دانلود و خرید کتاب ناخدا رحمت نرجس شکوریان‌فرد
تصویر جلد کتاب ناخدا رحمت

کتاب ناخدا رحمت

انتشارات:عهد مانا
امتیاز:
۴.۸از ۱۴ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب ناخدا رحمت

کتاب ناخدا رحمت نوشته نرگس شکوریان فرد جلد دیگری از مجموعه از او است. این مجموعه قصد دارد با ذککر داستان‌های جذاب واقعی مخاطب امروز را با دوران انقلاب و دفاع مقدس آشنا کند.

این کتاب روایت مردی به نام ناخدا رحمت است که در کویت تاجری معروف و خوش نام است اما زمانی همه ناخدا می‌فهمد دولت کویت قصد دستگیری‌اش را دارد و به دنبال او است زیرا به ایران کمک می‌کرده، او تمام سرما‌یه‌اش را رها می‌کند و دست‌خالی به ایران برمی‌گردد. در همین زمان، می‌فهمد سه فرزندش نیز به جبهه رفته‌اند و  که از آن‌ها، محمدجواد شکوریان‌فرد به شهادت می‌رسد.

خواندن کتاب ناخدا رحمت را به چه کسانی پیشنهاد می کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به خواندن خاطرات و زندگی‌نامه پیشنهاد می‌کنیم

بخشی از کتاب ناخدا رحمت

ایستاد، چشمانش را تنگ کرد. دید جمع جوان‌ها هستند که دوباره از بی‌کاری به رقص و آواز مشغول‌اند. راهش را کج کرد و برگشت طرف خانه. می‌دانست که جوان‌ها کمین کرده‌اند تا روزی گوش و دل او را هم به حرام آلوده کنند. قدم‌هایش را بلندتر برداشت تا متوجه‌اش نشوند.

تمام نوجوانی‌اش را کار کرده بود. حالا که جوان رشیدی شده بود، کارهای بزرگ‌تری می‌کرد؛ چوپانی، کشاورزی، خیاطی و... گاهی هم به تقاضای اوستایش از یک شهر به یک شهر دیگر، امانتی برده بود. راه‌های طولانی را که از بیابان‌های بی‌روح و ترسناک می‌گذشت، به تنهایی طی می‌کرد تا کار را انجام دهد. همین سرِ نترسش هم باعث شده بود که خیلی‌ها بخواهند برای‌شان کار کند و مزد خوبی هم بدهند.

رحمت تمام درآمدش را یک‌جا به بی‌بی می‌داد. اصلاً در فکر پس‌انداز نبود. دلش می‌خواست کار کند تا برادرهایش درس بخوانند و عالِم دین شوند.

پذیرفته بود باری را به شهر دیگر برساند. باید از بیابانی رد می‌شد که می‌گفتند شب‌ها پر از جن و دیو است و خطرناک. راه افتاد. شب خورده بود به بیابان. نه می‌توانست توقف کند و نه برود. هرچه فکر کرد دید رفتن بهتر است از ماندن. سرش را بلند کرد و چشم دوخت به آسمان.

- خدایا! خودت دریابم.

با ذکر و دعا بیابان را رد کرده بود و مزد خوبی هم گرفته بود. همین بیابان‌گردی‌هایش باعث شده بود که اعتقادش به خدا و توکلش به او بیش‌تر شود. ساعت‌های تنهایی‌اش را با فکر و ذکر گذرانده بود و آرامش عجیبی پیدا کرده بود. خیلی‌ها دل‌بستهٔ جوانمردی و محبتش شده بودند. رحمت در جمع دوست و آشنا شناخته شده بود. 

Ali
۱۴۰۰/۱۰/۲۷

سلام. کتاب را نخوندم اما ناخدا رحمت پدر خود خانم شکوریان فرد هستن.

کرم کتاب
۱۳۹۹/۱۱/۲۱

سرگذشت جالبی از یکی از آدم های دوران جنگ دورانی که خیلی هم آزمون دورنشده...

یا زهرا سلام الله علیها
۱۳۹۹/۰۸/۲۵

عالی

mohaddese
۱۴۰۰/۰۸/۰۳

هرچقدر از دفاع مقدس بخونیم بازم کم خوندیم و آدمها با قلبهای بزرگ نشناختیم... عالی بود این کتاب.

گل پری
۱۴۰۳/۰۸/۰۷

کتاب جالب وجذابی بود زندگینامه مرد خدا

hope
۱۴۰۲/۰۱/۰۴

عالی✔ زندگی نامه یک بزرگ مرد به نام "ناخدا رحمت" میشه ازشون کلی یادگرفت..

آر-طاقچه
۱۴۰۰/۱۰/۲۹

خوب بود

1370
۱۴۰۰/۰۴/۳۰

مثل ناخدارحمت مجاهدان بسیاری بوده اند که آمده اند و گمنام رفته اند.

Rokhsareh
۱۳۹۹/۱۰/۰۹

عالیییی

آقا فقیرم. کمکی بفرمائید. و امام صادق (ع) سکوت کرد. چند باری رفت و از فقر و نداری گفت. تا این‌که امام فرمودند: - کسی که محبت ما اهل‌بیت را دارد، فقیر نیست.
mohaddese
در کربلا تا یاران بودند، نگذاشتند کسی از بنی‌هاشم به میدان برود و چقدر گریه کردند بر غربت امام بعد از رفتنشان. حالا نوبتِ از تاریخ جامانده‌ها است. کربلا تکرار می‌شود. اما این‌بار ما هستیم به «فراوانی» به «استقامت» به «حرکت». قطعا هیچ‌گاه نوبت امام نخواهد رسید. ان‌شاءالله
مجهول
بعضی مغزشان را برمی‌دارند و فرار می‌کنند که... بعضی تمام دارایی‌شان را کف دست می‌گیرند و می‌آورند که... خدا! مالک همهٔ دارایی‌های ماست تا خدا که را بپسندد...
مجهول
- آقا فقیرم. کمکی بفرمائید. و امام صادق (ع) سکوت کرد. چند باری رفت و از فقر و نداری گفت. تا این‌که امام فرمودند: - کسی که محبت ما اهل‌بیت را دارد، فقیر نیست. سرمایه‌دارهایی که یک‌شبه سرمایه‌شان می‌رود و سکته می‌کنند، فقیر بوده‌اند. حاجی از اول سرمایه‌دار خان امام صادق (ع) بود. پس بی‌خیال همهٔ عالم که همهٔ عالم از اوست.
مجهول
موج است که تمام قطره‌ها را به حرکت درمی‌آورد پیش می‌برد و همه را تا ساحل آرامش همراهی می‌کند؛ و گرنه مرداب هم پر از قطره‌های آب است اما متعفن و بدبو و راکد. حاجی مثل یک موج بود که بودنش حرکت بود و اتحاد قطره‌ها.
مجهول
روزمرگی آدم را می‌پوساند. می‌خوری مثل همه می‌خوابی مثل همه کار می‌کنی مثل همه ازدواج می‌کنی مثل همه. ... آخرش هم می‌میری و چالت می‌کنند و می‌پوسی مثل همه. اما اگر بفهمی و روزمرگی‌هایت را بسوزانی می‌شوی شمعی که روشن می‌کند تمام تاریکی‌ها را. حالا نه مثل همه، که همه دوست دارند مثل تو باشند؛ یک مجاهد مؤمن انقلابی. نه مثل همه؛ مثل «امام».
مجهول
سرسپرده و دست‌نشانده که باشی تا هر وقت بخواهند در امانی و هر وقت نخواهند باید بروی. مردمت هم بمیرند، مهم نیست. اما آزاده که باشی، حتماً به فکر نابود کردنت می‌افتند. اما تو تا هر وقت که بخواهی، آن‌گونه که بخواهی می‌مانی و می‌روی؛ هرچند که «فنا» برای همه است اما آن‌چه که می‌ماند «اسلام» است چون فداییانی دارد از جنس جوانی. و جوانی حاجی، حالا درست زیر بیرق «انقلاب اسلامی» داشت معنا می‌شد. خودش و همهٔ پسرانش، فدای حسین!
مجهول
جوانی که هجرت می‌کند تا دنیایش را بسازد جوانی که هجرت می‌کند تا تاج افتخار دنیا را سرش بگذارد. برای همین شاید قید دینش را هم بزند قید غیرت ایرانی‌اش را هم بزند. گاهی چقدر فرق است بین جوانان ایرانی ما که به خاطر راحتی، تمام استعدادشان را دودستی تقدیم کشورهای توسعه‌یافته می‌کنند با... جوانانی چون «رحمت» م آرزوست.
مجهول
سرت که به کار خدا گرم باشد دنیا و آخرتت یک‌جا درست می‌شود. اما وقتی که شیطان مسئول سرگرم کردن تو باشد دنیایت طوری خراب می‌شود که... مگر انسان چند سر دارد که بخواهد هزار سودا برایش ترتیب بدهد؟! سر پرسودای رحمانی اگر روزی شود آزاد می‌شوی و زندگی در همهٔ دنیا برایت یک «سَبک» پیدا می‌کند: سَبک اسلامی.
مجهول
زیر پرچم هرکسی نباید سینه بزنی. اگر روزی تفنگ تعارفت کردند ببین صاحبش کیست و تو را برای چه فراخوانده. این را رحمت از «امامش» آموخته بود. مطمئن باش که تاریخ تکراری است و تو در هر زمانی امامی داری که یزیدی مقابلش عَلَم سیاه برداشته است. یزیدی نباش که گندم ری ارزش ندارد.
مجهول
قد که بکشی، استخوان که بترکانی، صدایت که خش نداشته باشد، می‌گویند جوان رشیدی شده‌ای! آزاد می‌بینی خودت را، خیلی کارها می‌کنی که نباید. اما رحمت، دلش راه دیگری می‌رفت. جوان بود، قد هم کشیده بود، زلف‌هایش هم زیبا بود، ولی رشید بودن را به عقلش نشان می‌داد. خیلی کارها را نمی‌کرد؛ چون راست بودن در جوانی هنری است که هرکسی سراغش نمی‌رود. مثل همه بود و نبود.
مجهول
کافی بود کسی بیاید و از ناراحتی یا مریضی یا بی‌پولی‌اش بگوید. آخر شب و اول صبح نداشت، سریع زنگ می‌زد به کسی که می‌توانست این مشکل را حل کند و همه هم به خاطر محبتی که به او داشتند یک چشم می‌گفتند و دست به‌کار می‌شدند. بعضی وقت‌ها اهل خانه می‌گفتند: چقدر عجله می‌کنید بعداً هم می‌توانید بگویید. حاجی می‌گفت: شما رنج گرسنگی و سختی و مریضی را نکشیده‌اید که یک مرد را وادار می‌کند تا آبرویش را زیر پا بگذارد و به شما مراجعه کند، وگرنه این‌طوری صحبت نمی‌کردید.
zahra.n
«خودخواهی» تو را هم از خودت دور می‌کند و هم از آرزوهایت. خراب می‌شوی و مدفون در خودی که هیچ است. اما وقتی که خدا را بخواهی همه عالم را خواسته‌ای. آن وقت خدا محبتت را می‌ریزد در آب و تشنگان را سیراب می‌کند. محبوب شدن، محبوب بودن و محبوب ماندن هنر است.
zahra.n
روزمرگی آدم را می‌پوساند. می‌خوری مثل همه می‌خوابی مثل همه کار می‌کنی مثل همه ازدواج می‌کنی مثل همه. ... آخرش هم می‌میری و چالت می‌کنند و می‌پوسی مثل همه. اما اگر بفهمی و روزمرگی‌هایت را بسوزانی می‌شوی شمعی که روشن می‌کند تمام تاریکی‌ها را.
zahra.n
بعضی مغزشان را برمی‌دارند و فرار می‌کنند که... بعضی تمام دارایی‌شان را کف دست می‌گیرند و می‌آورند که... خدا! مالک همهٔ دارایی‌های ماست تا خدا که را بپسندد...
zahra.n
سرت که به کار خدا گرم باشد دنیا و آخرتت یک‌جا درست می‌شود. اما وقتی که شیطان مسئول سرگرم کردن تو باشد دنیایت طوری خراب می‌شود که... مگر انسان چند سر دارد که بخواهد هزار سودا برایش ترتیب بدهد؟! سر پرسودای رحمانی اگر روزی شود آزاد می‌شوی و زندگی در همهٔ دنیا برایت یک «سَبک» پیدا می‌کند: سَبک اسلامی.
zahra.n
پذیرایی که همیشه یک چیز بود: کیک و چایی. حاجی گفته بود: جلسه را ساده می‌گیریم و تجملاتی نمی‌کنیم تا همه بتوانند در خانه‌هایشان جلسه بگیرند. کسی جرئت نمی‌کرد در خانه‌اش جلسه بگیرد و بیشتر از کیک و چای بدهد.
آر-طاقچه
آقا فقیرم. کمکی بفرمائید. و امام صادق (ع) سکوت کرد. چند باری رفت و از فقر و نداری گفت. تا این‌که امام فرمودند: - کسی که محبت ما اهل‌بیت را دارد، فقیر نیست. سرمایه‌دارهایی که یک‌شبه سرمایه‌شان می‌رود و سکته می‌کنند، فقیر بوده‌اند. حاجی از اول سرمایه‌دار خان امام صادق (ع) بود. پس بی‌خیال همهٔ عالم که همهٔ عالم از اوست.
zahra.n
دولت پهلوی اعلام کرده بود که همه باید عضو حزب رستاخیز شوند، حتی ایرانی‌های مقیم خارج، وگرنه ویزاهای‌شان را باطل می‌کنیم. جز حاجی و پسرش و چندتا از شاگردهایش که زیربار خفت نرفتند، بقیه توی صف مقابل سفارت ایران برای عضویت در حزب رستاخیز صف کشیدند.
zahra.n
آن سال‌ها، دُبی، یک بندر معمولی بود و کویت، بندر تجاری مهم و پرسودی بود. تجّار بزرگ و مایه‌دار، از کشورهای مختلف و طبیعتاً با آیین‌ها و مذاهب متفاوتِ مسیحی، یهودی، سنّی و شیعی برای تجارت به آنجا می‌آمدند
zahra.n

حجم

۲۲۵٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۳۲ صفحه

حجم

۲۲۵٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۳۲ صفحه

قیمت:
۲۹,۷۰۰
تومان