دانلود و خرید کتاب سرود کریسمس چارلز دیکنز ترجمه وجیهه آیت‌اللهی

معرفی کتاب سرود کریسمس

«سرود کریسمس» در میان همهٔ داستان‌ها و رمان‌های چارلز دیکنز، اثری خوشبخت و خوش‌اقبال است. داستانی نوستالژیک برای خوانندگان غربی و شیرین و احساس‌برانگیز برای همهٔ مردم دنیا. چارلز دیکنز این داستان را در سال ۱۸۴۳ و زمانی نوشت که شهرتی جهانی یافته بود. خوش‌اقبالی کتاب یکی ناشی از شهرت نویسنده بوده و دیگر، فیلم‌ها و کارتون‌ها و نسخه‌های مصور بسیاری که براساس آن تولید و به زبان‌های مختلف ترجمه شده است. البته دیکنز بیش از هر چیز با رمان‌های «الیور توئیست» و «آرزوهای بزرگ» به موفقیت رسید: «اسکروج خیلی خسیس بود. گناهکار پیری که خیلی حریص و طمع‌کار بود! مثل سنگ چخماق که هیچ فلزی با برخورد با آن جرقه‌ای تولید نمی‌کند، سخت و برّنده بود. آدمی مرموز، تودار و منزوی بود. از سرمای درونش صورت پیرش یخ زده، بینی نوک‌تیزش بی‌حس، گونه‌هایش پرچین‌وچروک، راه‌رفتنش دشوار، چشمانش سرخ ولب‌های باریکش کبود شده بود. موقع صحبت هم با صدایی خشن و حالتی زیرکانه حرف می‌زد. انگار شبنمی سرد روی سر، ابروها و چانهٔ لاغرش را پوشانده بود. همیشه و همه‌جا این سرما را به همراه داشت؛ حتی چلهٔ تابستان هم دفترش سرد بود و کریسمس هم یک درجه گرم‌تر نمی‌شد. گرما و سرمای بیرون تأثیر چندانی روی اسکروج نداشت. نه گرمی هوا به او گرما می‌بخشید و نه هوای سرد به سرمای او می‌افزود. بادی با شدتی بیش از او نمی‌وزید و برف و بارانی مصمم‌تر از او نمی‌بارید. هوای نامساعد و طوفانی هم نمی‌توانست او را از پا درآورد. شدیدترین برف و باران و تگرگ هم فقط به‌این‌دلیل می‌توانستند به برتری خود به او ببالند که سخاوتمندانه می‌باریدند اما، اسکروج هرگز سخاوتی از خود نشان نمی‌داد.»
معرفی نویسنده
عکس چارلز دیکنز
چارلز دیکنز
انگلیسی | تولد ۱۸۱۲ - درگذشت ۱۸۷۰

چارلز جان هوفام دیکنز برجسته‌ترین رمان‌نویس انگلیسی عصر ویکتوریا و یک فعال اجتماعی توانمند بود. به عقیده جیمز جویس، نویسنده بزرگ معاصر، از شکسپیر به این سو، دیکنز تأثیرگذارترین نویسنده در زبان انگلیسی بوده‌است.

_echo_
۱۳۹۸/۱۱/۰۳

این کتاب مخصوص حال و هوای برفی این روزاست.❄ 📘 اسکروج، یه مرد پیر، خسیس، سرد و منزوی که آب از دستش نمیچکه و لبخندی به صورتش نمی نشینه و برقی توی چشماش نیست. مثل معنی اسمش صخره ای سخته. توصیفات چارلز

- بیشتر
کتاب باز
۱۳۹۹/۰۵/۳۰

سرود کریسمس کلاسیکیه که خوندنش برای همه لازمه. شگفت انگیزه که یکنفر تو اون زمان تونسته داستانی به این زیبایی خلق کنه. من درگیری ذهنی برام پیش اومده که قیافه روح کریسمس سال بعد چه شکلیه. فک کنم به خاطر

- بیشتر
eradatiano
۱۴۰۰/۰۵/۲۶

سلام هرچند بنده نسخه چاپی رو خوندم و درمورد این ترجمه نمی تونم نظر بدم یه توضیح کلی بدم: کتاب بر محور یه شخصیت خشک، خسیس و بد خلق به اسم اسکروچ می چرخه که از قضا ثروتمنده و همه زندگیش شده

- بیشتر
حسینی
۱۳۹۸/۰۸/۲۱

وقتی میخوندمش مرتب صحنه های همون کارتونی که بچگیامون ازش پخش میشد تو ذهنم مجسم میشد.شخصیت هاش اردک بودن. قشنگ بود

pockethead
۱۳۹۸/۱۰/۰۸

جدا از زیبایی این اثر، چیزی که برای من خیلی جالب هست اینه که غربی ها برای ایام کریسمس ادبیات، موسیقی و فیلم های مخصوص دارند. چه قدر خوب بود ما هم برای ایام شادیمون مثل عید نوروز چنین فرهنگ

- بیشتر
Hanieh
۱۳۹۹/۰۹/۰۸

عاشششششق این کتابم خیلی غیر عادی دوسش دارم خیلی خوبه

آسمان
۱۳۹۹/۰۶/۰۱

اولین کتاب غیر عاشقانه ای که عاشقش شدم❤ خدا رحمتت کنه دیکنز جون☺

motahareh
۱۳۹۷/۰۸/۲۰

فوق‌ العاده ست مگه میشه کسی این اثرو نخونده باشه؟

raha
۱۳۹۷/۰۷/۱۴

خیلی قشنگ 👍👍👍

ketabkhan
۱۳۹۹/۰۴/۲۷

نسخه چاپی با ترجمه ی دیگه رو خریدم. همه ی آثار چارلز دیکنز قشنگه. اتفاقات و دیالوگ هایی داره که گاهی انقدر زیبا ان که تو ذهن خواننده موندگار می شن. سبک زندگی و روابط شخصیت ها بسیار زیبا و

- بیشتر
اسکروج گفت: «البته که جدی می‌گم. کریسمس مبارک؟! برای چی خوشحالی؟ چه دلیلی برای خوشحال‌بودن داری؟ توکه آهی در بساط نداری!» خواهرزاده بابی‌خیالی گفت: «شما برای چی غمگین هستید؟ چه دلیلی برای بدخلق‌بودن دارید؟ شما که پول و ثروت زیادی دارید!»
آسمان
«هرجور آدمی که می‌خواد باشه، بازهم می‌گم کریسمس و سال نوی اون پیرمرد مبارک.
"Shfar"
اسکروج درحالی‌که می‌لرزید گفت: «بگو ببینم، برای چی توی غل و زنجیری؟» روح جواب داد: «این زنجیریه که خودم حلقه‌به‌حلقه و متربه‌متر تو زندگی‌ام درست کردم. من به ارادهٔ خودم این زنجیر رو درست کردم و به ارادهٔ خودم اون رو دور خودم انداختم.
neda
از سرمای درونش صورت پیرش یخ زده، بینی نوک‌تیزش بی‌حس، گونه‌هایش پرچین‌وچروک، راه‌رفتنش دشوار، چشمانش سرخ ولب‌های باریکش کبود شده بود.
آسمان
وای! اما اسکروج خیلی خسیس بود. گناهکار پیری که خیلی حریص و طمع‌کار بود! مثل سنگ چخماق که هیچ فلزی با برخورد با آن جرقه‌ای تولید نمی‌کند، سخت و برّنده بود.
آسمان
اسکروج گفت: «مسیر زندگی آدم‌ها پایان مشخصی داره که اگه خواسته باشند به‌خوبی اون مسیر رو طی کنند، باید کسی هدایت‌شون کنه. اگه مسیرهاشون از هم جدا بشه پایانش هم تغییر می‌کنه.
🌸📚💖Shamim💖📚🌸
روح جواب داد: «انسان دنیادوست، حالا من رو باور می‌کنی یا نه؟» اسکروج گفت: «باور می‌کنم. باید باور کنم؛ اما برای چی ارواح روی زمین راه می‌رند و برای چی سراغ من اومدند؟» روح در جواب گفت: «روح هر آدمی باید بین دوستانش راه بره و سفرهای دورودرازی داشته باشه. اگه تا وقتی زنده است، روحش به چنین سفری نره باید بعد از مرگش این کار رو بکنه. اون‌وقت محکوم می‌شه به اینکه کل دنیا رو بگرده و سرگردون باشه و اون‌وقته که باید شاهد چیزهایی باشه که دیگه نمی‌تونه با کسی سهیم بشه اما تا وقتی زنده بود می‌تونست با بقیه تقسیمش کنه و باعث شادی اون‌ها بشه. آه، وای بر من!»
مهدیه
خنده‌ای که موقع گفتن این جمله به لب داشت، خنده‌ای که موقع پرداخت پول بوقلمون کرد، خنده‌ای که موقع پرداخت پول درشکه به لب داشت، خنده‌ای که موقع دادن پول به آن پسربچه کرد، همه آغازی بود برای آن خنده‌ای که با اشتیاق روی صندلی‌اش نشسته بود و آن‌قدر خندید که اشک‌هایش جاری شد.
Shamini
پس‌ازآن، چنان دوست خوب، رئیس خوب، و انسان خوب و نیکوکاری شد که در آن شهر قدیمی یا دیگر شهرها و حتی شهرهای کوچک‌تر و منطقه‌های دیگر هم به‌خوبی از او یاد می‌کردند. بعضی از مردم از اینکه می‌دیدند او آن‌قدر تغییر کرده است، به خنده می‌افتادند و او را مسخره می‌کردند اما، او اصلا ًبرایش مهم نبود و به خندهٔ آن‌ها توجهی نشان نمی‌داد چون او آن‌قدر عاقل بود و می‌دانست هیچ کاری در این دنیا نبوده که دیگران از اول به آن نخندیده باشند. او می‌دانست که چنین افرادی دارای نوعی ضعف و ناتوانی هستند و مجبورند با خندیدن ناراحتی خود را کمتر بروز دهند. او همین که در وجودش شادی را احساس می‌کرد، برایش کافی بود. اسکروج دیگر هیچ‌وقت در عمرش با روحی مواجه نشد و از آن به بعد انسان پرهیزکاری شد. مردم هم همیشه از او یاد می‌کردند و می‌گفتند او تنها کسی است که می‌داند چطور به‌خوبی کریسمس را جشن بگیرد. چه خوب است که از همهٔ ما هم همین‌طور یاد کنند و همان‌طورکه تیم‌کوچولو می‌گفت: «خدا به همه‌مون برکت بده!»
🌸📚💖Shamim💖📚🌸
اسکروج ــ که خیلی نمی‌توانست حرف بزند ــ گفت: «روح، این‌ها بچه‌های تو هستند؟» روح از آن بالا نگاهی به آن‌ها انداخت و گفت: «این‌ها بچه‌های بشرند که از ترس پدرهاشون به من آویزون شده‌اند. این پسر جهل و این دختر هم نیازه. از هر دوی این‌ها برحذر باش؛ اما بیشتر از این پسر حذر کن چون نوشتهٔ روی پیشانی‌اش به معنای نابودیه، مگه اینکه اون نوشته پاک بشه. از اون دوری کن.»
neda
گناهکار پیری که خیلی حریص و طمع‌کار بود! مثل سنگ چخماق که هیچ فلزی با برخورد با آن جرقه‌ای تولید نمی‌کند، سخت و برّنده بود.
neda
چون همیشه کسی که در وضعیت ناگواری قرار ندارد، بهتر از شخصی که به مخمصه افتاده می‌داند در آن شرایط چه کاری انجام دهد
علی حسینی
او موقع رفتن به کلیسا، در خیابان‌ها قدم زد و مردمی را که باعجله در رفت‌وآمد بودند تماشا کرد، دستی به سر بچه‌ها کشید، با فقرا صحبت کرد، از پایین به داخل آشپزخانهٔ خانه‌ها و از بالا به داخل پنجره‌ها نگاهی انداخت و فهمید که همهٔ این کارها می‌تواند به او شادی ببخشد. او تا حالا در خواب هم ندیده بود که قدم‌زدن یا کارهای دیگر این‌قدر باعث خوشحالی او شود.
Shamini
سکروج گفت: «مسیر زندگی آدم‌ها پایان مشخصی داره که اگه خواسته باشند به‌خوبی اون مسیر رو طی کنند، باید کسی هدایت‌شون کنه. اگه مسیرهاشون از هم جدا بشه پایانش هم تغییر می‌کنه. بگو ببینم چیزهایی رو که بهم نشون دادی، خوب متوجه شدم؟»
کاربر ۵۵۹۶۲۷۵
باید بگویم که دستی پرده‌های تختش را کنار زد ولی نه پرده‌های جلوی پا یا پشت سرش، بلکه پرده‌هایی که جلوی صورتش بود. سپس همه پرده‌های دور تا دور تختش کنار رفت. اسکروج از جا پرید و همان‌طور در حالت نیم‌خیز موجودی غیرزمینی را مقابل خود دید، درست به همین فاصله‌ای که من در کنار شما قرار دارم و به‌شکل روح نزدیک‌تان ایستاده‌ام.
کاربر ۵۵۹۶۲۷۵
کریسمس از نظر من، به غیر از احترامی که برای اسم و منشاء مقدسش قائلم، وقت خوبی برای مهربونی، بخشش، نیکوکاری و خوشحالیه. فکر می‌کنم تنها زمانی از ساله که همه به هم محبت می‌کنند و زیردست‌های خودشون رو به چشم هم‌سفرهای ابدی می‌بینند، نه به چشم قوم و نژاد بیگانه‌ای که عازم سفر دیگه‌ای هستند
Asra
«روح هر آدمی باید بین دوستانش راه بره و سفرهای دورودرازی داشته باشه. اگه تا وقتی زنده است، روحش به چنین سفری نره باید بعد از مرگش این کار رو بکنه. اون‌وقت محکوم می‌شه به اینکه کل دنیا رو بگرده و سرگردون باشه و اون‌وقته که باید شاهد چیزهایی باشه که دیگه نمی‌تونه با کسی سهیم بشه اما تا وقتی زنده بود می‌تونست با بقیه تقسیمش کنه و باعث شادی اون‌ها بشه
Asra
بدبختی همهٔ آن‌ها این بود که می‌خواستند کار نیکی در حق دیگران انجام دهند اما، دیگر بی‌فایده بود و کاری از دست‌شان برنمی‌آمد.
Asra
«تا حالا شده که ازت بخوام رهام کنی و بری؟» «با حرف نه. هیچ‌وقت» «پس با چی؟» «با ذاتت که کاملاً عوض شده، با روحت که تغییر کرده، با زندگی‌ات که تغییرش دادی، با امید و آرزویی که همه‌چیز زندگیت شده، با چیزهایی که من رو ازنظرت بی‌ارزش کرده.»
Asra
روح از آن بالا نگاهی به آن‌ها انداخت و گفت: «این‌ها بچه‌های بشرند که از ترس پدرهاشون به من آویزون شده‌اند. این پسر جهل و این دختر هم نیازه. از هر دوی این‌ها برحذر باش؛ اما بیشتر از این پسر حذر کن چون نوشتهٔ روی پیشانی‌اش به معنای نابودیه، مگه اینکه اون نوشته پاک بشه. از اون دوری کن.» سپس دست‌هایش را به‌سوی شهر دراز کرد و فریاد زد: «اون‌هایی که ازش تعریف می‌کنند، دروغ می‌گند. اگه به‌خاطر اهداف شوم خودت از اون دوری نکنی و وضع رو از این بدتر کنی باید تحمل عاقبتش هم داشته باشی.»
وحید

حجم

۸۶۷٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۷۶ صفحه

حجم

۸۶۷٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۷۶ صفحه

قیمت:
۸۲,۰۰۰
تومان