دانلود و خرید کتاب آنان که می روند و آنان که می مانند النا فرانته ترجمه فریده گوینده
تصویر جلد کتاب آنان که می روند و آنان که می مانند

کتاب آنان که می روند و آنان که می مانند

نویسنده:النا فرانته
انتشارات:نشر لگا
امتیاز:
۴.۱از ۳۵ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب آنان که می روند و آنان که می مانند

کتاب آنان که می‌روند و آنان که می‌مانند سومین رمان از مجموعه چهارگانه ناپلی النا فرانته با ترجمه فریده گوینده در نشر لگا است. این کتاب روایتی پیچیده از زندگی‌های به ظاهر ساده است.

درباره کتاب آنان که می‌روند و آنان که می‌مانند

آنان که می‌روند و آنان که می‌مانند، روایتگر سال‌های میانسالی راوی داستان النا و دوست اعجوبه‌اش لی‌لاست، و مانند سایر کتاب‌های مجموعه، خواننده را بارها در حالت تعلیق نگاه می‌دارد. نویسنده با نگاهی موشکافانه به مسائلی چون زندگی زناشویی، خیانت، مادرانگی، طلاق، خواستن و نخواستن فرزند، ملالتِ روابط جنسی و سرخوردگی جسم و تلاش برای حفظ هویت در ازدواج با ذکر جزئیاتی به‌ظاهر عادی اما بسیار برجسته می‌پردازد. این اثر همچنین ما را با تحوّلات سیاسی ایتالیای پس از جنگ جهانی دوم، جابه‌جایی قدرت در این کشور و به‌تبع آن در ناپل، با نگاهی بی‌طرفانه آشنا می‌کند.

خواندن کتاب آنان که می‌روند و آنان که می‌مانند را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی پیشنهاد می‌کنیم 

بخشی از کتاب آنان که می‌روند و آنان که می‌مانند

روی نیمکتی در همان نزدیکی نشستیم و منتظر ماندیم تا جنازهٔ جیلیولا را بردند. چه اتفاقی برای جیلیولا افتاده بود؟ چگونه مرده بود؟ تا آن لحظه کسی چیزی نمی‌دانست. به خانهٔ لی‌لا رفتیم، به آپارتمان کوچک و قدیمی والدینش، که اکنون او و پسرش رینو در آن زندگی می‌کردند. دربارهٔ دوستی‌مان حرف زدیم؛ لی‌لا به جیلیولا انتقاد داشت، به شیوهٔ زندگی، به رفتارهای متظاهرانه و خیانت‌هایش. اما اکنون این من بودم که حواسم متوجه حرف‌های لی‌لا نبود. به نیم‌رخ جیلیولا روی زمین کثیف، به آن موهای کم‌پشتِ بلند، و به لکه‌های سفید روی جمجمه‌اش فکر می‌کردم. چند تن از دخترانی که از بچگی با هم بزرگ شده بودیم دیگر بین ما نبودند. آن‌ها به‌خاطر بیماری، و یا از این‌که دیگر قادر به تحمل رنج‌ها و دردها نبودند، و یا به‌خاطر این‌که به قتل رسیده بودند از صحنهٔ روزگار محو شده بودند. لحظه‌ای بی‌دل‌ودماغ در آشپزخانه نشستیم، هیچ‌کدام توان کافی برای تمیز کردن میز نداشتیم. و دوباره بیرون رفتیم.

در آن روزِ زمستانیِ دلچسب، خورشید به همه‌چیز چهره‌ای آرام می‌داد. محلهٔ قدیمی برخلاف خود ما، مثل گذشته باقی مانده بود. خانه‌های خاکستری با سقف‌های کوتاه، محوطهٔ بازی‌هایمان، دهانه‌های تاریکِ تونل، و خشونت دیرین، همچنان دوام آورده بودند. اما چشم‌انداز اطراف‌شان تغییر کرده بود. دیگر گسترهٔ سبز آبگیرها آن‌جا نبود، کارخانهٔ قدیمیِ کنسروسازی ناپدید شده بود. به‌جای آن‌ها درخشش آسمان‌خراش‌های شیشه‌ای بود، درخششی که حتی یک‌بار کسی آن را نشانهٔ آینده‌ای درخشان تلقی نکرده بود. همهٔ تغییرات را طی سالیان، گاهی از روی کنجکاوی و اغلب بدون دقت، در ذهنم ثبت کرده بودم. در بچگی تصور می‌کردم که آن‌سوی محله و ناپل پر از شگفتی است. برای مثال، آسمان‌خراشِ ایستگاه مرکزی که اسکلتش، که به‌نظر ما خیلی‌خیلی بلند بود، سال‌ها قبل طبقه‌به‌طبقه بالا می‌رفت، تأثیر زیادی بر ذهنم به‌جا گذاشته بود. چقدر شگفت‌زده شدم وقتی از میدان گاریبالدی عبور کردیم. وقتی داشتیم به‌سمت دریا و محله‌های مرفه‌نشین می‌رفتیم به لی‌لا، کارمن، پاسکواله، آدا، آنتونیو، و به همهٔ همراهانم گفتم: نگاه کنید چه بلند است. آن روزها فکر می‌کردم در آن بالاها فرشته‌ها زندگی می‌کنند، و به‌طور حتم از تماشای همهٔ شهر لذت می‌برند. چه‌قدر دوست داشتم به آن بالاها بروم و اوج بگیرم. آن آسمان‌خراش مال ما بود، گرچه بیرون از محله بود، و ما روزبه‌روز شاهد بزرگتر شدنش بودیم. اما ساخت آن متوقف شده بود. وقتی از پیزا برگشتم، دیگر آسمان‌خراشِ ایستگاه نماد اجتماعی در حال جان گرفتن به‌نظر نمی‌رسید، بلکه به مکان بی‌ثمر دیگری تبدیل شده بود.


معرفی نویسنده
النا فرانته

اولین چیزی که باید در مورد النا فرانته دانست این است که او وجود خارجی ندارد. بله، این اسم مستعار است. اسم مستعار نویسنده‌ای ایتالیایی که دوست دارد در سایه بماند؛ نویسنده‌ای که در سال‌های اخیر آثار پرطرفدار و خواندنی‌اش به سرتاسر جهان سفر کرده‌اند و طرفداران بسیاری پیدا کرده‌اند.

SimorQ
۱۳۹۹/۰۹/۰۹

این جلد سوم از کتابهای 4 جلدی داستانهای ناپلی است که به نسبت دو جلد اول (دوست باهوش من و داستان یک اسم جدید) جذابیت کمتری داره. چون این مجموعه داستان زندگی دو دختر رو در سالهای کودکی تا پیری

- بیشتر
farzaneh ghasemi
۱۳۹۹/۰۵/۰۳

سلا. لطفا این کتاب رو در طاقچه بی نهایت قرار بدین. سپاسگزارم

مهسا
۱۳۹۹/۱۱/۱۹

من دو جلد اول رو از ترجمه‌ی نشر ثالث خوندم و این جلد رو از این نشر. دو جلد اول رو با ترجمه انگلیسی تطابق ندادم ولی حداقل لزومش رو هم موقع خوندن حس نمی‌کردم! ولی ترجمه‌ی این جلد به

- بیشتر
Roya Oloumi
۱۴۰۰/۰۳/۲۴

داستان بیشتر در مورد فقر و حزب کارگر ، مشکلات زناشویی و فمنیست صحبت می‌کنه ، به اندازه کتاب های قبلی جذابه و پیشنهاد می‌کنم اول دو جلد قبل رو بخونید یا سریالش رو ببینید که به اندازه کتاب ها

- بیشتر
Rosa
۱۳۹۹/۰۴/۱۰

خیلی منتظرش بودم لطفا کتاب بعدیش کودک گمشده رو هم ترجمه کنید

کاربر ۲۰۷۳۱۶۵
۱۴۰۰/۰۴/۳۰

خود کتاب رو توصیه میکنم ولی ترجمه اش افتضاحه همه چیزو سانسور کرده سودابه قیصری خیلی بهتره

mehrnaz
۱۳۹۹/۰۴/۰۲

ب نظرم واقعا زیبا ست

کافه کتاب
۱۴۰۲/۰۱/۲۹

از مجموع سه جلد این کتاب برای من این جلد از همه قشنگتر بود . مجموعه چهار جلدی کتاب داستان زندگی دو دختر را از ابتدای کودکی تا میانسالی روایت می کند . متاسفانه جلد چهارم به نام کودک گمشده

- بیشتر
کاربر ۲۷۶۶۱۶۱
۱۳۹۹/۱۱/۰۳

عالی

naghme
۱۴۰۰/۱۲/۰۱

ترجمه ی کتاب بسیاااار سانسور شده و تحریف شده بود متاسفانه!

مذهب گرچه قابل‌احترام است، اما وقتی آلودهٔ امور مملکت شود تباه می‌شود.
بهار قربانی
حقیقت این است که وقتی همه‌چیز برایت فراهم باشد انگیزه و دلیل موجهی برای کارکردن نداری. فقط احساس گناه می‌کنی و این‌که مستحق داشتن آن‌ها نیستی.
Rosa
من زندگی رقت‌باری داشتم و زیر بار تعهدِ درخشیدن و برجسته‌بودن در مدرسه له شده بودم. به‌ندرت به سینما رفته بودم. هرچند که خیلی دلم می‌خواست، ولی هرگز صفحهٔ گرامافون نخریده بودم. طرفدار هیچ خواننده‌ای نبودم، به کنسرت‌ها نرفته بودم، امضا جمع نکرده بودم؛ هرگز مست نکرده بودم و تجربیات محدودم با ناراحتی و ترس همراه شده بود.
سینا
مردم از بی‌توجهی، فساد، و خشونت می‌مردند، اما در هر انتخابات، مشتاقانه به سیاستمدارانی که زندگی را بر آن‌ها حرام کرده بودند رأی می‌دادند.
pejman
این حلقه‌ای بود که به حلقه‌های بزرگتری متصل بود: محله به شهر متصل بود، شهر به ایتالیا، ایتالیا به اروپا، اروپا به کل سیارهٔ زمین. و این‌گونه است چیزی که امروز آن را می‌بینم: محله نیست که بیمار است، ناپل نیست، کل زمین است، جهان هستی یا جهان‌های هستی بیمارند. و هوشمندی به معنی پنهان‌کردن است، پنهان‌کردن وضعیت حقیقی چیزها از خود.
neda
خود را برای دیگران آماده‌کردن (واژه‌اش همین بود) چیز مسخره‌ای بود. همهٔ آن تلاش، همهٔ آن وقت‌ها، صرف استتار خودم می‌شد، در حالی‌که می‌توانستم کار دیگری بکنم. رنگ‌هایی که به من می‌آمد و رنگ‌هایی که به من نمی‌آمد، مدل‌هایی که مرا لاغرتر نشان می‌داد و برشی که مرا بهتر نشان می‌داد، برشی که مرا بدتر نشان نمی‌داد. آماده شدنی طولانی و پرهزینه. تقلیل‌دادن خود به میزی چیده‌شده برای اشتهای شهوانی مرد، به غذایی خوشمزه که دهان مرد را آب بیندازد. و سپس نگرانی از موفق نشدن، از زیبا دیده‌نشدن، از ناتوانی در پنهان‌کردن ابتذال تن و حالت‌ها و بوها و عیب‌هایش با مهارت.
سینا
«هدردادن نبوغ. جامعه‌ای که طبیعی بداند که هوش و استعداد و انرژی‌های روشنفکرانهٔ بسیاری از زنان را با کارهای خانه و نگهداری از بچه‌ها خفه کند، این جامعه دارد با دست خود گور خودش را می‌کند ولی این را نمی‌فهمد.»
سینا
محله نیست که بیمار است، ناپل نیست، کل زمین است، جهان هستی یا جهان‌های هستی بیمارند. و هوشمندی به معنی پنهان‌کردن است، پنهان‌کردن وضعیت حقیقی چیزها از خود.
Violette
آدم می‌تواند بگوید: زن مثل سایر مخلوقات نیست، بلکه همان من است، گوشتی از گوشت من است، استخوان‌هایی از استخوان‌های من است. خدا او را از من به وجود آورد. خدا در من روح زندگی دمید و زن را از بدن من یبرون کشید. من آدم هستم و او حوا. نامی که برای اسم زن به کار می‌رود، از اسم من مشتق شده است. من در خیال روح مقدس هستم. من نام او را با خود حمل می‌کنم. پس زن صرفاً پسوندی از ریشهٔ نام من است، او فقط با نام من می‌تواند خود را بیان کند.‌
SimorQ
ناگهان به‌نظرم رسید که دارم دربارهٔ همه‌چیز اشتباه می‌کنم. من از این خانواده بودم و پیترو از آن خانواده و هر کدام از ما در وجودمان نیاکان خود را به ارث برده بودیم. ازدواج ما به کجا ختم می‌شد؟ چه‌چیزی در انتظارم بود؟ آیا قرابت‌های سببی بر اختلاف‌ها غلبه می‌کرد؟ آیا می‌توانستم کتاب دیگری بنویسم؟ کی؟ دربارهٔ چه؟ آیا پیترو از من حمایت می‌کرد؟ و ادله؟ و ماریاروزا؟
Tandis.A
مذهب گرچه قابل‌احترام است، اما وقتی آلودهٔ امور مملکت شود تباه می‌شود.
Mary gholami
متن نوشته‌ام کم‌وبیش این بود: خدا مرد را، آدم را، در خیال خودش خلق کرد. او نوع مردانه و زنانه را خلق کرد. چگونه؟ اول با خاکِ روی زمین آدم را شکل داد، و در او روح زندگی دمید. سپس حوا را، زن را از همان مادهٔ مردانه که قبلاً شکل گرفته بود، ماده‌ای که دیگر خام نبود، بلکه زنده بود، خلق کرد. خدا از پهلوی آدم، زن، حوا، را برداشت و فوری جای زخم را بست. نتیجه این شد که آدم می‌تواند بگوید: زن مثل سایر مخلوقات نیست، بلکه همان من است، گوشتی از گوشت من است، استخوان‌هایی از استخوان‌های من است. خدا او را از من به وجود آورد. خدا در من روح زندگی دمید و زن را از بدن من یبرون کشید. من آدم هستم و او حوا. نامی که برای اسم زن به کار می‌رود، از اسم من مشتق شده است. من در خیال روح مقدس هستم. من نام او را با خود حمل می‌کنم. پس زن صرفاً پسوندی از ریشهٔ نام من است، او فقط با نام من می‌تواند خود را بیان کند.‌
Moorche
در حالی‌که مردان، کار در فضا را آغاز کرده‌اند، برای زنان زندگی روی این کرهٔ خاکی هنوز آغاز نشده است
Moorche
مردم از بی‌توجهی، فساد، و خشونت می‌مردند، اما در هر انتخابات، مشتاقانه به سیاستمدارانی که زندگی را بر آن‌ها حرام کرده بودند رأی می‌دادند.
Mary gholami
حوا همان آدم است اما به شکل زن. و کار خداوند آن‌قدر موفقیت‌آمیز بود که حوا خودش و در درون خود نمی‌داند چیست
Moorche
آن‌سوی آستانه‌ای که پول بد را به پول خوب تبدیل می‌کرد و یا برعکس، چه بود؟
Moorche
این فکر کردم که پول قبل از آن‌که به حقوق‌های بالا و دستمزدهای زیاد تبدیل شود مخفیانه چه مراحلی را طی می‌کند
Moorche
«باید برای همسرت وقت بیشتری بگذاری.» «تمام روز مال اوست.» «شوخی نمی‌کنم. اگر این کار را نمی‌کنی، مقصری، نه‌فقط به‌خاطر مسائل انسانی، بلکه حتی از جنبهٔ سیاسی هم.» «چه تقصیری؟» «هدردادن نبوغ. جامعه‌ای که طبیعی بداند که هوش و استعداد و انرژی‌های روشنفکرانهٔ بسیاری از زنان را با کارهای خانه و نگهداری از بچه‌ها خفه کند، این جامعه دارد با دست خود گور خودش را می‌کند ولی این را نمی‌فهمد.»
Moorche
در جنون کشف و شهود سیر می‌کردم. کم‌کم احساس رضایت کردم. همه‌جا آدمک‌های مصنوعی زنانه‌ای را که مردها ساخته بودند پیدا کردم. چیزی از خود ما نبود، و اندکی هم که بود و به اعتراض برخاست، فوری به دست‌مایه‌ای برای ساختهٔ مردها تبدیل شد.
Moorche
ذهن، آه بله، شیطان این‌جاست، ناآرامی ذهن است که جسم را مریض می‌کند
Moorche

حجم

۴۴۴٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۳۸۹ صفحه

حجم

۴۴۴٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۳۸۹ صفحه

قیمت:
۱۵۰,۰۰۰
تومان