دانلود و خرید کتاب ماجراهای کوچک غربت محمود فلکی
تصویر جلد کتاب ماجراهای کوچک غربت

کتاب ماجراهای کوچک غربت

نویسنده:محمود فلکی
امتیاز:
۳.۵از ۲ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب ماجراهای کوچک غربت

ماجراهای کوچک غربت مجموعه داستانی نوشته محمود فلکی با موضوع مهارجرت و زندگی در غربت است. فلکی بیشتر این داستان‌ها را یا درباره مهاجرت نوشته و یا در مهاجرت.

فلکی چهل سال است که سرزمینش را ترک کرده و تجربه و تسلطتش در داستان‌نویسی را در کار تجربه زیستش قرار داده است و توانسته به بهترین شکل ممکن لایه‌های بیرونی و درونی مهاجرت را به نمایش بگذارد.

درباره کتاب ماجراهای کوچک غربت

ماجراهای کوچک غربت سه بخش دارد با این عناوین: داستان‌هایی که به فارسی نوشته‌ام با ۵ داستان، داستان‌هایی که به آلمانی نوشته و به فارسی ترجمه و بازنویسی کرده‌ام، آن هم با ۵ داستان و داستان‌هایی از جنس دیگر که ۳ داستان دارد.

فلکی در این داستان‌ها نشان می‌دهد که مهاجرت فقط چمدان بستن و رفتن از جایی به جای دیگر نیست بلکه بازتعریف تازه‌ای از مفاهیم کهن زیستی انسان است او نشان می‌دهد مهاجرت لایه‌های پنهان زیادی دارد و همین‌ها مهاجر را ناچار به دوباره اندیشیدن در معنا و مفهوم و بازآفرینی و دوباره نامیدن جهان پیرامونش می‌کند و این بازنگری همه‌جانبه نیازمند یک زبان مشترک است. اگر بپذیریم که داستان کوتاه، داستان انسان‌های به شدت تنها است، ادبیات مهاجرت می‌تواند زبان و بیان خوبی برای این وجه آدمی پیدا کند.

محمود فلکی آثار خود را به زبان‌های فارسی و آلمانی می‌نویسد و بر هر دو زبان مسلط است، و همان‌طور که از عنوان کتاب برمی‌آید، در این مجموعه می‌کوشد حالت تنها و منزوی و بیگانه‌ی مهاجران را بررسی کند. او در‏عین‏ حال گرفتاری مردم آلمان را هم درک می‌کند. آنان نیز ناگهان مواجه با سیل پناهندگان شده‌اند و باید خود را با آنها تطبیق بدهند. برخوردهایی بین دو بخش جامعه پیش می‌آید. آقای ثابتی در داستان «گندم» در جست‌و‌جوی راهی است که ثابت کند در ایران یک مرد اداری محترم بوده است. او در آلمان قادر نیست کاری پیدا کند. بلیت لوتو می‌خرد و به امید بردنِ جایزه‌ی نخست، مزاحم دوستانش می‌شود و بارها به خانه‌ی راوی داستان می‌آید. معتقد است که زن‌های آلمانی سرد هستند، اما تاکنون با زنی رابطه نداشته است. تصمیم گرفته زنش را طلاق بدهد و عاقبت در جست‌و‌جوی گندمزار، زنی موطلایی را به زمین می‌زند تا آخرین تتمه‌ی آبرویش را ببرد.

در داستان «تقاضای ازدواج در مترو شماره 3»، راوی سوار مترو شده و ماجراهای ساده و کوچک درون مترو را گام به گام دنبال می‌کند. عاقبت به مقصد می‌رسد، اما در ایستگاه موعود پیاده نمی‌شود تا بتواند ماجرای کوچکی را دنبال کند. او نیز همانند همه‌ی مهاجران منتظر معجزه‌ای است که درهای خوشبختی را به سویش باز کند.

یکی از اوج‌های داستان‌های محمود فلکی، داستان «کراوات» است که در اصل به آلمانی نوشته شده است. راوی شانس آورده و به محفلی دعوت شده است. در دعوت‌نامه نوشته شده که باید با کراوات و کت و شلوار در محفل ظاهر شود. او در زندگی‌اش تنها یک بار کراوات زده و آن هم در جشن عروسی‌اش. پس می‌رود و کراواتی می‌خرد و بعد متوجه می‌شود که بلد نیست گره کراوات را ببندد. در جست‌و‌جوی آن که کسی را بیابد که گره کراوات را ببندد یک‏یک همسایه‌ها را به ما معرفی می‌کند. شاه‌بیتِ این همسایگان، همسایه‌ی روبروست که مردی فنی است و دائم در حیاط خانه‌اش مشغول درست کردن و خراب کردنِ چیزی است. قصه در جایی به پایان می‌رسد که خواننده به‌شدت عصبی شده است. این داستان، داستان بسیار موفقی است.»

خواندن کتاب ماجراهای کوچک غربت را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم؟

علاقه‌مندان به داستان کوتاه به ویژه داستان‌هایی با درونمایه مهاجرت از خواندن این مجموعه لذت خواهند برد.

جملاتی از کتاب ماجراهای کوچک غربت

از متروی شماره یک پیاده می‌شوم تا سوار متروی شماره سه بشوم. با این مترو باید تا ایستگاه محل کارم بروم. کنار پنجره می‌نشینم. روبه‌روی من زنی سی‌وچندساله چرت می‌زند. سرش تسلیم، بر شیشهٔ پنجره حمایل است و دهان نیمه‌بازش به‌نظر می‌آید در پی چیزی است. همین، به او جلوه‌یی شهوت انگیز می‌بخشد. لبخند حک شده بر لبانش، گویای خواب شیرینی است که می‌بیند. چه می‌تواند در این لحظه در ذهنش گذشته باشد؟ می‌کوشم خوابش را تجسم کنم. شاید در رؤیایش می‌بیند همراه مادرش در کودکی پابرهنه در چمنزاری می‌دود. یک روز آفتابی سپتامبر است، مانند امروز. او پیراهنی سفید پوشیده با گل‌های نارنجی. در پیِ مادرش می‌دود و خندان می‌کوشد به او برسد.

نمی‌داند چگونه از چمنزار به یک پیست رقص وارد شده. می‌رقصد، با مردی که نمی‌شناسمش. و حالا در یک اتاق پر از هدایاست؛ مانند اتاق والدینش در عید کریسمس. خوشوقتی از پوست چهره‌اش می‌درخشد. حالا در یک پارک است و از روبه‌رو سوی من، یک خارجی مو سیاه، می‌آید.

A L I
۱۳۹۹/۰۶/۱۷

جدا از پس زمینه‌ی جذابِ مهاجرت و زندگی در غربت، دو سه تا از داستان هاش رو واقعا پسندیدم و لذت بردم از خوندنش؛ مثل گندم، کراوات و اتفاقات مترو، که انصافا روایت شیرینی دارن. داستان ها به شکلیه که

- بیشتر
ولی یک چیز را می‌توانم حدس بزنم: بایستی لبخندهای برّه‌وارش منوچهر را مغلوب کرده باشد.
bud
لب‌ها را می‌شود به خندهٔ مصنوعی چین انداخت، ولی نگاه که دروغ نمی‌گوید. می‌گوید؟
bud
پیش از همه دیتِر متوجه شد. وقتی دیتِر از غیبت پیرزن گفت، احساس کردیم چیزی گم کرده‌ایم. بهش عادت کرده بودیم
bud
به برگ‌های پاییزی می‌گفت «رنگپاره‌ها».
bud
خوابت که سوخت، می‌نشینی سیگاری آتش می‌زنی، کتابی برمی‌داری که بخوانی، ولی همان‌طور نیمه‌باز میان انگشت‌هایت می‌ماند، بی‌آنکه ورق بخورد. بلند می‌شوی و به‌طرف تلفن می‌روی. بی‌آنکه گوشی را برداری، می‌نشینی و سبیلت را با نوک انگشت‌ها می‌کشی.
bud
ناگهان تصویرت خودش را از شیشهٔ پنجره بیرون می‌کشد.
bud
؛ تصویرت را می‌گویم بر شیشهٔ پنجره. به هم خیره می‌شوید. لحظه‌ها گم می‌شوند، و تو دیگر نمی‌دانی تو، او هستی یا او، تو!
bud
اگر عکست را در تمام روزنامه‌های دنیا هم چاپ کنند دیگر کسی نمی‌تواند پیدایت کند؛ مرا هم.
bud
چراغ روشن می‌شود و تصویرت خودش را روی مبل می‌اندازد. و دیگر نمی‌دانی این تو هستی که از او پیروی می‌کنی یا او از تو.
bud
تصویرت که هنوز از شیشهٔ پنجره به تو زل زده، کلافه‌ات می‌کند. بلند می‌شوی و چراغ را خاموش می‌کنی. او می‌میرد. حالا که او نیست دیگر نمی‌توانی تنها بنشینی. کلید برق را می‌زنی.
bud
بعد مدتی هم، آدم حس می‌کند هر تکه از وجودش را گوشه‌ای جا گذاشته و «تقسیم»، آرام‌آرام تبدیل به «تجزیه» می‌شود.
bud

حجم

۸۳٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۱۱۶ صفحه

حجم

۸۳٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۱۱۶ صفحه

قیمت:
۷,۴۰۰
تومان