کتاب پیاده روی با خانم میلی
معرفی کتاب پیاده روی با خانم میلی
کتاب پیاده روی با خانم میلی نوشته تامارا باندی و ترجمه آزاده حسنی است. کتاب پیاده روی با خانم میلی را انتشارات پرتقال منتشر کرده است، این انتشارات با هدف نشر بهترین و با کیفیتترین کتابها برای کودکان و نوجوانان تاسیس شده است. پرتقال بخشی از انتشارات بزرگ خیلی سبز است.
درباره کتاب پیاده روی با خانم میلی
آلیس ناراحت است چون باید به شهر رینبو اسبابکشی کنند و با مادربزرگش زندگی کنند. او دلش برای دوستانش تنگ شده و فکر میکند هر اتفاقی بیفتد باز هم از این شهر تازه خوشش نخواهد آمد؛ ولی آشنایی با همسایه مادربزرگ اوضاع را تغییر میدهد. خانم میلی همسایه مادربزرگ حرف های قشنگی میزند....
خواندن کتاب پیاده روی با خانم میلی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
کودکان هفت تا دوازده ساله مخاطبان این کتاباند.
بخشی از کتاب پیاده روی با خانم میلی
پیچیدیم داخل خیابان مامانبزرگ. معلوم بود توی یک خیابان سنگفرشی هستیم چون دستاندازهایش ادی را از خواب پراند.
به بقیهٔ خانههای خیابان نگاه کردم. بارها برای دیدن مامانبزرگ به این محله آمده بودیم ولی آنبار چون قرار بود بیشتر بمانیم، جوری به اطرافم نگاه میکردم انگار اولین باری بود که محله را میدیدم.
رنگ کرکرهٔ پنجرهها و ورودی بیشتر خانهها، به سفیدی میزد؛ احتمالاً قبلاً سفیدِ یکدست بودهاند. تا جایی که میدیدم رنگ بیشترشان داشت پوستهپوسته میشد و میریخت. وضع ظاهری خانهها آنقدر خراب بود که اگر یک باد شدید میوزید، تمام رنگها میریخت و خانهها برهنه میشد.
شاید برای همین بود که همهٔ این خانهها، ظاهر غمانگیزی داشتند.
و ظاهر خانهٔ مامانبزرگ از همه غمانگیزتر بود.
راستش تا قبل از این، هیچوقت نفهمیده بودم که خانهاش شبیه یک صورتِ بزرگِ اخموست. سرم را به یک طرف کج کردم تا بهتر آن را ببینم. دو پنجرهٔ طبقهٔ بالا که از پشتبامِ صافِ خانه بیرون زده بودند، انگار دو چشمِ کاملاً باز بودند. درِ جلویی شبیه دماغ بود و دهان این صورت بدعُنُق، نردهٔ سفید پوستهپوستهای در جلو خانه بود که دو طرف خانه را گرفته بود.
خُب؛ مثل روز روشن بود: ما آنجا بودیم و خانه با یک اخم بزرگ ازمان استقبال میکرد. انگار هیچکس از این جابهجایی خوشحال نبود؛ احتمالاً بهجز مامانبزرگ.
او همین که صدای بسته شدن درهای ماشین را شنید از خانه بیرون آمد تا به ما خوشامد بگوید.
وقتی ماشین حرکت میکرد، باد خنکی میآمد که نمیگذاشت عرق کنیم، ولی از لحظهای که پیاده شده بودیم، داشتم از گرما خفه میشدم.
ادی به طرف مامانبزرگ دوید و مثل همیشه، محکم بغلش کرد.
مامانبزرگ بلد نیست با زبان اشاره با ادی حرف بزند، برای همین فکر میکند اگر خیلی بلند صحبت کند، ادی صدایش را میشنود.
«وای خدایا! نگاش کن!» و به ادی نگاه کرد. جوری ادی را ورانداز میکرد که انگار میخواست با متر دست و پایش را اندازه بگیرد. «گمونم از عیدِ پاک تا الان بزرگتر شدیها!» وقتی مردم با زبان اشاره صحبت نمیکنند، ادی همیشه یک کار میکند؛ سرش را به علامت تأیید تکان میدهد تا بقیه ناراحت نشوند.
بعد نوبت مامان بود که مامانبزرگ را بغل کند، ولی مامانبزرگ
حجم
۱۵۲٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۹۲ صفحه
حجم
۱۵۲٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۹۲ صفحه
نظرات کاربران
آلیس از اسباب کشی به شهر رِینبو و رفتن به خانه ی مادربزرگش ناراحت است. دلش بدجوری برای دوستانش تنگ شده و فکر میکند هر اتفاقی که بیفتد، باز هم این شهر کوچک و آفتاب سوخته، به خوبیِ خانه ی
کتاب عالی هست پیشنهاد میکنم بخونید این کتاب درمورد دختری هست به نام آلیس و برادری دارد به نام اِدی ( ادی ناشنوا است)و با مادرش به شهر رِینبُو نقل مکان میکنند تا از مادربزرگ مریضشان نگهداری کنند . پدر و
درمورد دختریه به اسم الیس که داره سعی میکنه به نقل مکان خانوادش به یه شهر جدید و کوچیک و طلاق والدینش عادت کنه، دیالوگ های خیلی خوبی داره پیشنهاد میکنم بخونین
واقعا کتاب زیبا و لطیفی بود ،داشتن یک دوست یک همراه یک همدم بدون توجه به سن و موقعیت اجتماعی شاید معجزه ای باشد که در زندگی هر کسی رخ ندهد .
طاقچه رایگان بشه لطفا🙏🙏🌷🌷
کتاب جالبی بود ، در مورد تبعیض هایی که بین سفید پوست ها و سیاه پوست ها بوده هم توضیح داده بود .
عالی بود من که عاشقش شدم😍😍😍 البته آخر داستان یکم غم انگیز بود🍓💛 اما با این حال خیلی دوست داشتنی بود💞
یه کتاب خیلی فوق العاده و درام و قشنگ، از اون دسته کتابایی بود که از اول غم انگیز هستن و آخرش پایان شادی داره اما خب در حین شاد بودن غم انگیز هم هست خیلی دلم می خواست تو
خیلی قشنگ بود😍⚘🐚 📎بعضی وقتا ک دنیا تیره و تار میشه خودتو باید مثل رنگین کمون بدرخشی🌈
خوبه