کتاب این صدای دماغ کی بود؟
معرفی کتاب این صدای دماغ کی بود؟
کتاب این صدای دماغ کی بود؟ نوشته سوسن طاقدیس داستان ماجراجویی حسنی به دنبال دزد در یک نیمه شب تاریک است. صدیقه شاهوردی شهرکی برای کتاب این صدای دماغ کی بود؟ تصاویر زیبایی آفریده است.
دربارهی کتاب این صدای دماغ کی بود؟
کتاب این صدای دماغ کی بود؟ یک داستان بامزه و جذاب برای کودکان است. داستان ماجراجویی حسنی به دنبال دزد، آن هم در یک شب تاریک! بگذارید قصه را از اول برایتان تعریف کنم. یک شب که هوا خیلی خوب بود و ستارهها در آسمان میدرخشیدند، حسنی و مادر و مادربزرگش، رختخوابشان را برداشتند و به ایوان رفتند. آنها رختخوابشان را در ایوان پهن کردند و آماده شدند تا بخواند. حسنی این طرف ایوان خوابید، مادرش آن طرف ایوان، مادر بزرگ هم وسط ایوان خوابید. آنها در خواب ناز بودند که ناگهان مادربزرگ حسنی صدایی شنید و بلند شد! او فریاد زد: «دزد! دزد! آهااااااای! دزد...!»
کتاب این صدای دماغ کی بود؟ را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
کودکانی که سالهای آخر مدرسهشان را میگذرانند، از خواندن داستان بامزهی این صدای دماغ کی بود؟ لذت میبرند. پدر و مادرانی که به دنبال کتاب قصههای کودکانه برای خواب کودک خود میگردند، نیز میتوانند از این کتاب بهره ببرند.
دربارهی سوسن طاقدیس
سوسن طاقدیس نویسنده کتابهای کودک و نوجوان در ۱۷ بهمن ۱۳۳۸ در شیراز به دنیا آمد. او فعالیت داستان نویسی حرفهای را با نوشتن داستان «بابای من دزد بود» در کیهان بچهها آغاز کرد. سوسن طاقدیس آثار بسیاری را برای کودکان خلق کرد و جوایز زیادی را هم از آن خود کرد. از جمله عنوان برگزیده بیست و سومین دوره کتاب سال ایران برای کتاب قدم یازدهم و همچنین دریافت جایزه پروین اعتصامی برای بهترین کتاب کودک و نوجوان برای کتاب شما یک دماغ زرد ندیدید؟ در سال ۱۳۸۵.
سوسن طاقدیس در ۵ اردیبهشت ۱۳۹۹ بر اثر بیماری قلبی درگذشت.
بخشی از کتاب این صدای دماغ کی بود؟
یکدفعه حسنی با دادوبیداد مادربزرگ از خواب پرید. مادربزرگ داد میکشید: «دزد!... دزد. آهای دزد!»
مادر هم که از خواب پریده بود، عینکش را به چشمش زد و بلند شد و داد کشید: «حسنی بدو!... دزد ... دزد.»
حسنی از جا بلند شد، با عجله یک دور دور حیاط دوید و برگشت و گفت: «کو ... کجا بود؟»
مادربزرگ گفت: «خودم صدای پایش را شنیدم که یواش یواش از اینجا رد شد.»
حسنی گفت: «مادربزرگ، تو که گوشهایت سنگین است و خوب نمیشنوی، چطوری صداش را شنیدی؟»
مادر حسنی داد کشید: «حسنی! یکیبهدو نکن! من هم سایهاش را دیدم.»
حسنی زد زیر خنده و گفت: «ننه جان، تو هم که عینک به چشمت نبود. چطوری دیدی؟»
مادر و مادربزرگ با هم داد کشیدند: «الهی بگوییم چه بشوی حسنی! ما دیدیم و شنیدیم.»
حسنی هم گفت: «نخیر! خیال کردید.»
حجم
۶٫۵ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۱۸ صفحه
حجم
۶٫۵ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۱۸ صفحه
نظرات کاربران
خوب بود.پرداختشم عالی خوب تونسته بود جمعش کنه ولی خب من هدف نویسنده رونفهمیدم زیاد دقیقا چی رو میخواست به سمع وبصر مخاطب برسونه؟! هدف اصلیش زیاد برجسته سازی نشده بود
خوب بود عالی بود