دانلود و خرید کتاب بوی وانیل الناز پاکپور
تصویر جلد کتاب بوی وانیل

کتاب بوی وانیل

انتشارات:انتشارات سخن
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۶از ۳۰۷ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب بوی وانیل

کتاب بوی وانیل نوشتهٔ الناز پاکپور است. انتشارات سخن این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این اثر داستانی عاشقانه و ایرانی را در بر دارد.

درباره کتاب بوی وانیل

کتاب بوی وانیل داستانی دربارهٔ «دیار» است. او در کافهٔ کوچک خودش و در میان بوی وانیل ملاقاتی تصادفی می‌کند و داستان از همین جا آغاز می‌شود.

دیار برای شناخت خانوادهٔ پدری خود در کشوری که تا پیش از این آن را دیار خود نمی‌دانست مسیری را طی می‌کند. این تغییر، باعث شکستن دایرهٔ محدود انسان‌های اطراف او می‌شود. ورود دیار به زندگی «روزبه» و خطّ زیبای عاشقانه‌ای که دیار به زندگی روزبه می‌اندازد، از همه مهم‌تر است.

مامان‌اشرف، نرگس‌خانوم، لی‌لی، شایان و تارا از شخصیت‌های رمان بوی وانیل نوشتهٔ الناز پاکپور هستند.

خواندن کتاب بوی وانیل را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان پیشنهاد می‌کنیم.

بخش‌هایی از کتاب بوی وانیل

«سرم را توی یقه ژاکت سرخابی‌ام بیشتر فرو کردم، هوا امروز سرمای نمناک و ابری داشت. کیفم را محکم‌تر توی دستم فشردم، دستکش‌های نیمه بافتنی‌ام، دستم را خیلی گرم نگه نمی‌داشت، فقط زیبا بود! راه رفتن روی سنگ فرش‌های این شهر زیبا یک جورهایی مثل راه رفتن بین قصه‌ها بود. کمی خودم را به دیواره آجری قرمز رنگ کنارم نزدیک کردم و از کنار نوازنده خیابانی هر روز رد شدم، انگشتانش روی گیتارش می‌رقصیدند، نوایی که توی خیابان از بین همهمه‌ی شهر شنیده می‌شد بیشتر شبیه معجزه‌ای بود!

روبه‌رویش ایستادم، هر دو به هم عادت کرده بودیم... او به ایستادن و من به گذر کردن... موهای قرمز رنگ هویجی‌اش به خاطر نبودن آفتاب کدر به نظر می‌آمد، چشم‌های ریز سبز رنگش با نت‌های سازش باز و بسته می‌شد، سکه توی دستم را توی جعبه سازش انداختم و آرام سمت بالا حرکت کردم.

پاییز طلایی دوست داشتنی‌ای بود، با باران... رنگ‌های طلایی و سرخ و البته عطر خوش قهوه!

از پله‌های سنگی بالا رفتم، صدای موسیقی توی راهرو پیچیده بود، یک بار دیگر آدرس را چک کردم، درست بود!

آخرین بار آدری را هشت ماه پیش دیده بودم، حالا موهایش کوتاه پسرانه بود. با پلیور آبی یقه‌ قایقی و دامن پیلی سبز رنگ زیباتر به نظر می‌آمد. با دیدنم از پشت میز بلند شد و صدای آهنگ را کم کرد و دستم را فشرد، صورتش سردی خاصی داشت که بیشتر ناشی از چشم‌های آبی روشنش بود.

کیف برگه‌هایم را روی میز گذاشتم و بند ژاکتم را باز کردم و دستی به موهایم کشیدم و شالم را باز کردم.

ــ سر موقع اومدی!

حساسیتش به وقت را می‌دانستم. لبخند خجالت‌زده‌ای زدم:

ــ تارا براتون توضیح داده؟ من خیلی تازه کارم!

لبخندی زد و بلند شد و توی لیوان‌های کاغذی پشت سرش یک قاشق سر پر قهوه ریخت و کتری برقی را روشن کرد:

ــ از شیرینی‌های تارا که می‌خوری؟

ــ زنجبیلی؟

خندید و گفت:

ــ نه خامه‌ای!

ــ پس می‌خورم، زنجبیلی‌ها کار خودمه آخه.

خنده‌ی بلندش باعث شد تا همکار پیرش که در این مدت حتی سرش را هم بلند نکرده بود، با دقت نگاهمان کند. هر دو سرمان را پایین انداختیم.

با لیوان‌های خوش عطر قهوه روبه‌رویم نشست:

ــ می‌دونم که تازه‌کاری اما می‌دونم که کارت خوبه.»

نگار.م
۱۴۰۰/۰۷/۱۰

نکته ی مهمی که اینجا میخوام بگم و سوال خیلی از شماها در مورد اینکه (چرا این این کتاب اینقدر ضعیف در اومده) رو جواب میده: 👇👇 من این کتاب رو زمانی که حق عضویت بود میخوندم، البته که پدرمون در

- بیشتر
Negin
۱۳۹۹/۰۵/۳۰

سطح توقع من از این رمان خیلی بالا بود چون رمانای قبلی خانم پاکپور یعنی زیتون و بانوی قصه رو بیش از 5بار خوندم و اصلا هم از خوندنشون خسته نشدم اما شخصیت دختر رمان خیلی ضعیف بود وغیر از این

- بیشتر
iren
۱۳۹۹/۰۹/۲۵

برخلاف رمان پر کشش بانوی قصه با شخصیت دختر قوی که حامی دوتا بچه بود،تو این رمان با دختر بی دست و پایی طرفیم که تا حدود صفحه ششصد کتاب فقط بغض میکنه و گریش میگیره.این رمان ضعیفی بود و

- بیشتر
sama123
۱۳۹۸/۱۲/۱۸

کتاب رو دوست نداشتم. اصلا نتونستم با شخصیت دختر قصه ارتباط برقرار کنم.دختر داستان شخصیت منفعل، ساکت و غیر جذابی داشت. معمولا آدمهایی که سختی کشیده هستند و گلیم خودشون رو به تنهایی از آب بیرون می کشن شخصیت قوی

- بیشتر
ml
۱۳۹۹/۰۱/۲۹

شخصیت اصلی داستان خیلی آزار دهنده لوس و بچه بود بقیه کتاب های این نویسنده جذاب تره این کتاب نا امیدم کرد

na30
۱۳۹۹/۰۴/۱۹

از نویسنده خوب بانوی قصه همچین داستانی انتظار نمیرفت، فقط میخواستم کتاب زودتر تموم بشه، به شدت داستان بی هیجان و شخصیت دختر به شدت ضعیف بود، اصلا رغبتی به ادامه داستان پیدا نمیکردم و اصلا کتاب رو توصیه نمیکنم!

Josee
۱۳۹۸/۰۷/۲۰

روند آروم ،ساده و زیبایی داشت،نمیگم این کتاب عالیه ولی خواندنش خالی از لطف نیست.🍁💖

azad
۱۳۹۹/۰۵/۲۵

متن کاملا روان بود همین خواننده رو همراه می کرد. نسبت به بانوی قصه توقعم خیلی بالا بود. دو شخصیت اصلی به دل نمی شنن. روند عاشق شدن و عشق دو شخصیت اصلی به نظر من اصلا منطقی نبود. شخصیت

- بیشتر
Fa
۱۳۹۸/۱۲/۲۳

راستش از قلمِ خوب خانوم پاکپور انتظار چنین کار ضعیفی رو نداشتم. بوی وانیل رو اصلاً نپسندیدم. شخصیت‌پردازی خیلی ضعیف و بچگانه بود و کاملاً غیرقابل‌درک! داستان عملاً محتوای خاصی نداشت و من تا خط آخر داستان رو با انتظار اینکه

- بیشتر
SARA
۱۳۹۹/۰۴/۲۷

با توجه با این که من داستان بانوی قصه و زیتون خانم پاکپورمطالعه کردم این داستان در مقابل آن دو اصلا جذابیت نداشت.

ــ مگه چیزی هست که ندونم؟ ــ آره. دلم ریخت: ــ چی؟ ــ این‌که چه‌قدر دوستت دارم!
گلبرگ
ــ گاهی آدم باید پاک کنه و از اول... از سر خط زندگیشو بنویسه.
KOSAR
از روی سنگ زندگیت، خودت بپر، قبل از این‌که زندگی با لگد پرتت کنه. دردت می‌آد اون وقت! زندگی به آدم فرصت رکود نمی‌ده،
zahra.s
ــ مگه چیزی هست که ندونم؟ ــ آره. دلم ریخت: ــ چی؟ ــ این‌که چه‌قدر دوستت دارم!
KOSAR
اسمش و حسش مثل هق هق مانده در گلو بود. درد داشت وقتی نفس عمیق می‌کشیدم.
mobina
قبل‌ترها نه خیلی قدیم، همین زمان مامان اینا... تعهد به زندگی زناشویی به قدری یه مطلب اساسی بود که کسی به خودش زحمت شک کردن بهشو نمی‌داد، اما تو روابط این روزهای آدم‌ها به سختی گیر می‌آد..
الهه کاوه
گرفتار یه حس شدن هیچ جواب منطقی‌ای نداره
KOSAR
ــ هر کسی تو یه دوره‌ای از زندگیش بی‌اعصابه
KOSAR
این را افتخار می‌دانست که حرف دل و زبانش یکی است، خب این بد نبود، اما بدی ماجرا این بود که حرف دلش تند و تیز بود و زخم می‌زد!
گلبرگ
هرگز در زندگی‌ام با مَثَل انگلیسی بی‌خبری خوش خبری موافق نبودم. هیچ چیز بی‌خبری حس خوبی نداشت به خصوص برای من که در ذهنم همیشه غوغا بود و در دلم موج موج حرف و روی لبم هیچ!
گلبرگ
فقط نگاهم کرد و دستی به موهایش کشید: ــ باشه تو سکوت کن من حرف می‌زنم؛ تنبیه تو دردش بیشتره، چون... چون تو رو خیلی بیشتر دوست دارم... تو رو جور دیگه‌ای دوست دارم... تو رو توی سی و دو سالگی دوست دارم... تو رو وقتی زندگی بهم خیلی چیزا یاد داد دوست دارم. نفسم حبس شد... من اینجا بین بوی قهوه و وانیل، بین حجم زیادی از پچ‌پچ‌های رفیقانه و عاشقانه، بین رنگ‌های چوب، دقیقا روبه‌روی دو چشم سیاه براق چهار بار شنیده بودم دوستت دارم... قلبم نمی‌زد انگار که هیچ خونی در رگ‌هایم نبود!
nikoo
فرار همیشه دویدن نیست... پنهون شدن تو آشپزخونه و حرف نزدن به زبون مادری به خاطر ترسیدن از ارتباط‌گیری هم فراره... فکر کن دیار... خوب فکر کن!
m.b
هر آدمی بو و طعم خودش را دارد
,𝖦𝗂𝗎
یه روزی چشمات رو باز می‌کنی و می‌بینی تو نگاه یکی، تو نفس یکی، تو قدم‌های یکی گیر افتادی. مثل یه جاده پر پیچ و خم که هی پیچاش بیشتر و بیشتر می‌شه.
shaghaayegh.9473
ــ باشه تو سکوت کن من حرف می‌زنم؛ تنبیه تو دردش بیشتره، چون... چون تو رو خیلی بیشتر دوست دارم... تو رو جور دیگه‌ای دوست دارم... تو رو توی سی و دو سالگی دوست دارم... تو رو وقتی زندگی بهم خیلی چیزا یاد داد دوست دارم.
m.b
هیچ آدمی تو دنیا با حسادت کردن خوشگل نشده... منم نشدم و نمی‌شم.
گلبرگ
چه‌طور می‌توانستم احساساتم را با او در میان بگذارم؟! امکان پذیر نبود! فقط نگاهم کرد و دستی به موهایش کشید: ــ باشه تو سکوت کن من حرف می‌زنم؛ تنبیه تو دردش بیشتره، چون... چون تو رو خیلی بیشتر دوست دارم... تو رو جور دیگه‌ای دوست دارم... تو رو توی سی و دو سالگی دوست دارم... تو رو وقتی زندگی بهم خیلی چیزا یاد داد دوست دارم. نفسم حبس شد... من اینجا بین بوی قهوه و وانیل، بین حجم زیادی از پچ‌پچ‌های رفیقانه و عاشقانه، بین رنگ‌های چوب، دقیقا روبه‌روی دو چشم سیاه براق چهار بار شنیده بودم دوستت دارم... قلبم نمی‌زد انگار که هیچ خونی در رگ‌هایم نبود!
Sara
چه‌طور می‌توانستم احساساتم را با او در میان بگذارم؟! امکان پذیر نبود! فقط نگاهم کرد و دستی به موهایش کشید: ــ باشه تو سکوت کن من حرف می‌زنم؛ تنبیه تو دردش بیشتره، چون... چون تو رو خیلی بیشتر دوست دارم... تو رو جور دیگه‌ای دوست دارم... تو رو توی سی و دو سالگی دوست دارم... تو رو وقتی زندگی بهم خیلی چیزا یاد داد دوست دارم. نفسم حبس شد... من اینجا بین بوی قهوه و وانیل، بین حجم زیادی از پچ‌پچ‌های رفیقانه و عاشقانه، بین رنگ‌های چوب، دقیقا روبه‌روی دو چشم سیاه براق چهار بار شنیده بودم دوستت دارم... قلبم نمی‌زد انگار که هیچ خونی در رگ‌هایم نبود!
Sara
از روی سنگ زندگیت، خودت بپر، قبل از این‌که زندگی با لگد پرتت کنه. دردت می‌آد اون وقت! زندگی به آدم فرصت رکود نمی‌ده، فرار نکن! ــ من فرار... ــ فرار همیشه دویدن نیست... پنهون شدن تو آشپزخونه و حرف نزدن به زبون مادری به خاطر ترسیدن از ارتباط‌گیری هم فراره...
weareone
از روی سنگ زندگیت، خودت بپر، قبل از این‌که زندگی با لگد پرتت کنه.
weareone

حجم

۴۰۱٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۵۷۶ صفحه

حجم

۴۰۱٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۵۷۶ صفحه

قیمت:
۱۳۰,۰۰۰
۶۵,۰۰۰
۵۰%
تومان