دانلود و خرید کتاب معمولی، مثل بقیه باربارا دی ترجمه فهیمه صدیق عابدینی
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب معمولی، مثل بقیه اثر باربارا دی

کتاب معمولی، مثل بقیه

معرفی کتاب معمولی، مثل بقیه

کتاب معمولی، مثل بقیه نوشته باربارا دی و ترجمه فهیمه صدیق عابدانی است. کتاب معمولی، مثل بقیه را انتشارات پرتقال منتشر کرده است، این انتشارات با هدف نشر بهترین و با کیفیت‌ترین کتاب‌ها برای کودکان و نوجوانان تاسیس شده است. پرتقال بخشی از انتشارات بزرگ خیلی سبز است.

درباره کتاب معمولی، مثل بقیه

نورا دختر کوچکی است که درگیر سرطان می‌شود، او بعد از شکست سرطان به مدرسه برمی‌گردد تا مانند قبل زندگی کند اما آن‌جا چیزی تغییر کرده است. همه در مدرسه به نورا توجه می‌کنند و انتظار دارند از هوش برود و ضعیف باشد. بخشی از بچه‌ها از او دوری می‌کنند و دوست صمیمی‌ نورا، هارپر گروه جدید برای معاشرت پیدا کرده است. در همین زمان نورا با گریفین آشنا می‌شود و کم‌کم با هم صمیمی می‌شوند اما نورا که از رفتارهای دیگران ترسیده است به او نمی‌گوید قبلا سرطان داشته است اما این موضوع رازی نیست که بشود طولانی مدت پنهاد کرد.

خواندن کتاب معمولی، مثل بقیه را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام نوجوانان بالای ۱۴ سال علاقه‌مند به داستان پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب معمولی، مثل بقیه

بعضی از شب‌ها که توی بیمارستان بی‌خوابی به سرم می‌زد، سرم را با بازی کردن گرم می‌کردم؛ مثلاً بازی اتاق. توی این بازی، باید یک اتاق واقعی را انتخاب می‌کردی و تا جای ممکن جزئیاتش را به یاد می‌آوردی. خیلی خسته‌کننده بود و فوراً خوابت می‌برد. خب راستش هدف بازی هم این بود که خسته شوی و زود بخوابی.

اما خب، گاهی وقت‌ها هم فایده‌ای نداشت. ساعت‌ها و ساعت‌ها روی تخت بیمارستان بیدار می‌ماندی و به اتاقی که انتخاب کرده بودی، فکر می‌کردی و فکر می‌کردی. همهٔ صندلی‌ها، ترک‌های سقف و کتاب‌های توی قفسه را لیست می‌کردی و بعدها اگر زمانی به آن اتاق برمی‌گشتی، حس عجیبی بهش داشتی، حسی مثل، آخه چرا تموم شب بیدار نگهم داشتی؟ مگه چه بلایی سرت آورده بودم؟

خیلی جالب بود که توی دفتر خانم کاسترو هم دقیقاً همین حس را داشتم. و چون او مشاور راهنمایی کلاس هفتم است، پس امکان نداشت که قبلاً دفترش را دیده باشم. همهٔ جزئیات اتاق برایم جدید بود؛ پوسترهای زیبایی از توله‌های حیوانات، پازل و اسباب‌بازی‌های متحرک و شمعدانی‌های قرمز جلوی پنجره. خب دلیلی نداشت احساس کنم دفتر مشاوره ضد من است.

راستش، می‌توانستم بگویم اتاق واقعاً می‌خواست بهم خوشامد بگوید.

«نورا لوی؟» خانم قدبلند و تپلی که موهای رنگ‌نشده‌اش تا شانه می‌رسید و گوشواره‌هایی با طرح شلوغ به گوشش آویزان بود، یکهو بغلم کرد. آغوشش نمدار بود و بوی قهوه می‌داد. دکترها گفته بودند، هیچ دلیلی نداره هنوز به بوها حساس باشی و الان دیگه این حساسیت فقط ذهنیه، نورا.

خانم کاسترو بالاخره ولم کرد و گفت: «من خانم کاسترو، مشاورت هستم. بذار یه چیزی بهت بگم، از برگشتنت خیلی خوشحالم. دیگه بیشتر از این نمی‌تونستم خوشحال باشم.»

چه عجیب! آن خانم تا یک دقیقه قبل حتی یک بار هم من را ندیده بود. چطور از برگشتنم این‌قدر خوشحال بود؟

«ممنونم. واقعاً خیلی خوشحالم که برگشتم. منظورم اینه که به مدرسه برگشتم.»

خانم کاسترو چشم‌های درشت و دلسوزش را روی من میخ کرد و گفت: «حتی نمی‌تونم تصور کنم، این دو سال چه‌جوری بهت گذشته.»

سرم را تکان دادم و اگر بی‌ادبی نبود، جواب می‌دادم، بله، درسته. تصورش رو هم نمی‌تونین بکنین. اما شاید بهتر بود فقط سرم را تکان بدهم.



نظرات کاربران

عینکی خوش قلب
۱۴۰۰/۰۲/۱۷

یک شبه خوندمش. داستان راجع به بچه‌های سرطانی زیاد خونده بودم اما هیچ داستانی راجع به فرد سرطانی که درمان بشه و می‌خواد به زندگی عادی برگرده ندیده بودم. واقعا دوست داشتم بدونم چی تو سر نورا می‌گذره. و بی‌نهایت

- بیشتر
ن. عادل
۱۴۰۰/۰۶/۱۸

عالیه. خیلی عالیه. من عاشقشم اما ترجمه افق خیلی بهتره و ساده‌ترم درک میشه

پاییز
۱۴۰۰/۰۲/۲۸

عالی بود. من با معرفی عینکی خوش قلب خوندم. داستان دخترکی که از سرطان نجات پیدا میکنه و چالش هایی که باهاش رو به رو میشه. کوتاه بود اما.

T.sh
۱۴۰۱/۰۲/۱۱

بهترین کتاب احساسی ای بود که خوندم

کتابخوان
۱۴۰۰/۰۶/۰۷

عالی بود من خیلی خوشم اومد😍☺🙂❤

n re
۱۴۰۲/۱۲/۰۴

من دوسش داشتم کتابی بود که هم غمگینم کرد هم حس خوبی ازش گرفتم به نظرم ارزش خوندن داشت

Ariana
۱۴۰۲/۱۱/۲۹

سلااااااااممممم بچه هاااا😁😁😁😁 اومدیم سراغغغ معمولی مثل بقیه😘 داستان در مورد یک دختری به نام نورا لِوی هست که توی کلاس پنجم سرطان خون میگیره و مجبوره دو سال بیمارستان باشه و اون همه‌ی درس هاش رو توسط معلم خصوصی مهربونش عایشه

- بیشتر
گمشده در دنیای کتاب ها :(
۱۴۰۲/۰۸/۲۷

نورا بعد از پیروز شدن در نبردش با سرطان، آماده است تا به زندگی روتینش بازگردد و به کلاس هفتم برود. اما وقتی به مدرسه برمی‎گردد، متوجه می‎شود که رفتار بقیه به طرز کاملآ محسوسی تغییر کرده است. انگار که

- بیشتر
sara
۱۴۰۲/۰۶/۰۳

من این کتاب رو از جای دیگه ای خریدم. و باید بگم واقعا محشر بود پیشنهاد میکنم حتما بخونیدش داستان در مورد یه دختریه که قبلا سرطان داشته و رو به بهبوده .

parmida
۱۴۰۱/۰۶/۲۶

کتاب جالبی بود،داستان دختریه که از سرطان نجات پیدا میکنه و بعد دو سال به مدرسه راهنمایی برمیگرده و با مشکلاتی مواجه‌ میشه. ترجمه نشر افق از پرتقال خیلی بهتره.

بریده‌هایی از کتاب
مشاهده همه (۱۵)
نه، معلم‌هام رو هم دوست دارم. اما نه اون‌قدر که تو رو دوست دارم. عایشه: آره دیگه، تا ابد لوست کردم. هاها. من: آره واقعاً. اما فکر کنم بیشتر از هر چیزی خوبه که دوباره با هم‌کلاسی‌هام هستم. عایشه: آره. هم‌کلاسی داشتن خیلی خوبه. شاید بیشتر از هر چیز دیگه‌ای.
mahzooni
«چی داری درست می‌کنی؟» «مرغ ناردونی. یه غذای ایرانی قدیمیه، خیلی‌خیلی هم خوشمزه‌ست.»
Ms.red
خانم کاسترو بالاخره ولم کرد و گفت: «من خانم کاسترو، مشاورت هستم. بذار یه چیزی بهت بگم، از برگشتنت خیلی خوشحالم. دیگه بیشتر از این نمی‌تونستم خوشحال باشم.» چه عجیب! آن خانم تا یک دقیقه قبل حتی یک بار هم من را ندیده بود. چطور از برگشتنم این‌قدر خوشحال بود؟
𝐑𝐎𝐒𝐄
هم‌دلی سخت‌تره، چون شما خودتون رو جای شخص دیگه‌ای می‌ذارین، انگار کفش‌های اون رو پوشیدین. گاهی اوقات مسائلی رو احساس می‌کنین که نمی‌خواین. به هر حال، فکر نمی‌کنم هم‌دلی همیشه امکان‌پذیر باشه.» خانم فارل، که داشت موهایش را پشت گوشش می‌زد، پرسید: «چطور؟» «چون بعضی وقت‌ها تجربهٔ اون شخص اون‌قدر عجیبه که نمی‌تونین خودتون رو بذارین جاش. منظورم اینه که ممکنه فکر کنین می‌تونین، اما در حقیقت این‌طور نیست.»
starlight
زود گفتم: «اشکالی نداره.» «منظورم اینه، دیدنت توی اون وضعیت و بقیهٔ بچه‌های...» چشم‌هایش پر از اشک شد. اوه، لعنتی. الان که نمی‌خواد گریه کنه، درسته؟ خودم را وادار به لبخند زدن کردم. «آره، می‌دونم. اون‌قدر خوب به‌نظر نمی‌رسیدیم.»
melina
دستانش را دور من حلقه کرد، حتی برایم مهم نبود که او پر از میکروب بود. چون آن‌ها میکروب‌های بهترین دوستم بودند، میکروب‌هایی که حال آدم رو بهتر می‌کنند.
starlight
باعث شد بفهمم که تونستم از پس هر چیزی تو زندگی بربیام، حتی الهه‌ها و هیولاهای ناشناخته و بدجنس. پس هرگز نمی‌خوام فراموشش کنم.
رودخونه‌ی‌کتابخوان📖🫧
«مرغ ناردونی. یه غذای ایرانی قدیمیه، خیلی‌خیلی هم خوشمزه‌ست.»
رودخونه‌ی‌کتابخوان📖🫧
به خودم گفتم، اهمیتی نده. بذار آدیسون هر طور دلش می‌خواد، فکر کنه. چه فرقی می‌کنه؟ اون حتی دوستت هم نیست. اما باز این موضوع آزارم می‌داد. متنفر بودم از اینکه کسی فکر کند می‌خواهم سر دیگران کلاه بگذارم و یا اینکه سرطان را بهانه کرده‌ام تا به اهدافم برسم. مثلاً من نبودم که پام رو گذاشتم روی انگشت‌های پات، سرطان بود. یا ممکنه لطفاً یه قاشق اضافی بستنی بخورم؟ آخه سرطان دارم...! به هر حال، تصمیم گرفتم دربارهٔ رفتار گستاخانه و ناراحت‌کنندهٔ آدیسون به هارپر چیزی نگویم. چون دیدم موقع شروع کلاس مطالعات اجتماعی، هر دو دارند با هم صحبت می‌کنند، پس معلوم بود که هارپر به دلایلی از آدیسون خوشش می‌آمد. همین که من و هارپر رفتیم توی رستوران، مکث کردم. مطمئن نبودم که بروم تو یا نه. هاپر فوراً متوجه شد. «نورا، حالت خوبه؟ پرستار رو صدا کنم؟»
melina
خانم کاسترو، من سرطان داشتم. اگه اسم سرطان رو به زبون بیارین، خدا شما رو با اون از بین نمی‌بره.
maybe the sadgirl

حجم

۱۸۶٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۲۴۰ صفحه

حجم

۱۸۶٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۲۴۰ صفحه

قیمت:
۶۰,۰۰۰
تومان