کتاب تابوت های دست ساز
معرفی کتاب تابوت های دست ساز
کتاب تابوتهای دستساز گزارش واقعی یک جنایتِ امریکایی به قلم ترومن کاپوتی است است که با ترجمه بهرنگ رجبی منتشر شده است.
درباره کتاب تابوتهای دستساز
جیک پیر، کاراگاهی است که در دایره جرمشناسی ایالتی روی پرونده قتلی کارمیکند. قهرمان داستان که خود ترومن کاپوتی است و در طول ماجرا او را با حروف اختصاری ت. ک میشناسیم، با جیک، یک دوست مشترک دارد. او که بسیار کنجکاو پرونده جیک است، یک روز از او میخواهد که داستان پرونده را برایش تعریف کند. پرونده اما روز به روز پیچیدهتر میشود و ت.ک از جیک میخواهد او را هم شریک خود در حل ماجرا قرار دهد.
ماجرای پرونده از این قرار است که اقا و خانم رابرتز که به کار وکالت مشغولند، یک روز هدیهای دریافت میکنند، یک ماکت کوچک تابوت دستساز که یک عکس داخلش است، عکس خودشان در حال گذشتن از خیابان که بیخبر گرفته شده بود، درست یکماه بعد، جنازه آنها در ماشین شخصیشان در حالی که همه جای بدنشان پر از اثر نیش مار است پیدا میشود.
با این داستان که بر اساس واقعیتی دردناک نوشته شده و قدرت داستانپردازی مسحورکننده کاپوتی همراه باشید و لذت ببرید.
خواندن کتاب تابوتهای دست ساز را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی و رمانهای پلیسی پیشنهاد میکنیم.
درباره ترومن کاپوتی
ترومن کاپوتی متولد ۱۹۲۴ در نیواورلئان است و در ۱۹۸۴ هم از دنیا رفته است. او در نوجوانی تصمیم گرفت ترک تحصیل کند و نویسنده شود. اوایلِ دههٔ چهلِ میلادی دو سالی را در هفتهنامهٔ نیویورکر کارِ شاگردی و پادویی کرد و بعد بهخاطر توهین به رابرت فراستِ شاعر از آنجا بیرونش انداختند.
در سال ۱۹۵۸ کتاب ۱۲۰ صفحهای صبحانه در تیفانی او را به شهرت میرساند. این کتاب که از زبان راوی داستان که نویسنده جوانی است بازگو میشود و شرح دیدار نویسنده با همسایه طبقه پایین خانهاش است که دختری جوان زیبا اما غیر متعارف است که هر آنچه آزادی اش را محدود کند برنمیتابد.
دو رمان نخستی که منتشر کرد، «صداهای دیگر، اتاقهای دیگر» و «چنگِ علفزار»، بر آوازهاش افزودند. او خودش را در فیلمنامهنویسی هم محک زد و «شیطان را شکست بده» را نوشت که جان هیوستن آن را ساخت. یک دهه بعد در «قتل به دلیل مرگ» بازیگری را هم تجربه کرد.
او پس از بازگشت دوبارهاش به ادبیات شروع کرد به نوشتن یک سری رمانهایی که ترکیبی از گزارشنویسی و ماجراهای واقعی و فنون و شگرد داستاننویسی بودند و رمان کوتاه «تابوتهای دستساز» یکی از آنها است.
بخشی از کتاب تابوتهای دست ساز
جیک: رابرتزها بچه نداشتن. دشمن هم نداشتن. همه دوستشون داشتن. آملیا برا شوهرش کار میکرد؛ منشیش بود. فقط یه ماشین داشتن و همیشه باهم میرفتن سرِ کار. صبحی که اتفاقه افتاد خیلی گرم بود. جهنم. برا همین حدس میزنم احتمالاً جا خوردهن وقتی رفتهن بیرون سوارِ ماشین شن و دیدهن تمامِ شیشهها بالاس. بههرحال هر کدوم از درِ جداگونهٔ خودشون سوار شدن و به محضِ اینکه نشستن ــ بوم! بلافاصله یه مشت مارِ زنگی توهمپیچیده نیششون زدن. نُهتا مارِ گنده تو ماشین پیدا کردیم. به همهشون آمفتامین تزریق شده بود؛ دیوونه شده بودن، همهجای رابرتزها رو زده بودن. گردن، بازو، لُپ، دست. بیچارهها. کلههاشون گنده شده بود و باد کرده بود، عینِ کدوتنبلهایی که روزِ هالووین رنگ سبز میزنن. باید تقریباً درجا مُرده باشن. امیدوارم اینطور بوده باشه. واقعاً این امید رو دارم.
ت. ک.: تو این ایالتها مار زنگی زیاد نیست. مار زنگی اینجوری که اصلاً. باید آورده باشنشون اینجا.
جیک: آورده بودن. از یه پرورشِ مار تو نوگالسِ تگزاس. ولی الان وقتش نیست که بهت بگم از کجا اینو فهمیدم.
(بیرون، ماندههای برف زمین را فرش کرده بود؛ بهار خیلی دور بود ــ باد تُندی که به پنجره میکوفت خبر میداد زمستان هنوز همراهمان است. اما صدای باد در سرِ من وزوزی بود پسِ همهمهٔ مارهایی زنگی که فشفش میکنند، نیشهایی که سوت میکشند. سایهٔ ماشین زیر آفتابی داغ جلوِ چشمم آمد، مارهایی که دارند پیچوتاب میخورند، کلههای آدمها که دارند سبز میشوند، از زهرِ نیشها ورم میکنند. گوش دادم به باد، تا بگذارم این صحنه را از ذهنم پاک کند.)
البته نمیدونیم باکسترها هیچوقت تابوتی براشون اومد یا نه. من مطمئنم اومده. اگه نیومده باشه ماجراش با طرحِ کلیمون نمیخونه. ولی هیچوقت اشارهای نکرده بودن که یه تابوت براشون اومده یا نه. ما هم هیچوقت هیچ نشونی ازش پیدا نکردیم.
ت. ک.: شاید تو آتیش گم شده. ولی اونجا کسی پیششون نبود، یه زوجِ دیگه؟
جیک: هوگانها. اهلِ تولسا. دوستهای سادهٔ باکسترها بودن که داشتن از اونجا رد میشدن. قاتل اصلاً قصد نداشت اونها رو بکُشه. اتفاقی بود.
میدونی، اتفاقی که افتاد این بود: باکسترها داشتن یه خونهٔ حسابی تازه برا خودشون میساختن ولی تنها قسمتیش که واقعاً تموم شده بود زیرزمین بود. باقیش کامل هنوز در دستِ ساخت بود. روی باکستر آدمِ پولداری بود؛ از پَسش برمیاومد که حینِ ساخته شدن خونهش کُل این مُتلو اجاره کنه. ولی تصمیم گرفت تو اون زیرزمینه زندگی کنه که تنها ورودیش هم از یه دریچهٔ سقفی بود.
دسامبر بود ــ سه ماه بعدِ قتل مارهای زنگی. تنها چیزی که در موردش مطمئنیم اینه: باکسترها این زوج اهل تولسا رو دعوت کردن که شبو همراهشون تو اون زیرزمینه باشن. اون وقت یه موقعی درست قبلِ سحر، یه آتیشِ حسابییی میریزه تو زیرزمین و چهارتا آدمِ اون تو رو خاکستر میکنه. به معنای واقعی کلمه میگم: اونقدر میسوزن تا خاکستر میشن.
حجم
۸۷٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۱۰۱ صفحه
حجم
۸۷٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۱۰۱ صفحه
نظرات کاربران
اگر به داستانهای جنایی، مخصوصا قتلهای زنجیرهای که با انگیزههای خاص و ویژهای انجام میشوند علاقهمند هستید، به هیچ عنوان کتاب را از دست ندهید. کتاب موضوعی فوقالعاده دارد، با اینکه بهشخصه انتظار تزریق هیجان بیشتری در متن داستان داشتم،
این کتاب، گزارش مجموعهای از قتلهای زنجیرهای و واقعیه که خود نویسنده در جریان وقوع اونها بوده و شرحش رو به صورت گزارش به نگارش درآورده. این ماجرا کاملا واقعیه و نمیشه مثل داستانهای جنایی نویسندههایی مثل آگاتا کریستی، ازش انتظار
دوستان عزیز دقت کنید میخاید نظر بنویسید داستان اسپویل نکنید خاهشا
۱۶. آیا این یه کتاب هیجان انگیز و معماییه؟ میشه گفت نه! کتاب با موضوعی جذاب شروع میشه اما نویسنده بصورت نقل قول و روایت ماجرا رو پیش میبره، هیچ ردگم کنی و هیجانی که بطور ناخودآگاه از این سری کتابها انتظار
چیزی که این کتاب را از دیگر ناداستان های جنایی متمایز میکند، لحن مسحورکننده و عمیق کاپوتی است که پتک بیصدای خود را بر سر خواننده با ضرباهنگی منسجم و کوبنده در طول تک روایت خود فرو می نشاند. در این
میشه گفت همه قسمت هاش خوب بود ولی بدون هیچ پایان مشخصی!!!
از کتاب هایی که به نتیجه نمی رسن بدم میاد... اگه قرار نیست قاتل پیدا شه، برای چی مردم رو الاف می کنن...
در طول کتاب هیجان رو حس میکنی و فکرت درگیر میشه که واقعا قاتل کیه ولی آخرش انقدر بد تموم میشه که کلا پشیمون میشی چرا کتابو خوندی، نسبت به کتابهای جنایی دیگه ضعیف تره و چون گزارشه داستان پردازی
کتاب تابوت های دست ساز در کل کتاب خوبیه و سرگرم کنندس.نویسنده خیلی خوب تونسته از وقایع داستانی بنویسه و برای من لحنی که نویسنده تا اواخر کتاب حفظ کرده بود از بقیه عناصر بیشتر درخشید اما با دوستان موافقم
کتاب بسیار جالبی بود! بهخصوص از شیوهی روایت و فضاسازی و دیالوگهاش خوشم اومد. پیرنگ قدرتمندی نداشت، اما شیوهی نگارشش فوقالعاده بود. از اون کتابهاست که شاید دوست داشته باشید چند دفعه بخونید و از چند زاویهی مختلف بهش نگاه کنید.