دانلود و خرید کتاب به تاریکی خواهم رفت میشل مک‌نامارا ترجمه میترا دانشور
تصویر جلد کتاب به تاریکی خواهم رفت

کتاب به تاریکی خواهم رفت

دسته‌بندی:
امتیاز:
۲.۹از ۶۲ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب به تاریکی خواهم رفت

کتاب به تاریکی خواهم رفت کتابی غیر داستانی و پژوهشی است نوشته میشل مک‌نامارا با ترجمه میترا دانشور منتشر شده است. کتاب به تاریکی خواهم رفت به انتخاب مخاطبان گودریدز بهترین کتاب غیر داستانی ۲۰۱۸ بود.

درباره کتاب به تاریکی خواهم رفت

در کتاب به تاریکی خواهم رفت میشل مک نامارا به سراغ قربانیان تجاوز و صحنه‌های جرم می‌رود تا پرونده‌های حل نشده را حل کند. او با قربیان تجاوز صحبت می‌کرد و اطلاعات آنان را با جزئیات کامل یادداشت می‌کرد، پرونده‌های پلیس کالیفرنیا را زیرو رو می‌کرد تا اطلاعاتی از قاتل زنجیره‌ای دستگیر نشده‌ای که جنایت‌های زیادی کرده است. کتاب در ابتدا در تاریکی مطلق روایت می‌شود قصه زنان آسیب دیده‌ای که هر شب کابوس می‌بینند و روز هایشان بدتر از شب‌ها است و خاطرات تجاوز را با خودشان مرور می‌کنند اما تلاش‌های مداوم میشل روشنی را به کتاب می‌آورد. نویسنده سعی می‌کند تحلیل کند، پژوهش کند و پرونده را حل کند.

خواندن کتاب به تاریکی خواهم رفت را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب به تمام کسانی که به موضوعات جنایی و داستان‌های ترسناک واقعی علاقه دارند پیشنهاد می‌شود.

بخش‌هایی از کتاب به تاریکی خواهم رفت

مانوئلا خوابیده روی شکم در تخت‌خواب دراز کشیده بود. لباس حمام مخمل قهوه‌ای تنش بود و تا حدی داخل کیسه‌خوابی پیچیده شده بود، کیسه‌خوابی که گاهی وقتی سردش بود، داخلش می‌خوابید. علامت‌های قرمز دور مچ‌های دست و پایش، شاهدی از بندهایی بود که بعداً باز شده بودند. پیچ‌گوشتی بزرگی روی ایوان سیمانی افتاده بود، دو قدم دورتر از درِ شیشه‌ای کشویی‌ای که پشت خانه قرار داشت. دستگاه قفلِ روی در، با اهرم باز شده بود.

تلویزیونی نوزده‌اینچی از داخل خانه به گوشهٔ جنوب‌غربیِ حیاط پشتی کشیده شده و آن‌جا رها شده بود. گوشهٔ حصار کمی از هم جدا شده بود؛ انگار کسی رویش افتاده بود یا موقع پریدن محکم با آن برخورد کرده بود. کارآگاه‌ها در حیاط جلویی و پشتی و روی کنتور گاز در سمت شرق خانه، رد کفش‌هایی با الگوی دایره‌ایِ کوچک دیدند.

یکی از اولین چیزهای عجیبی که کارآگاه‌ها شاهدش بودند، این بود که تنها منبع روشنایی در اتاق‌خواب، در دست‌شویی قرار داشت. آن‌ها دراین‌باره از دیوید سؤال کردند. دیوید خانهٔ والدین مانوئلا بود که آن‌جا گروهی از اقوام و دوستان بعد از شنیدنِ خبر جمع شده بودند تا سوگواری کنند و به هم دلداری بدهند. کارآگاه‌ها متوجه شدند دیوید ظاهراً مبهوت و گیج است. غم، ذهنش را به هم ریخته بود. جواب‌هایش بریده‌بریده بود. ناگهان موضوع را عوض کرد. سؤال دربارهٔ روشنایی گیجش کرد. دیوید پرسید: «چراغ کجاست؟» 

Sayna sedigh
۱۳۹۸/۱۱/۰۱

بهتون توصیه میکنم هرجا و هر وقت برای هرچیزی خواستید نظرات بقیه کاربرا رو بخونید به حرفای کسی که میگه چرته و ترجمه بده و خوبه و ابنجور نظرهایی که یک خطی هستن و نکته ای توشون نیست توجه نکنین.

- بیشتر
sanaz
۱۳۹۸/۱۲/۲۱

راستش من همیشه موقع خوندن یه کتاب نظرات رو اول میبینم بعد شروع میکنم به خوندن نمیدونم چرا اینبار اینکارو نکردم و وقتم رو با خوندنش تلف کردم🤷🏼‍♂️ منی ک عاشق کتابای جنایی عم واسه یه ثانیه عم حتی جذبم

- بیشتر
ساکت
۱۳۹۸/۱۰/۳۰

بیشتر از چند صفحه نتونستم بخونم. خیلی «یه جوری» بود!! شاید ایراد از ترجمه‌شه، شایدم کلا «یه جوریه». یعنی همون اول به خودت میگی خوندنش چه فایده‌ای داره؟!

sasha
۱۳۹۸/۱۰/۲۹

ترجمه خیلی بده😫

مهدی
۱۳۹۸/۱۰/۲۹

ترجمه ش خوب نیست ...

شهرام مؤیدی
۱۳۹۸/۱۰/۳۰

اینکه میگن سرانه مطالعه به شدت پایینه درسته . با این کتابها و ترجمه ها (ما قبل نویسندگی و ترجمه ) هیچ امیدی نیست . طاقچه حداقل کتابهای پرطرفدار و معرفی شده ی جهانی یا حتا در برنامه کتاب باز

- بیشتر
آنیل
۱۳۹۹/۰۹/۱۳

برای بنده به عنوان یه فعال در حوزه اجتناعی مهم بود بدونم چرا افراد ضد اجتماعی برخورد مبکنند و چه ویژگیهایی دارند.توضیحات اضافه داشت و این باعث میشه حجم کتاب الکی زیاد شه. در کل خوب بود.

طوفان
۱۳۹۹/۰۳/۱۵

این کتاب داستان نیست واقعیت جامعه است تلاشهای خانم میشل قابل ستایشه ولی انگیزه اش رونفهمیدم ،ولی خوب نوشته شده دردناکه وخیلی جاهاطوریه که دردورنج قربانی روتووجودت احساس میکنی خصوصااینکه میدونی داستان نیست این آدم وجودداشته البته اگرداستانیش روهم بخواین

- بیشتر
Aida
۱۳۹۸/۱۰/۲۸

من میخواستم این کتاب رو بخرم 😍 ممنونم طاقچه جان ☕📚

کاربر ۱۲۴۴۵۰۵
۱۳۹۸/۱۲/۱۸

من تازه خوندن این کتاب را تمام کردم. کتاب فوق العاده خسته کننده هست و اصلا ارزش خواندن و وقت گذاشتن را ندارد.

شکنجهٔ حیوانات، ایجاد حریق و شب‌ادراری بعد از اوایل دوران کودکی، پیش‌بینی وحشیگری جنسی در بزرگ‌سالی‌اند.
کتاب ناب
«هیچ‌کس هیچ‌وقت مجرم‌های واقعی رو نمی‌گیره. اون‌ها همیشه درمی‌رن.»
کتاب ناب
زمان، جراحت‌ها را کم‌رنگ می‌کند؛ اما آن‌ها هیچ‌گاه تأثیرشان را از دست نمی‌دهند. سندرمی بی‌نام دائماً در بدن می‌چرخد، گاهی مدتی طولانی نهفته است و بقیهٔ زمان‌ها امواج قدرتمندی از درد و ترس را درونت پخش می‌کند.
faezehswifti
این‌که نسل من غرق تحلیل و ساختارشکنی بود و نسل مادرم نبود، وضعیت را بدتر می‌کرد. مادرم به آن شکل فکر نمی‌کرد.
faezehswifti
با بغل‌کردنِ دخترم که تازه به دنیا آمده بود، متوجه شدم؛ متوجه عشقی شدم که دلت را خالی می‌کند، حس مسئولیتی که دنیایت را به یک جفت چشمِ محتاج محدود می‌کند.
mhnz
بعد از رسیدگی به خانه، پلیس به درو ویتون گفت: «خدمت شما.» نوار زرد برداشته و درِ ورودی بسته شد. دقتِ همراه با بی‌اعتناییِ پلیس‌های در حال کار، کمک کرده بود توجه درو از لکه منحرف شود. حالا دیگر پرهیزی از آن وجود نداشت. اتاق‌خواب برادر و زن‌برادرش درست بعد از درِ جلویی بود و راهش مستقیم از وسط آشپزخانه می‌گذشت. درو که جلوی سینک ایستاده بود، فقط باید سرش را به‌سمت چپ می‌چرخاند تا قطرات ریز تیره‌ای را ببیند که دیوار سفید بالای تخت‌خوابِ دیوید و مانوئلا را لکه‌دار کرده بود. درو بابت این‌که نازک‌نارنجی نبود، به خودش افتخار می‌کرد. در آکادمی پلیس آموزش دیده بودند که استرس را کنترل کنند و هرگز رنگ‌شان نپرد. احساساتی از جنسِ فولاد، شرطی برای فارغ‌التحصیلی بود. اما تا غروب جمعه، ۶ فوریهٔ ۱۹۸۱، وقتی خواهرِ نامزدش جلوی پیشخوانِ بار رَث‌اِسکِلِر در ساحل هانتیگتون ظاهر شد و نفس‌زنان گفت: «درو، به مامانت زنگ بزن»، فکرش را هم نمی‌کرد که به آن زودی و آن‌قدر نزدیک به خانه، مجبور شود از آن مهارت‌ها استفاده کند: توانایی بسته نگه‌داشتنِ دهانش و نگاه‌کردن روبه‌جلو؛ آن‌هم وقتی چشم‌های بقیه از حدقه بیرون زده بود و جیغ می‌کشیدند.
😍Mobina😍
کریسمس سال قبل، دخترمان آلیس هدیه‌ای را باز کرد که بابانوئل برایش گذاشته بود. آلیس که خوشحال بود، دوربین دیجیتال کوچکش را از کاغذ کادو بیرون آورد و با تنظیماتش وررفت، هدیه‌ای جالب. تعطیلات مبارک عزیزم. همان صبح، کمی بعد بی‌مقدمه پرسید: «بابایی، چرا تو و بابانوئل دستخط‌هاتون عین هم‌ان؟» میشل اِیلین مک‌نامارا دیگر در میان ما نیست؛ اما کارآگاه کوچکی از خود به جا گذاشته است.
امیر
هر شب قبل از خوابیدن، صدایم می‌زند تا به اتاق‌خوابش بیایم. می‌گوید: «نمی‌خوام کابوس ببینم.» موهای ماسه‌ای‌رنگش را عقب می‌زنم، دستم را روی پیشانی‌اش می‌گذارم و مستقیم در چشم‌های بزرگِ قهوه‌ای‌اش نگاه می‌کنم. با بشارتی واضح و با اعتمادبه‌نفس می‌گویم: «قرار نیست کابوسی داشته باشی.» تَنِشِ بدنش کم می‌شود و به خواب می‌رود. از اتاق بیرون می‌آیم و امیدوارم قولی که هیچ کنترلی بر آن ندارم، واقعیت داشته باشد. این کاری است که همهٔ ما می‌کنیم، همگی. با حسن‌نیت قول مراقبت می‌دهیم، قولی که همیشه نمی‌توانیم به آن عمل کنیم. «مراقبتم.»
صبا
ساکنان سمت شرق شاخه‌های درخت‌ها را بریدند و بوته‌های اطراف خانه‌شان را از ریشه درآوردند. محکم‌کاری پنجره‌های شیشه‌ای کشویی با میله‌های چوبی کافی نبود. این کار شاید او را بیرون نگه می‌داشت، اما ساکنان بیش‌تر از این‌ها می‌خواستند؛ آن‌ها می‌خواستند کاملاً او را از توانایی پنهان‌شدن محروم کنند. تا شانزدهم ماه می، موجی از نورافکن‌هایی که جدیداً نصب شده بودند، سمت شرقی را مثل درخت کریسمسی نورانی کرد. در خانه‌ای، دایره‌های زنگی به تمام دروپنجره‌ها بسته شدند. چکش‌ها زیر بالش‌ها قرار گرفتند. بین ژانویه و می نزدیک به ۳ هزار اسلحه در شهرستان ساکرامنتو فروخته شد.
افسانه
وقتی فیلیپ حدود سی دقیقهٔ بامداد از سر کار به خانه برگشت، فیونا و جاستین خواب بودند. فیلیپ آب‌جویی نوشید و کمی تلویزیون تماشا کرد، بعد به رخت‌خواب رفت و خوابش برد. حدود بیست دقیقه بعد، او و فیونا هم‌زمان از خواب بیدار شدند. چند دقیقهٔ بعد، صدای خش‌خشی در رخت‌خواب باعث وحشت‌شان شد. درِ شیشه‌ایِ کشویی متعلق به ایوان باز شد و مردی با ماسک اسکیِ قرمز وارد شد. این‌که آن‌ها بلافاصله می‌دانستند او چه‌کسی است، از غافل‌گیری‌شان کم نکرد. احساسی غیرواقعی بود؛ انگار شخصیت مهم یک فیلم، کسی که فقط در تلویزیون می‌دیدی، از پشت پرده‌ها ظاهر شود و با تو شروع به صحبت کند.
افسانه

حجم

۹۹۷٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۳۵۵ صفحه

حجم

۹۹۷٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۳۵۵ صفحه

قیمت:
۶۵,۰۰۰
۱۹,۵۰۰
۷۰%
تومان