دانلود و خرید کتاب آتاناز ناهید سدیدی
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب آتاناز اثر ناهید سدیدی

کتاب آتاناز

نویسنده:ناهید سدیدی
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۷از ۷۰ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب آتاناز

آتاناز رمانی نوشته ناهید سدید است که داستان زندگی زنی روستایی به اسم آتاناز را روایت می‌کند. نویسنده در این رمان مضامینی مثل عشق و ایثار و انسانیت را به تصویر کشیده است.

درباره کتاب آتاناز

 آتاناز یک زن جوان روستایی است که با دختر و مادرشورهرش زندگی می‌کند. او شوهرش را از دست داده و یک دختر به اسم گلناز دارد. در یک روز سرد زمستانی گلناز بیمار می‌شود، او مجبور است بچه را به شهر ببرد اما هوا خیلی سرد است. آتاناز بچه به بغل در جاده راه می‌‌افتد که اتفاقا با ماشینی برخورد می‌کند. صاحب ماشیین که یک چشم پزشک جوان است با آتاناز به بیمارستان می‌‌‌رود تا فرزندش معاینه و مداوا شود. بعد از آن هم زن و بچه را به روستا و خانه‌شان بازمی‌گرداند. آتاناز بعد از این جریان یک بار دیگر هم مرد را که آرش نام دارد کنار چشمه می‌بیند و همان شب آرش برای عیادت دختر آتاناز به خانه آنها می‌رود. این جا است که او می‌فهمد پزشک جوان فرزند خان است در حالی که جوانه‌های احساسی مبهم از روزی که آرش را دیده، درونش شروع به رویش کرده است. عشقی که بین این دو جوان به وجود می‌آید سرآغاز اتفاقاتی است که زندگی‌شان را در مسیری تازه قرار می‌دهد.

 خواندن کتاب آتاناز را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

علاقه‌مندان به رمان‌های ایرانی را به خواندن این کتاب دعوت می‌کنیم

 بخشی از کتاب آتاناز

بیست‌ودوم سپتامبر ۱۹۸۰ اتفاق غیرمنتظره‌ای همهٔ ایرانی‌ها را در شوک فرو برد! ارتش عراق ناگهان به مناطق زیادی از غرب و جنوب غربی ایران حمله کرده و در خوزستان تا حد زیادی پیش‌روی کرده بود. از مریوان و نوسود و سرپل ذهاب گرفته تا دهلران و خوزستان از طریق هوا و زمین ایران را مورد هجوم قرار داده بود.

دیگر هیچ‌کدام از ما نمی‌توانستیم مانند گذشته بی‌توجه به حوادث ایران در آرامش زندگی کنیم. هرچند اخبار جنگ در رسانه‌های غربی خیلی مختصر پوشش داده می‌شد، ولی از طریق ایرج و هرمز اخبار کامل‌تر را دریافت می‌کردیم.

می‌دانستم آرش خیلی دوست دارد که به ایران برود و در بیمارستان‌های جنگی خدمت کند، ولی خوشحال بودم که مجوز ورود به او نمی‌دهند. اصولاً ایران بعد از انقلاب بسیار منزوی شده بود، پروازهای خارجی به ندرت و در شرایط خاصی انجام می‌گرفت. چهار سال از جنگ ایران با عراق گذشته بود. سال ۱۹۸۳ گلناز در رشتهٔ اخترشناسی دانشگاه لوزان مشغول به تحصیل شد. او از بچگی عاشق ماه و ستاره بود، رشته‌اش را خیلی دوست داشت و هرروز با اطلاعات جدیدی به خانه برمی‌گشت!

آرش ظرف یک ماه مجبورش کرد گواهینامه بگیرد و پژوی سفیدی برایش خرید تا با آن رفت‌وآمد کند. ولی در ایران اوضاع همچنان به‌هم‌ریخته بود. از تلفن‌ها و رفتارهای مشکوک آرش فهمیده بودم که راه‌حلی برای رفتن به ایران پیدا کرده، ولی اصلاً تصور نمی‌کردم هدفش رفتن به اهواز باشد. و از شنیدنش پاهایم سست شد و روی زمین نشستم. آرش هم نشست، دستانم را گرفت و گفت: «نازی‌جان، باید بروم. دو سال است که به این در و آن در می‌زنم! اجازهٔ ورود نمی‌دادند. حالا به کمک هرمز مجوز گرفته‌ام، چشم به هم بزنی تمام می‌شود. عزیزم، بینایی بعضی از مجروحین فقط با عمل فوری حفظ می‌شود. اهواز از مرز دور است، هیچ خطری برای من ندارد. مراقب خودم هستم. گریه نکن، تو را به خدا بگذار با خیال آسوده بروم.»

بچه‌ها هم با شنیدن صدای گریهٔ من پایین آمدند، هردو به آرش آویختند: «بابا تو را به خدا نرو، مگر آنجا جنگ نیست؟ چرا می‌روی؟ مگر ایران دکتر ندارد؟ چرا ما را تنها می‌گذاری؟» خاله امینه هم آمد. حالا چهار نفری گریه می‌کردیم و آرش مستأصل مانده بود. سرانجام با اقتدار بلند شد و گفت: «نازی‌جان من به حمام می‌روم، وسایل شخصی‌ام را آماده کن. فردا صبح راه می‌افتم.» و به سرعت از پله‌ها بالا رفت.

چاره‌ای نبود. می‌دانستم او کار درستی می‌کند، ولی من آن‌قدر دوستش داشتم که در نبودنش فقط به اتفاقات بد فکر می‌کردم! وقتی به چشمان گریان و ملتمس بچه‌ها نگاه کردم از خودم خجالت کشیدم. هردو را در آغوش گرفتم و آرام کردم.

«بچه‌ها شما که بابا را می‌شناسید، اگر نرود همیشه خودش را سرزنش می‌کند. ضمناً فردا گریه و زاری نکنید که دل بابا خون می‌شود.»

آرمان گفت: «اینها را به خودت بگو مامان خانم!»

«باشد، من هم قول می‌دهم که گریه نکنم پسر آقا!


نظرات کاربران

مونا حنیفی
۱۳۹۹/۰۱/۰۸

موضوع کاملا سطحی و کلیشه ای بود. با وجود اینکه داستان شرح اتفاقات چندین سال بود اما پر از جملات تکراری و دسته بندی شده که ماجرای جالبی روایت هم نشد.فرازو فرود نداشت انگار چند شخصیت با هم این داستان رو نوشته بودند. *در

- بیشتر
mehrsam1374
۱۳۹۹/۰۴/۱۰

من حدود دو سوم کتاب رو خوندم و دارم ادامه میدم امت این کتاب مثل سریال های ترکی که میشه سریال 100 قسمتی رو تو 30 قسمت گنجوند این کتاب هم همبنطور یه جاهایی خیلی خسته کننده و روز مره

- بیشتر
کاربر ۱۵۶۹۶۲۷
۱۳۹۹/۰۲/۰۹

نویسنده ی محترم من نزدیک به ۳۰ سال در هز زمینه کتاب میخونم و تعدادش از دستم در رفته اول کتاب را خوب اوردید اما بعد ازدواج هیجان کتاب را کاستید و مسافرتهای که توضیح میدادید خسته کننده بود قصدم

- بیشتر
کاربر ۱۴۹۸۹۵۸
۱۳۹۸/۱۲/۲۴

عالی بود دوسش داشتمممم

m.pasha
۱۳۹۹/۰۱/۲۴

بسیار زیبا و رمانتیک جزو آن دسته کتابهایی است که تا تمام نشدنش زمین نمیگذارید!

♡F♡
۱۳۹۹/۰۲/۲۰

حقیقتا با خوندن این کتاب ذهنم بازتر شد و اطلاعات خوبی رو کسب کردم. اما نیمه ی دوم رمان،داستان پردازی خوبی نداشت و قسمت های تکراری زیادی داشت و به راحتی میشد آخر داستان رو حدس زد... بهرحال محاسنش بیشتر بود و

- بیشتر
شهیدهادی
۱۳۹۹/۰۶/۱۷

سلام واقا کتاب خوبیه بخرید وبخونیدش

کاربر ۱۵۲۰۱۸۵
۱۳۹۹/۰۱/۰۵

به نظرم اصلا جذاب نبود نه متنش قوی بود و نه ی داستان پر کشش داشت!

536363
۱۳۹۹/۰۷/۲۳

کتاب تا زمان ازدواج آتاناز خوب پیش می رفت ولی ازون به بعد با اغراق همرا بود

حنانه
۱۳۹۹/۰۵/۱۷

داستان ضعیف.بدون هیجان.شرح واقعه ی ضعیف.توضیحات کپی شده در رابطه با تاریخ و آثار باستانی و خیلی چیزهای دیگر سبب می شوند که از اینکه کتاب را خوانده ام پشیمان باشم

بریده‌هایی از کتاب
مشاهده همه (۳)
هیچ چیز به اندازهٔ جنگ داخلی وحشتناک نیست. دشمن همه‌جا هست، ولی یونیفرم خاصی ندارد! کلاه خاصی ندارد! زبان غریبه‌ای ندارد! حتی ممکن است همسایه‌ات باشد! با روحی کثیف و دلی از سنگ که دیده نمی‌شود! در همهٔ جنگ‌ها مسلماً کودکان هم کشته می‌شوند؛ در بمباران‌ها یا توسط خمپاره و موشک. ولی کشتن کودکان عمدی نیست
نسیبه نظری
به قول شیخ بهایی: هر که را بر سر نباشد عشق یار / بهر او پالان و افساری بیار!»
امیر صادقی
فقط یک شب، آرش را کنار کلبه‌ای جنگلی دیدم. داشت هیزم جمع می‌کرد. ریش و مویش بلند شده بود. سمت چپ سرش به اندازهٔ یک نارنگی تو رفته بود و مو نداشت. صدای رودخانه و مع‌مع ضعیف بزغاله هم می‌آمد
ZA

حجم

۳۶۸٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۴۸۵ صفحه

حجم

۳۶۸٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۴۸۵ صفحه

قیمت:
۶۹,۹۹۷
تومان