کتاب دستاورد
معرفی کتاب دستاورد
کتاب دستاورد، اثری جذاب و خواندنی از دافنه دوموریه است. دستاورد داستان سفر یک مهندس الکترونیک به منطقهای در ساحل شرقی برای شرکت در یک پروژهی مربوط به ارتعاشات و ارتفاع صوت است.
کتاب دستاورد را با ترجمهی مرجان حمیدی در اختیار دارید.
دربارهی کتاب دستاورد
دافنه دوموریه در کتاب دستاورد، داستان سفر یک مهندس الکترونیک به ساحل شرقی برای شرکت در یک پروژهی مربوط به ارتعاشات و ارتفاع صوت است. رئیس که این سفر را برای مهندس تدارک دیده است دربارهی صاحب پروژه توضیحاتی میدهد. کسی که پولهای دولتی را در تحقیقاتی عجیب و غریب از بین برده و اعتبار خودش را هم خدشهدار کرده است. مهندس که نمیداند چه چیزی در انتظارش است، دوست ندارد پیشنهاد را قبول کند اما با اصرارهای صاحبکارش چارهای برایش باقی نمیماند. چه چیز عجیبی در انتظار مهندس در محل کار جدیدش است؟
کتاب دستاورد را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
اگر از خواندن رمانهای خارجی لذت میبرید، کتاب دستاورد را بخوانید. داستان دستاورد برای دوستداران و علاقهمندان به ادبیات انگلیس و آثار دافنه دوموریه نیز جذاب و خواندنی است.
دربارهی دافنه دوموریه
دافنه دوموریه در سیزدهم ماه مه ۱۹۰۷ در خانوادهای هنرمند در لندن متولد شد. پدرش «سرجرالد دوموریه» بازیگردانی مشهور و مدیر هنری و تهیه کننده معروف پیسهای تئاتر و فرزند «جورج دوموریه» کاریکاتوریست نامی بریتانیا بود. دوموریه بعدها بسیاری از آثار خود را با الهام از اجداد و سایر اعضای خانوادهاش خلق کرد.
دافنه دوموریه، این بانوی خلاق و خاص، با «ربهکا» توانست به شهرت جهانی دست یابد. هم چنین در دوران خود، موردتوجه آلفرد هیچکاک بود، به گونهای که آلفرد دو اثر دافنه را به فیلم تبدیل نمود. دافنه دوموریه در تاریخ ۱۹ مه ۱۹۸۹ در ۸۲ سالگی در کورنوال بریتانیا چشم از جهان فروبست.
بخشی از کتاب دستاورد
دوباره توی راهرو دنبالش رفتم، طول سالن ورودی را طی کردیم و از یک در بادبزنی رفتیم تو. صدای تقتق خفیف توپ پینگپونگ شنیدم، و خودم را برای دیدن آن مسخرهبازی آماده کردم. اتاقی که واردش شدیم خالی بود. ورزشکاران، حالا هر کس که بودند، داشتند توی اتاق پشتی بازی میکردند. اینجا صندلی راحتی داشت، یکیدوتا میز، شومینه برقی، و یک بار در انتهای سالن که همراه جوانم خودش رفت پشتش ایستاد. باورم نمیشد، دو تا سماور بزرگ آنجا بود.
پرسید: «قهوه یا کاکائو؟ اگه نوشیدنی خنک دلت میخواد پیشنهاد من آب پرتقال با یه کم آب گازداره.»
گفتم: «من ویس...»
ناراحت شد. قیافهاش شکل میزبانی شد که مهمانش وسط زمستان توتفرنگی تازه میخواست.
گفت: «خیلی متأسفم. ما هیچکدوممون لب نمیزنیم. مک اجازه نمیده اینجا سرو کنن، یکی از قوانینشه. اما میتونی واسهٔ خودت بخری و توی اتاقت بخوری. عجب احمقیام که زودتر بهت نگفتم. میتونستیم توی ترلوال نگه داریم و از تریکاکس بگیری.»
معلوم بود واقعاً ناراحت است، بههمین دلیل موج خشمی را که نزدیک بود از دهانم سرازیر شود کنترل کردم، و گفتم حالا که چارهای نیست آب پرتقال میخورم. خیالش راحت شد، مایع حالبههمزن را ریخت توی یک لیوان بلند و ماهرانه آب گازدار به آن اضافه کرد.
احساس کردم وقتش رسیده بیشتر بدانم، نه فقط در مورد این بچهکشیش، بلکه در مورد باقی سازمان. نظامشان بندیکتی بود یا فرانسیسکنی؟ و زنگ دعای شامگاهی و نیایش آخر شب کِی میخورد؟
گفتم: «ببخشید که میپرسم، اما توضیحاتی که قبل از ترک شرکت ا.ا. بهم دادن خیلی مختصر بود. در مورد ساکسمیر و کارهایی که اینجا میکنین هیچی نمیدونم.»
لبخند زد و گفت: «نگران نباش. مک همهچیو برات توضیح میده.»
توی لیوان خودش هم کمی آبمیوه ریخت و گفت: «به سلامتی.» حرکتش را نادیده گرفتم و به انعکاس صدای توپ پینگپونگ گوش کردم.
گفتم: «تو گفتی همهٔ کارها توی همین ساختمونی که الان توش هستیم انجام میشد.»
جواب داد: «درسته.»
پرسیدم: «اما کارمندا کجا دور هم جمع میشن؟»
اخم کرد و گفت: «کارمندا؟ اینجا کارمندی نیست. یعنی فقط مک، رابی، جِینِس ـ فکر کنم میشه جِینِس رو هم حساب کنی ـ و من اینجاییم. و البته حالا تو هم هستی.»
لیوانم را گذاشتم روی میز و به او خیره شدم. داشت سربهسرم میگذاشت؟ نه، کاملا جدی به نظر میرسید. آب پرتقالش را یکنفس خورد، مثل پیالهدار الاهههایی که شهد بهشتی را لاجرعه سرمیکشیدند.
گفت: «راستش مشکلی نداریم. جمع شادی هستیم.»
شک نداشتم. کاکائو، پینگپونگ، و آواز بوتیمار به این مردان ورزشکار چنان جذابیتی میبخشید که اعضای انجمن بانوان پیششان ترول محسوب میشدند.
غرایز پَستم وادارم کرد غرور این جوانک را قلقلک بدهم.
حجم
۵۸٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۷۲ صفحه
حجم
۵۸٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۷۲ صفحه
نظرات کاربران
بد نبود... یک داستان علمی تخیلی در مورد مرگ... یه جرایی خلاصه و شتابزده بود... گثل این که داری خلاصهی یک کتاب رو میخونی... جا داشت شخصیتپردازی بیشتری بشه
داستان درباره کشف حقیقت مرگ به وسیله ی دستگاه های الکترونیکی توسط یک محقق است. به زیبایی کتاب پرندگان از همین نویسنده که روان تر و ساده تر از این کتاب نوشته شده است نیست اما پیشنهاد می کنم بخوانید