کتاب زن زیادی
معرفی کتاب زن زیادی
کتاب زن زیادی نوشتهٔ جلال آل احمد است. موسسه انتشارات نگاه این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این اثر، مجموعهای از داستانهای کوتاه این نویسنده، با موضوع «زنان» است. آلاحمد، در این ۹ داستان، به نقش کمارزش زن در سالهای ابتدایی قرن ۱۳ میپردازد. بهطور کلی میتوان گفت که تصویر زن در برخی آثار این نویسنده، تصویری از حقارت زنان در جامعهای مردسالار است؛ زنانی که از خود هیچ اختیاری ندارند و از سوی مردان آزار و اذیت میشوند. این نویسنده، نشان میدهد که زنان ابتدا در خانهٔ پدری و سپس در اسارت خانهٔ شوهر، نادیده انگاشته میشوند؛ از این رو، زن در چنین جامعهای شخصیتی است منفعل که تحقیر میشود، کتک میخورد و حقی بیش از این برای خودش قائل نیست.
گفتنی است امکان دانلود رایگان پیدیاف یا ایپاب این کتاب و چندین کتاب دیگر در طاقچه برایقرار گرفتهاند.
درباره کتاب زن زیادی
کتاب زن زیادی، مجموعهای از داستانهای جلال آل احمد دربارهٔ زنان است که در یکجا گردآوری شدهاند.
داستانهای این مجموعه، بهترتیب، عبارتاند از:
«سمنوپزان»، «خانم نزهتالدّوله»، «دفترچه بیمه»، «عکاس با معرفت»، «خدادادخان»، « دزد زده»، «جاپا»، «مسلول» و «زن زیادی».
این نویسنده، به مسائل اجتماعی مختلفی در آثارش پرداخته است؛ یکی از این موضوعات، «زن» است. آلاحمد میکوشد زنانی را تصویر کند که به دو امر همآغوشی یا عشق و عاشقیهای رمانتیک خلاصه نمیشوند.
زنان داستانهای او یا هوو دارند یا بهدنبال دوا و درمان بیفرزندی، به هر دری میزنند. تمام دنیای آنها در همینها خلاصه میشود و اگر از خود فارغ شوند، به عروسها، هووها و مادرشوهرهای همدیگر نیش و کنایه میزنند و این بدبختی زنان طبقهٔ متوسط و پایین جامعه است.
در داستان «سمنوپزان» مریمخانم، زن عباسقلیآقا، سمنوی نذری میپزد تا هوویش از چشم شوهرش بیفتد. او از عمقزی طلسم میخواهد تا بتواند هوو را شکست دهد. این زن، همچنین، به شوهر دادن دختر دمبختش فکر میکند.
«خانم نزهتالدوله» تصویر طنزآمیز زنی است از طبقهٔ بالا که تمام همت او صرف پیدا کردن شوهری آرمانی میشود. همهٔ زندگی این زن، صرف ماساژ چین و چروکهای بینی و فر موهایش است و باز هم تصویر زنی را میبینیم که درگیر سبکسریها و جهلهای خاص خویش است.
خواندن کتاب زن زیادی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران پیشنهاد میکنیم.
درباره جلال آل احمد
سید جلالالدین سادات آل احمد در ۱۱ آذر ۱۳۰۲ در خانوادهای مذهبی و روحانی در محلهٔ سیدنصرالدین شهر تهران به دنیا آمد. وی نویسنده، روشنفکر سوسیالیست، منتقد ادبی و مترجم ایرانی، پسرعموی سید محمود طالقانی و همسر سیمین دانشور بود. او در دههٔ ۱۳۴۰ به شهرت رسید و در جنبش روشنفکری و نویسندگی ایران تأثیر بهسزایی گذاشت. او دانشآموختهٔ رشتهٔ زبان و ادبیات فارسی در دانشسرای عالی تهران بود؛ تحصیل را تا دورهٔ دکترای ادبیات فارسی ادامه داد؛ اما سرانجام از ادامهٔ آن صرفنظر کرد.
آل احمد در جوانی (با حفظ گرایشهای مذهبی)، بهنوعی، به روحانیت پشت کرد و نیز به جریان توده پیوست. او تأثیری گسترده بر جریان روشنفکری دوران خود داشت و افزونبر نگارش داستان، به نوشتن مقالات اجتماعی، پژوهشهای مردمشناسی، سفرنامهها و ترجمههای متعدد نیز میپرداخت. میتوان مهمترین ویژگی ادبی آل احمد را نثر او دانست؛ نثری فشرده، موجز و درعینحال عصبی و پرخاشگر که نمونههای خوب آن را در سفرنامههای «خسی در میقات» یا ناداستان «سنگی بر گوری» میتوان دید و خواند.
نخستین مجموعهٔ داستان او «دید و بازدید» نام داشت.
او در سال ۱۳۲۶، دومین کتابش، «از رنجی که میبریم» را همزمان با کنارهگیری از حزب توده چاپ کرد؛ کتابی که بیانگر داستانهای شکست مبارزاتش در این حزب است.
پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، بهعنوان ضربهای سنگینی بر پیکر آزادیخواهان، آل احمد نیز افسرده شد. او در این سالها، کتابی را تحتعنوان «سرگذشت کندوها» به چاپ رساند. کتابهای اورازان، تاتنشینهای بلوک زهرا و مدیر مدرسه در همین دوران نوشته شدند.
از میان خدمات این نویسنده و متفکر به ادبیات فارسی میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
معرفی آلبر کامو به جامعه ادبی؛ با ترجمههایی از آندره ژید، یونگر، اوژن یونسکو و داستایوسکی،
معرفی بیشتر شعر نو نیمایی و کمک به گسترش آن،
حمایت از شاعرانی چون احمد شاملو، نصرت رحمانی و حمایت از جوانان دیگر،
ایجاد کردن جهشی بیسابقه در نثر فارسی با نثر خودش،
ایجاد تشکلهای ادبی و صنفی، از جمله کانون نویسندگان ایران و انتشار مقالات گوناگون.
جلال آل احمد را ادامهدهندهٔ راهی میدانند که ویش از وی، محمدعلی جمالزاده و صادق هدایت در سادهنویسی و استفاده از زبان و لحن عموم مردم در محاورات، آغاز کرده بودند؛ استفاده از زبان محاورهای بهوسیلهٔ جلال به اوج رسید و گسترش یافت.
برخی از داستانهای آل احمد:
پنج داستان (۱۳۵۰)، نفرین زمین (۱۳۴۶)، سنگی بر گوری (نوشتهٔ ۱۳۴۲، چاپ ۱۳۶۰)، نون والقلم (۱۳۴۰)، مدیر مدرسه (۱۳۳۷)، سرگذشت کندوها (۱۳۳۷)، زن زیادی (۱۳۳۱)، سه تار (۱۳۲۷)، از رنجی که میبریم (۱۳۲۶)، دید و بازدید (۱۳۲۴) و...
مقالهها:
«گزارشها» (۱۳۲۵)، «حزب توده سر دو راه» (۱۳۲۶)، «هفت مقاله» (۱۳۳۲)، «غرب زدگی» (۱۳۴۱)، «کارنامه سه ساله» (۱۳۴۱)، «ارزیابی شتابزده» (۱۳۴۳)، «یک چاه و دو چاله» (۱۳۵۶)، «در خدمت و خیانت روشنفکران» (۱۳۵۶)، «اسرائیل، عامل امپریالیسم» و...
مشاهدات و سفرنامهها:
اورازان (۱۳۳۳)، تاتنشینهای بلوک زهرا (۱۳۳۷)، جزیرهٔ خارک درّ یتیم خلیج فارس (۱۳۳۹)، خسی در میقات (۱۳۴۵)، سفر به ولایت عزرائیل (۱۳۶۳)، سفر روس (۱۳۶۹) و...
ترجمهها:
تشنگی و گشنگی اثر اوژن یونسکو (۱۳۵۱ - با همکاری منوچهر هزارخانی)، چهل طوطی، قصههای کهن هندوستان (با سیمین دانشور، ۱۳۵۱)، عبور از خط اثر ارنست یونگر (با محمود هومن، ۱۳۴۶)، مائدههای زمینی اثر آندره ژید (با پرویز داریوش، ۱۳۴۳)، کرگدن اثر اوژن یونسکو (۱۳۴۵)، بازگشت از شوروی اثر آندره ژید (۱۳۳۳)، دستهای آلوده اثر ژان پل سارتر (۱۳۳۱)، سوء تفاهم اثر آلبر کامو (۱۳۲۹)، بیگانه اثر آلبر کامو (با خبرهزاده، ۱۳۲۸)، قمارباز اثر فئودور داستایفسکی (۱۳۲۷)، محمد و آخرالزمان اثر پل کازانوا (۱۳۲۵) و...
جلال آل احمد ۱۸ شهریور ۱۳۴۸ درگذشت.
بخشهایی از کتاب زن زیادی
««... من دیگر چه طور میتوانستم توی خانهی پدرم بمانم؟ اصلاً دیگر توی آن خانه که بودم انگار دیوارهایش را روی قلبم گذاشتهاند. همین پریروز این اتفاق افتاد؛ ولی من مگر توانستم این دو شبه یک دقیقه در خانهی پدری سر کنم؟ خیال میکنید اصلاً خواب به چشمهایم آمد؟ ابدا. تا صبح هی توی رختخوابم غلت زدم و هی فکر کردم. انگار نه انگار که رختخواب همیشگیام بود. نه! درست مثل قبر بود. جان به سر شده بودم. تا صبح هی تویش جان کندم و هی فکر کردم. هزار خیال بد از کلهام گذشت. هزار خیال بد. رختخواب همان رختخوابی بود که سالها تویش خوابیده بودم. خانه هم همان خانه بود که هر روز توی مطبخش آشپزی کرده بودم؛ هر بهار توی باغچههایش لالهعباسی کاشته بودم؛ سر حوضش آن قدر ظرف شسته بودم؛ میدانستم پنجرهی راه آبش کی میگیرد و شیر آب انبارش را اگر از طرف راست بپیچانی آب هرز میرود. هیچ چیز فرق نکرده بود. اما من داشتم خفه میشدم. مثل این که برای من همه چیز فرق کرده بود. این دو روز لب به یک استکان آب نزدهام. بیچاره مادرم از غصهی من اگر افلیج نشود هنر کرده است. پدرم باز همان دیروز بلند شد و رفت قم. هر وقت اتفاق بدی بیفتد بلند میشود میرود قم. برادرم خون خونش را میخورد و اصلاً لام تا کام نه با من و نه با زنش و نه با مادرم حرف نمیزد. آخر چطور ممکن است آدم نفهمد که وجود خودش باعث این همه عذاب هاست؟ چه طور ممکن است آدم خودش را توی یک خانه زیادی حس نکند؟ من چه طور ممکن بود نفهمم؟ دیگر نمیتوانستم تحمل کنم. امروز صبح چاییشان را که خوردند و برادرم رفت، من هم چادر کردم و راه افتادم.
اصلاً نمیدانستم کجا میخواهم بروم. همین طور سرگذاشتم به کوچهها و از این دو روزهی جهنمی فرار کردم. و نمیدانستم میخواهم چه کار بکنم. از جلوی خانهی خالهام رد شدم. سید اسماعیل هم سر راهم بود. ولی هیچ دلم نخواست توبروم. نه به خانهی خاله و نه به سیداسماعیل. چه دردی دوا میشد؟ و همینطور انداختم توی بازار، شلوغی بازار حالم را سر جا آورد و کمی فکر کردم. هرچه فکر کردم دیدم دیگر نمیتوانم به خانهی پدرم برگردم. با این آبروریزی! با این افتضاح! بعد از این که سی و چهار سال نانش را خوردهام و گوشهی خانهاش نشستهام! همینطور میرفتم و فکر میکردم. مگر آدم چرا دیوانه میشود؟ چرا خودش را توی آب انبار میاندازد؟ یا چرا تریاک میخورد؟ خدا آن روز را نیاورد.
ولی نمیدانید دیشب و پریشب به من چهها گذشت. داشتم خفه میشدم. هر شب ده بار آمدم توی حیاط. ده بار رفتم روی پشت بام. چه قدر گریه کردم؟ خدا میداند. ولی مگر راحت شدم! حتی گریه هم راحتم نکرد. آدم این حرفها را برای که بگوید؟ این حرفها را اگر آدم برای کسی نگوید، دلش میترکد. چه طور میشود تحملش را کرد که پس از سی و چهار سال ماندن در خانهی پدر، سر چهل روز آدم را دوباره برش گردانند و باز بیخ ریش بابا ببندند؟ حالا که مردم این حرفها را میزنند چرا خودم نزنم؟ آن هم خدایا خودت شاهدی که من تقصیری نداشتم. آخر من چه تقصیری داشتم؟ حتی یک جفت جوراب بی قابلیت هم نخواستم که برایم بخرد. خود از خدا بیخبرش از همه چیزم خبر داشت. میدانست چند سالم است. یک بار هم سر و رویم را دیده بود. پدرم برایش گفته بود یک بار دیدن حلال است. از قضیهی موی سرم هم با خبر بود. تازه مگر خودش چه دسته گلی بود؟ یک آدم شل بدترکیب ریشو. با آن عینکهای کلفت و دسته آهنیاش. و با آن دماغ گندهی توی صورتش. خدایا تو هم اگر از او بگذری من نمیگذرم. آخر من که کاغذ فدایت شوم ننوشته بودم. همه چیز را هم که خودش میدانست. پس چرا این بلا را به سر من آورد؟ پس چرا این افتضاح را سر من در آورد؟ خدایا از او نگذر. خود لعنتیاش چهار بار پیش پدرم آمده بود و پایش را توی یک کفش کرده بود. خدا لعنت کند باعث و بانی را. خود لعنتیاش باعث و بانی بود.
توی اداره وصف مرا از برادرم شنیده بود. دیگر همهی کارها را خودش کرد. روزهای جمعه پیش پدرم میآمد و بله بریهاشان را میکردند. تا قرار شد جمعهی دیگر بیاید و مرا یک نظر ببیند. خدایا خودت شاهدی! هنوز هم که به یاد آن دقیقه و ساعت میافتم تنم میلرزد. یادم است از پلهها که بالا میآمد و صدای پاهایش که میلنگید و صدای عصایش که ترق توروق روی آجرها میخورد، انگار قلب من میخواست از جا کنده بشود. انگار سر عصایش را روی قلب من میگذاشت. وای نمیدانید چه حالی داشتم! آمد یک راست رفت توی اتاق. توی اتاق برادرم که مهمانخانهمان هم بود. برادرم چند دقیقه پهلویش بود. بعد مرا صدا کرد که آب بیاورم و خودش به هوای سیگار آوردن بیرون آمد.
من شربت درست کرده بودم و حاضر گذاشته بودم. چادرم را روی سرم انداختم و شربت را توی سینی گذاشتم و آمدم. اتاق من و مادرم پهلوی اتاق برادرم بود. مادرم دلداریام داد. آخر میدید که رنگم چه طور پریده. و من تا پشت در مهمانخانه برسم نصف عمر شده بودم. چهار قدم بیشتر نبود. اما یک عمر طول کشید. پدرم خانه نبود. برادرم هم رفته بود پایین پیش زنش که سیگار بیاورد و مادرم دم در اتاق ایستاده بود و هی آهسته میگفت: «برو ننه جان. برو به امید خدا.» ولی مگر پای من جلو میرفت؟ پشت در که رسیدم دیگر طاقتم تمام شده بود. سینی از بس توی دستم لرزیده بود نصف لیوان شربت خالی شده بود. و من نمیدانستم چه کار کنم. برگردم شربت را درست کنم یا همان طور تو بروم؟ بیخ موهایم عرق کرده بود. تنم یخ کرده بود. قلبم داشت از جا کنده میشد. خدایا! اگر خودش به صدا در نمیآمد من چه کار میکردم؟»
حجم
۱۱۳٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۶۰ صفحه
حجم
۱۱۳٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۶۰ صفحه
نظرات کاربران
ازین کتاب داستان زن زیادی رو چند وقت یکبار میخونم ...این داستان به نظرم فوق العاده اس .... خیلی قشنگ شرح میده زندگی ادم هایی رو که به خاطر داشتن نقص هاشون از زندگی کنار میکشن و استعدادهاشون و موقعیت
به نظر میاد قشنگ باشه...ولی کاش کتابای بیشتری رو به صورت رایگان در اختیار همه قرار میدادن
زن زیادی نگاه نقدگونه ی جلال آل احمد نسبت به روحیات زنان جامعه و رفتار جامعه با اونهاست. جناب آل احمد وقتی این داستان رو نوشتن که به معنی واقعی قسمتی از زنان جامعه ی اون زمان یا به دنبال
متاسفم که هنوز بعضیامون تو عقاید سمنو پزانی اون زمونه موندیم ...برای احسان و دعا جمع میشیم اما سر از غیبت وحرف بردن و آوردن و سرک کشیدن تو زندگی دیگران در میاریم ...توی پیام رسان ها جملات زیبا ومفاهیم
برای اینکه برداشت درستی از کتاب داشته باشیم ، باید بتوانیم شرایط زمانی و موقعیت اجتماعی که درآن داستان روایت شده را به خوبی درک کنیم و خودمان را در آن زمان و مکان ( سال ۱۳۲۹) و در قالب
من همیشه فکر می کردم یک دنیای زیبا همیشه دنیایی پر از خوبی هاست ولی حالا اطمینان دارم که پشت بعضی زیبایی ها زشتی هایی هم هست و یک زیبایی خوشایند همیشه از خوبی ها به وجود می آید
تجربه ی بسیارعالی بود از سازنده ی این نرم افزار خوب متشکرم امید روزی که همه هموطنانم کتاب خوان بشن
تلخ، ولی واقع گرایانه. جلال آل احمد نمیدونم چرا اینقدر دوست داره به عنوان یه زن داستان نقل کنه!!! (کتاب بچه مردم؛ همین نویسنده) در مجموع خوندنش رو توصیه میکنم.
چند سال پیش خوندمش از یادم رفته بود.آثار آل احمد رو خیلی دوس دارم
سلام کتابخیلی خوبی بودممنونازنویسندهاشوممنونازتاقچه