‌ایم. هر روز. هر سال. تلاش می‌کنیم بهترین باشیم.
کتاب خوان معرکه
معنی آلیس را می‌دانید؟ اگر بگویم حتماً خوشتان می‌آید. نجیب، دارای صفات عالی، باشکوه و تحسین‌برانگیز و دارای شخصیت و ذهنی فوق‌العاده.
f.r
من هیچ‌وقت تسلیم نمی‌شوم چون خیلی کارهای باحالی هست که باید انجام بدهم و وقتم را با فکرهای منفی هدر نمی‌دهم.
f.r
بعضی‌وقت‌ها غم از دست دادن، مثل یک چیز خیلی غلیظ توی هوا شناور می‌شود.
روناک

حجم

۲۰۰٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۲۷۲ صفحه

حجم

۲۰۰٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۲۷۲ صفحه

قیمت:
۶۶,۰۰۰
تومان