دانلود و خرید کتاب روزی که رهایم کردی النا فرانته ترجمه شیرین معتمدی
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
تصویر جلد کتاب روزی که رهایم کردی

کتاب روزی که رهایم کردی

معرفی کتاب روزی که رهایم کردی

کتاب روزی که رهایم کردی نوشتهٔ النا فرانته و ترجمهٔ شیرین معتمدی است و نشر نون آن را منتشر کرده است.

درباره کتاب روزی که رهایم کردی

روزی که رهایم کردی روایت تلخ طردشدگی زنی است که می‌تواند شبیه هریک از ما باشد. زن که با شوک ناگهانی رفتن مرد مواجه شده، متوجه می‌شود که چقدر موجود ضعیفی بوده و چطور حتی از پس بازکردن یک قفل نیز نتوانسته بود برآید. کتاب با زبانی ساده و از زبان اول‌شخص با رویکردی روان‌شناسانه نوشته شده است. 

مونولوگ‌های این زن در قسمت‌هایی از کتاب بسیار رنج‌آور و آنقدر ملموس است که خواننده ممکن است حس کند دارد برای خودش دل می‌سوزاند.

نویسندهٔ این کتاب به‌خوبی توانسته زنی را به تصویر بکشد که سال‌ها خودش را نادیده گرفته و حالا به همین دلیل، تبدیل به یک زن معمولی شده که نه‌تنها از رویاهایش فاصله گرفته بلکه مورد سرزنش فرزندانش نیز هست. نکتهٔ جالب توجه این است که او از دوران کودکی‌اش، زن همسایه‌ای را به خاطر دارد که همسرش او را ترک کرده و آن زن تبدیل به موجودی بیچاره شده بود که حتی اسمش را از خاطر برده بود. در تمام آن دوران، دخترک با خود عهد می‌بندد که شبیه آن زن نشود. اما حالا ما داستان‌ روزهای تلخ همان دخترک را می‌خوانیم که بزرگ شده و درست شبیه همان زن شده است؛ کسی که به نوشتن علاقه داشت؛ اما به‌خاطر بودن کنار همسرش، از این علاقه صرف نظر کرد و آنقدر درگیر روزمرگی شد که همسرش او را نخواست.

خواندن کتاب روزی که رهایم کردی را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران داستان‌های خارجی پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از النا فرانته

«النا فرانته نام مستعار نویسنده‌ای ایتالیایی است که در ناپل به دنیا آمده و هیچ‌کس از هویت واقعی‌اش مطلع نیست، چراکه او اعتقاد دارد: «هر کتابی فقط تا وقتی نوشته شود به نویسنده نیاز دارد.» بر اساس تحقیقات مارکو سانتاگا، رمان‌نویس، روان‌شناس و استاد دانشگاه پیزا، این نام مستعار باید متعلق به مارچلا مارمو، استاد ناپلی دانشگاه پیزا، باشد که در سال‌های ۱۹۶۴ تا ۱۹۶۶ در این دانشگاه مشغول به کار بوده اما مارمو و ناشر آثار فرانته این ادعا را رد کرده‌اند. کتاب‌های او به زبان‌های بسیاری ترجمه شده است. نام النا فرانته در سال ۲۰۱۶ در فهرست ۱۰۰ شخصیت تأثیرگذار در مجلهٔ تایم آمده است.

او نزدیک به ده کتاب نوشته که چهارگانهٔ ناپلی‌ها مشهورترین آن‌ها است. از دو رمان او اقتباس سینمایی شده (ازجمله، روزی که رهایم کردی)؛ فرانته برای این کتاب جزو نامزدهای نهایی جایزهٔ ویارجو (Premio Viareggio ــ از جوایز ادبی معتبر ایتالیا) بوده است. او همچنین نامزد جایزهٔ بوکر و برندهٔ مدال طلای جایزهٔ IPPY Independent Publisher Book Award، جایزهٔ ناشر مستقل نیز شده است.»

بخشی از کتاب روزی که رهایم کردی

«یک هفته گذشت و شوهرم نه‌تنها سر تصمیمش ماند، بلکه با نوعی منطق بی‌رحمانه مجدداً تأکیدش کرد.

اوایل، روزی یک بار به خانه می‌آمد، همیشه سر یک ساعت، حدود چهار بعدازظهر. خودش را با دو تا بچه مشغول می‌کرد، با جانی حرف می‌زد، با ایلاریا بازی می‌کرد، گاهی سه تایی بیرون می‌رفتند، همراه اُتو سگ گرگی‌مان، سگی آرام و بی‌سروصدا، او را به پارک می‌بردند تا پی تکه‌چوبی یا توپ تنیس بدود.

من وانمود می‌کردم تو آشپزخانه مشغولم، اما با تشویش منتظر بودم تا ماریو سراغم بیاید و برایم روشن کند چه قصدی دارد، آیا آشفتگی‌ای را که در ذهنش کشف کرده بود حل کرده است یا نه. دیر یا زود می‌آمد، اما با اکراه، با بی‌قراری‌ای که هر بار آشکارتر می‌شد، در برابرش مقاومت می‌کردم، بر اساس استراتژی‌ای که طی شب‌ها چشم روی هم نگذاشتن به ذهنم رسیده بود، صحنه‌آرایی آسایش زندگی خانگی، صداهای ملموس، ملایمتی نمایشی و حتی به همراه چند شوخی شاد. ماریو به‌مخالفت سر تکان می‌داد، می‌گفت من خیلی خوبم. جلو می‌رفتم، بغلش می‌کردم، می‌خواستم ببوسمش. عقب می‌کشید. آمده بود ــ تأکید کرد ــ تا فقط با من حرف بزند: می‌خواست به من بفهماند پانزده سال با چه آدمی زندگی کرده بودم. برای همین، برایم از خاطرات بی‌رحمانهٔ کودکی، چیزهای وحشتناکی از نوجوانی، از خلافکاری‌های آزاردهندهٔ سال‌های اول جوانی‌اش تعریف می‌کرد. می‌خواست فقط از خودش بد بگوید، و هر طوری جوابش را می‌دادم تا مانع این شیدایی خود ـ تحقیر کردن بشوم قانع نمی‌شد، می‌خواست به هر قیمتی او را طوری ببینم که می‌گفت هست: یک آدم به‌دردنخور، فاقد ادراک واقعی، میان‌مایه، حتی بی‌هدف در کارش.»

معرفی نویسنده
النا فرانته

اولین چیزی که باید در مورد النا فرانته دانست این است که او وجود خارجی ندارد. بله، این اسم مستعار است. اسم مستعار نویسنده‌ای ایتالیایی که دوست دارد در سایه بماند؛ نویسنده‌ای که در سال‌های اخیر آثار پرطرفدار و خواندنی‌اش به سرتاسر جهان سفر کرده‌اند و طرفداران بسیاری پیدا کرده‌اند.

مهرناز
۱۴۰۱/۱۲/۲۳

یکی از بهترین کتاب‌هایی که در مورد شکست عشقی خوندم. کل کتاب از ذهن یک نفر روایت می‌شه، زنی که شوهرش بهش خیانت کرده و با دو تا بچه رهاش کرده، حالا این زن که خودشو، زندگی‌شو و در واقع همه

- بیشتر
Sam1993
۱۴۰۲/۰۴/۲۸

عالی بود در کل آثار این نویسنده خوبن من ک طرفدارش هستم

لیلا فراهانی
۱۴۰۱/۱۱/۱۵

ب نظرم ی جاهایی اغراق شده بود ک من اینو نمیپسندیدم

elayorg
۱۴۰۳/۰۸/۱۴

-ترجمه خوب بود، -موضوع کتاب هم خوب بود؛ولی نویسنده نتونسته بود خوب ادامه بده. -بنظرم جدا شدن از همسر و کسی که خیلی دوسش داری ممکنه خیلی دردناک و غیر قابل باور باشه ولی عکس العمل های الگا بنظرم خیلی

- بیشتر
ققنوس
۱۴۰۳/۰۷/۲۱

یکی از آزاردهنده ترین کتابهایی بود که خوندم،نسبت به موضوع کتاب که درمورد فروپاشی روانی زنی بود که شوهرش ترکش کرده ،بیش از حد تاریک بود

taramosavi
۱۴۰۳/۰۶/۲۶

واقعیت این هست که به نظر من یک مادر در سخت ترین شرایط زندگی هم در برابر بچه ها سعی میکند قدرتمند و قوی جلوه کند، در بخش‌های زیادی نسبت به نوشخوارهای فکری اغراق شده توسط شخصیت اصلی و رفتارهایی

- بیشتر
sara
۱۴۰۳/۰۲/۱۹

موضوع کتابو دوست داشتم. شروعش خیلی قشنگ بود پایانشم خوب بود فقط اواسط کتاب خسته کننده بود من دوست داشتم از تغییرات روحی و چیزی که حس کرده،چیزایی که روشن کننده ی راهشه بیشتر بگه که نگفت.

Mary gholami
۱۴۰۲/۱۱/۰۶

. کتاب داستان زنی است که رویای نویسندگی داشته اما بعد ازدواج سرگرم بزرگ شدن فرزندانش و شوهرش و غرق در زندگی معمولی و روزمره اش شده و به یکباره همسرش به خاطر یک زن دیگر اون ترک می کنه و

- بیشتر
الیزابت دارسی
۱۴۰۲/۰۹/۱۳

این کتاب رو اتفاقی یکی بهم تو خیابون داد و الان دام میخواد طرف رو پیدا کنم و کلی ازش تشکر کنم وقتی که میخوندمش از این دنیا جدا شدم با اینکه داستانش ساده و کمی هم تکراری بود یه چیزی

- بیشتر
Avina salmani
۱۴۰۲/۰۸/۱۲

نشرنون مثل همیشه لذت خوندن یک کتاب خوب رو به مخاطبش هدیه میده 🥰کتابی روان و عمیق از ویران شدن یک زن تا شروعی دوباره برای ادامه زندگی...

فکر می‌کنی تنها مردی است که می‌توانی با او خوش باشی. خدا می‌داند چه فضایل قاطعانه‌ای به او نسبت می‌دهی، و در عوض او فقط نی‌ای است که صدای نادرست بیرون می‌دهد. نمی‌دانی واقعاً کیست، خودش هم نمی‌داند.
خورشید
زندگی سبک است، اصلاً نیازی نیست به هیچ‌کس اجازه دهیم آن را برایمان سنگین کند.
میم ___ لام
این زن‌ها احمق‌اند. زنان تحصیل‌کرده، با موقعیت‌های خوب، در دست مردهای بی‌توجهشان مثل یک تکه اثاث بی‌ارزش می‌شکنند.
Mary gholami
"چطور بفهمم حواست پرت است؟" "متوجه می‌شوی. یک آدم حواس‌پرت آدمی است که بوها را حس نمی‌کند، کلمه‌ها را نمی‌شنود، هیچی حس نمی‌کند."
کاربر ۵۶۵۱۵۷۱
از وقت خودم زده بودم و به او داده بودم تا او تواناتر شود. آرزوهای خودم را کنار گذاشته بودم تا با آرزوهای او همراه شوم. با هر بحران ناامیدی‌اش، بحران‌های خودم را کنار گذاشته بودم تا به او برسم. من در لحظه‌های او گم شده بودم، در ساعت‌هایش، تا او تمرکز داشته باشد. به خانه، غذا، بچه‌ها، به تمام امور کسالت‌بار زندگی روزمره، رسیده بودم، در حالی که او لجوجانه از پلکان وجودِ بی‌مزیت ما بالا رفته بود. و حالا مرا ول کرده بود، همه را با خودش برده بود، همهٔ آن ساعت‌ها، تمام آن انرژی‌ها، تمام خستگی‌هایی را که هدیه داده بود، یکهو برای لذت بردن از ثمره‌هایش با یکی دیگر، غریبه‌ای که برای قبول مسئولیت و پرورش و تبدیل او به چیزی که الان شده حتی انگشتش را هم تکان نداده بود.
میم ___ لام
با خجالت ازم پرسید: "خیلی بد بود؟" "آره." "آن شب چه اتفاقی برایت افتاد؟" "واکنشی افراطی داشتم که رویهٔ چیزها را شکافت." "بعد؟" "من افتادم." "بالاخره به کجا رسیدی؟" "هیچ جا. عمقی نبود، پرتگاهی نبود. هیچی نبود."
خورشید
"واقعاً مرا دیگر دوست نداری؟" "آره." "چرا؟ چون بهت دروغ گفتم؟ چون ولت کردم؟ چون رنجاندمت؟" "نه. درست آن موقع که احساس می‌کردم فریب خورده‌ام، رها شده‌ام و تحقیر شده‌ام، خیلی عاشقت بودم، تو را بیشتر از هر لحظهٔ دیگری در زندگی مشترکمان آرزو داشتم." "خب پس؟" "دیگر دوستت ندارم، چون برای توجیه خودت گفتی دچار خلأ احساسی شدی، و حقیقت نداشت." "شده بودم." "نه.
خورشید
کمکش کرده بودم برای امتحان‌های دانشگاه آماده شود، وقتی شهامت حضور در جایی را نداشت، همراهی‌اش کرده بودم، در خیابان‌های شلوغ فوریگروتا ترغیبش کرده بودم، قلبش می‌خواست از سینه بیرون بزند، صدایش را می‌شنیدم، در میان ازدحام دانشجوهای شهر و استان، با صورت رنگ‌پریده‌اش او را در راهروهای دانشگاه پیش می‌راندم. شب‌ها از پی هم بیدار مانده بودم تا مطالب پیچیدهٔ درس‌هایش را تکرار کند. از وقت خودم زده بودم و به او داده بودم تا او تواناتر شود. آرزوهای خودم را کنار گذاشته بودم تا با آرزوهای او همراه شوم. با هر بحران ناامیدی‌اش، بحران‌های خودم را کنار گذاشته بودم تا به او برسم. من در لحظه‌های او گم شده بودم، در ساعت‌هایش، تا او تمرکز داشته باشد.
خورشید
هیچی از آدم‌ها نمی‌دانیم، حتی از آن‌ها که همه چیز را باهاشان شریک می‌شویم.
میم ___ لام
همه چیز تصادفی بود. وقتی دختر جوانی بودم، عاشق ماریو شدم، اما می‌شد عاشق هر کس دیگری شوم. به بدنی می‌رسیم که خدا می‌داند چه معنایی به آن می‌دهیم. گذر طولانی زندگی با هم. فکر می‌کنی تنها مردی است که می‌توانی با او خوش باشی. خدا می‌داند چه فضایل قاطعانه‌ای به او نسبت می‌دهی، و در عوض او فقط نی‌ای است که صدای نادرست بیرون می‌دهد. نمی‌دانی واقعاً کیست، خودش هم نمی‌داند. ما اتفاق هستیم.
میم ___ لام
می‌رفتم کنار پنجره. صدای موج باد را می‌شنیدم که می‌پیچید بین درختان پارک یا تاریکی خاموش شب، به‌زحمت روشن‌شده از نور چراغ‌های خیابان که شاخ‌وبرگ‌ها جواهرهای نورانی‌شان را تیره کرده بود. در این ساعت‌های طولانی، من نگهبان درد بودم، با انبوهی از واژگان مرده مراقب بودم.
میم ___ لام
زمان، زمان، تمام زمان زندگی‌ام را گرفته بود، و فقط برای اینکه با بی‌فکری هواوهوسی آن را دور بریزد. عجب تصمیم ناعادلانه و یک‌طرفه‌ای. از خود راندن گذشته مثل حشرهٔ بدترکیبی که روی دست نشسته باشد. گذشتهٔ من، نه‌فقط مال خودش، به ویرانی رسیده بود. از او می‌خواستم، خواهش می‌کردم مرا کمک کند تا بفهمم آیا دست‌کم آن موقع استحکامی داشته یا نه، و از کی این روند اضمحلال را در پیش گرفته،
مهرناز

حجم

۱۹۶٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۲۴۰ صفحه

حجم

۱۹۶٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۲۴۰ صفحه

قیمت:
۴۹,۰۰۰
۲۴,۵۰۰
۵۰%
تومان