دانلود و خرید کتاب نگران نباش مهسا محب علی
تصویر جلد کتاب نگران نباش

کتاب نگران نباش

نویسنده:مهسا محب علی
انتشارات:نشر نیماژ
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۲از ۴۶ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب نگران نباش

نگران نباش رمانی از نویسنده موفق ایرانی، مهسا محب‌علی است که توانست جایزه ادبی بنیاد گلشیری را در سال ۱۳۸۹ به‌دست آورد. این رمان که اولین‌بار در سال ۱۳۸۷ منتشر شد، پس از این که مورد توجه منتقدان و خوانندگان قرار گرفت، در طول دو سال به چاپ یازدهم رسید.

درباره کتاب نگران نباش

 تهران درگیر زلزله است و داستان از زبان دختر معتادی به نام شادی روایت می‌شود. لرزه‌ها هر چند دقیقه یکبار می‌آیند اما شادی برخلاف اصرار مادر و برادرهایش به ترک خانه، تمایلی به رفتن ندارد. او که تازه مواد مصرف کرده، در افکار و خیالات خودش غرق است و وقایعی را که می‌بیند و می‌شنود، با خیالاتش درمی‌‌آمیزد؛ اما در نهایت مجبور می‌شود برای تهیه مواد از خانه خارج شود و به عده‌ای جوان که گروهی تشکیل داده‌اند بپیوندد تا شاید دوستی را پیدا کند. 

این اثر رمانی اجتماعی- انتقادی و پر از شخصیت‌هایی است که هرکدام نماینده یک نسل‌اند. جوان‌هایی که هرکدام دغدغه خود را دارند، مادری انقلابی در تقابل با نسل پس از خود، پدری که نیست و همیشه قرار است پیدایش شود و شخصیت شادی که شخصیتی آسیب‌دیده و سرخورده است. 

محب‌علی در این رمان علاوه بر به تصویر کشیدن وضعیت جوانان امروزی که دچار بحران هویت و گرفتار مسایلی مثل اعتیاد و استحاله فرهنگی هستند، توانسته است وضعیت شهر بزرگی مانند تهران را در زمان بحرانی همچون زلزله به شیوه‌ای ملموس برای خواننده پیش‌بینی و توصیف کند.

 خواندن کتاب نگران نباش را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

خواندن این رمان جذاب را به همه علاقه‌مندان به رمان و ادبیات داستانی پیشنهاد می‌کنیم.

چرا باید رمان نگران نباش را بخوانیم؟

پاسخ به این سوال در گرو پاسخ به این سوال است که چرا باید یک رمان دیستوپیایی را بخوانیم؟ واقعیت این است که ژانر آرمانشهری و پادآرمانشهری دو ژانر محبوب میان طیف خاصی از اهل کتاب‌هاست. اصلی‌ترین دلیل مطالعه کتاب های دیستوپیایی این است که در قالب این ژانر می‌توانید نتیجه و پیامدهای رفتارها و تصمیم‌های اشتباه خودمان، اطرافیانمان و البته حاکمانمان را در بدترین حالت ببینیم. درواقع ممکن است اوضاع شهر تهران پس از زلزله به این شدت بد نباشد (کسی چه می داند، شاید بدتر هم شود) یا شاید واقعا کسی که پیوند عاطفی‌اش با خانواده‌اش گسسته شده، تا این حد هم بی‌تفاوت نشود و یا واقعا تفاوت‌های بین نسلی تا این حد که مهسا محب علی توصیف کرده وجود نداشته باشد، اما به هر حال رد پای واقعیت را تا حدی می‌توان در آن پیدا کرد. درواقع مطالعه کتاب‌هایی که نویسند‌ه‌ با دیدی منفی به مسائل نگاه می‌کند، بار آموزشی بیشتری دارد و تاثیرگذارتر است. از طرفی این ژانر دست نویسنده را برای خیال‌پردازی باز می‌گذارد و نویسنده می‌تواند بی‌پرواتر داستانش را بنویسد.

صحبت از بی‌پروایی شد، این را هم باید بگوییم که مهسا محب‌علی برای نوشتن این کتاب از اصطلاحات بی‌ادبانه و لحنی جسورانه استفاده کرده باعث شده شخصیت شادی برای ما باور‌پذیرتر شود.

 بخشی از کتاب نگران نباش

سیگار را می‌گذارم میان لب‌هام. آرش فندک می‌زند. آتش مثل شعله‌پخش‌کن از سرِ فندکش می‌زند بیرون. گلین‌خانم پابه‌پا می‌شود. یک کام سنگین می‌گیرم و نفسم را نگه می‌دارم. هنوز مزهٔ زهرمار می‌دهد.

«از کجا معلوم آشغال‌ها و عوضی‌ها نمونن تو شهر؟»

«هِه... آدم نامرد که وانمی‌سته... می‌زنه به چاک... جیگرداراش وامی‌ستن»

یک لبخند پت و پهن می‌نشانی روی صورتت و چشم‌های شهلات از کِیف لب‌پَر می‌زنند. کاش همه‌چیز همین‌طوری بود. کاش من هم چند سال دیرتر به دنیا می‌آمدم. کاش من هم توی مدرسهٔ غیرانتفاعی درس می‌خواندم. دانشگاه آزاد می‌رفتم و راه‌به‌راه سیگاری بار می‌زدم. آن‌وقت الان، حتماً همراهت می‌آمدم میدان محسنی تا لاستیک آتش بزنیم، سنگر ببندیم و شهری را که زده به سرش و دارد بندری می‌رقصد به دست بگیریم و از خودمان هم نپرسیم چه گُهی داریم می‌خوریم.

«زلزلهٔ اولی کِی اومد؟»

خم شده روی کاناپه و زُل زده تو چشم‌هام.

«نمی‌دونم»

«ساعت دو و نیم... چی شد؟ خلایق گفتن بی‌خیال و گرفتن خوابیدن... دومی ساعت چند اومد؟ پنج‌وربع... بعضی‌ها ترسیدن و زدن به چاک... سومی کی اومد؟ یه ربع به هشت... دیگه گشاداش هم هم‌کشیدن و... یعنی خلاصه داره حالی‌شون می‌کنه که سریع گولّه کنین وگرنه... ببین! حتی یه استکان هم نشکسته... اینا همه‌ش نشونه‌س»

گلین‌خانم پاچهٔ شلوارش را می‌چسبد.

«خانوم هاردادی؟»

«نمودی ما رو به‌ولله. بابا خانوم قات زده. می‌فهمی قات زده یعنی چی؟»

گلین‌خانم با چشم‌های خیس نگاه‌اش می‌کند.

«می‌خوای ببرمت اون‌جا؟»

گلین‌خانم به من نگاه می‌کند. می‌خواهد مطمئن شود آرش سربه‌سرش نمی‌گذارد.

«بشونمش پشت موتور


a soul
۱۳۹۹/۰۲/۰۷

قراره زلزله بیاد ... پیش لرزه‌هایی در تهران شروع شده و مردم شهر به هول و ولا افتادن تا پیش از وقوع زلزله‌ی اصلی بار و بندیل رو ببندن و به فراخور وسع مالی به ویلای شمال و ... برن

- بیشتر
ramtin
۱۳۹۹/۰۲/۱۶

سلام این کتاب را در کتابخانه بی‌نهایت قرار بدهید. ممنون

Par.ya
۱۳۹۹/۰۵/۲۰

جایزه هایی که برده از شیر مادر بهش حلال تره 😄😄 من خیلی خوشم اومد. متن خیلی روان بود و نوشتار خودمونی و امروزیش باعث خیلی راحت باهاش ارتباط برقرار کرد مخصوصا نسل جوان که خیلی با این کلمات و

- بیشتر
NafiesehKiani
۱۴۰۱/۰۱/۲۶

من از نشر چشمه این کتاب روخوندم برای من جالب و جذاب نبود . دختری که معتاد شده ، مادری که قبلاً چریک بوده و پیرزنی که آلزایمر داره و ... به نظرم بهتر از این می تونست فضا سازی

- بیشتر
کاربر ۱۴۵۷۴۲۰
۱۳۹۹/۰۲/۱۰

پایان نامه ام بود، انقد خوندمش که حفظ بودمش. کتاب خیلی خوبیه‌. حقش بیشتر از اینا بود.

Mono
۱۴۰۱/۰۹/۲۳

تو تهران قراره زلزله بیاد و شادی برای پیدا‌کردن ساقی‌هاش (در واقع مواد) به دل شهر می‌زنه و برای به‌دست‌آوردنش از هیچ کاری دریغ نمی‌کنه؛ از گشتن توی استفراغ دوستش گرفته تا زیرورو کردن ماشینِ آدمی که در اثر حمله‌ی

- بیشتر
fatemeh.h88
۱۴۰۰/۰۲/۰۸

داستان درباره دختری معتاد است که در میانه زلزله های‌ تهران بدنبال مواد است و در این حین با شخصیت های گوناگونی روبرو می شود. ایده اصلی داستان نو و جذاب است. شخصیت پردازی ها به خوبی صورت گرفته است. تفاوت

- بیشتر
hiva
۱۳۹۹/۰۲/۱۶

داستان پردازی نسبتا جذاب و سیال، از همان ابتدا شما را به دنبال کردن گفته های نویسنده جذب میکند و با روایت سیال و تقریبا توهم آمیزی از توالی وقایع، به گزارش آنها پرداخته میشود. خواندن این کتاب را به

- بیشتر
fatemenajafi135
۱۴۰۰/۰۲/۱۶

شاید اگه طاقچه این کتابو تو دسته‌ی «کتابی که ماجراهایش در آینده اتفاق می‌افتد» معرفی نمی‌کرد، کمتر می‌خورد تو ذوقم چون داستان دقیقا تو همون فضا و زمانی اتفاق افتاده که نویسنده کتاب رو نوشته. دختر معتاد داستان از روزهایی

- بیشتر
Gollnessa
۱۳۹۹/۰۷/۰۴

«روایتی شاید از اخر دنیا،از زلزله تهران و نشون دادن روی واقعی آدمها...» شاید موضوع‌ تازه بود و سیر داستان روان و قهرمان ها _یا ضد قهرمان ها !؟_ شخصیتهای تکراری خیلی از قصه ها نبودن ؛ ووولی بنظرم فوق العاده مخاطب

- بیشتر
آدم نامرد که وانمی‌سته... می‌زنه به چاک... جیگرداراش وامی‌ستن»
n re
معلوم نیست لرزه‌ها توی زمین است یا توی مُخِ این‌ها! اگر من می‌فهمیدم این «شهر تو دست ماست» یعنی چی خوب بود.
neda
مردی کنارم دوزانو نشسته و سجده می‌کند. اشک‌هاش روی گونه‌ها سُر می‌خورند. دارد از تهِ تهِ تهِ دل عجز و لابه می‌کند
n re
تکه‌ها توی شکمم وول می‌خورند و شُرّه می‌کنند توی پاهام. مثل بچه‌قورباغه توی رگ‌هام شنا می‌کنند. پایین می‌روند و باز خودشان را بالا می‌کشند و توی لگنم رها می‌کنند. انگار هزارتاشان از توی راه‌آب بریزند توی یک مرداب کوچولو. حالا دارند توی شکمم شنا می‌کنند. مک می‌زنم. این‌جوری بهتر است. تا کرهٔ مریخ نمی‌روم، فقط می‌روم توی هوا. بعد که بیدار شدم، اگر هنوز دخلم نیامده بود، دوتای دیگر می‌اندازم بالا و... صدای ناله‌ای از یک جای دور می‌آید. صدای خسته و دورگه‌ای انگار کوچه‌باغی می‌خواند. نه، نمی‌خواند. کوچه‌باغی را ناله می‌کند. مک می‌زنم و تلخی را فرو می‌دهم.
王亚楠
خیابان مثل میز غذاخوری‌ای است که رومیزی‌اش را کشیده باشند. همه روی هم ولو شده‌اند و توی سر و کلّهٔ هم می‌کوبند.
neda
حالت رکود در آدم ایجاد می‌شود که تا مدت‌ها هر سخنرانی‌ای را بدون داد و هوار گوش می‌دهی. «از
王亚楠
مردی کنارم دوزانو نشسته و سجده می‌کند. اشک‌هاش روی گونه‌ها سُر می‌خورند. دارد از تهِ تهِ تهِ دل عجز و لابه می‌کند. حتماً فکر می‌کند به‌خاطرِ گناهان اوست که زمین رقصش گرفته. کاش من هم می‌توانستم فکر کنم که زمین، فقط به‌خاطر من است که دارد می‌لرزد، فقط به‌خاطر من.
Amir Hasany
تمام ژنای چپ و چُسِ دو طرف جمع شده تو من... از این‌ور مامان‌ملوک و نایب اسدالله‌خان... از اون‌ور هم ام‌کلثوم و قباد فیض‌الله‌بیگ و بقیهٔ فک و فامیل‌های خُل و چلِ مامان. با شناسنامه عوض کردن که ژنای چپ و چُسِ آدم درست نمی‌شه. می‌شه؟»
Nafise Rouhi
زیر لب زمزمه می‌کند و بعد تِقّ... تِقّ... تَقّه‌ها که به هزار برسند، یا شاید دوهزار، آن‌وقت تسبیح دیجیتالی بوق می‌زند. تایمر اعلام می‌کند که به‌اندازهٔ بخششِ گناهان همهٔ ما دعا کرده یا نه.
Nafise Rouhi

حجم

۱۰۰٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۳۶ صفحه

حجم

۱۰۰٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۳۶ صفحه

قیمت:
۴۰,۰۰۰
۱۲,۰۰۰
۷۰%
تومان