کتاب زندان الرشید؛ خاطرات رئیس ستاد سپاه ششم نیروی زمینی سپاه سردار علی اصغر گرجی زاده
۴٫۶
(۶۰)
خواندن نظراتمعرفی کتاب زندان الرشید؛ خاطرات رئیس ستاد سپاه ششم نیروی زمینی سپاه سردار علی اصغر گرجی زاده
کتاب «زندان الرشید» خاطرات رئیس ستاد سپاه ششم نیروی زمینی سپاه، سردار علی اصغر گرجی زاده به روایت دکتر محمدمهدی بهداروند است.
سردار علیاصغر گرجیزاده در سال ۱۳۴۲ در اندیمشک متولد شد. او پس از خدمات بسیار در دوران انقلاب و جنگ تحمیلی به اسارت دشمن درآمد و سرانجام در سال ۱۳۶۹ به وطن بازگشت.
«ساعت چهار عصر بود. منتظر بودم نگهبان بیاید و ما را برای هواخوری به حیاط ببرد. صدای باز شدن در اصلی زندان و بعد صدای پای چند نفر به گوش رسید. یقین داشتم نگهبان نیست. از پشت دریچه نگاهی به سالن کردم. دیدم چهار نگهبان یک نفر را بین خودشان گرفتهاند و به طرف یکی از سلولها میبرند.
زندانی لباس شخصی به تن داشت. معلوم بود اسیرِ ایرانی نیست؛ سر و صورت ژولیدهاش اینطور نشان میداد. او را در سلول سمت راست ما زندانی کردند و رفتند. صدا زدم: «نگهبان، هواخوری ما چه میشود؟» گفت: «هنوز زود است. نیم ساعت دیگر میآیم. نترس! یادم نمیرود.»
امکان اطلاعاتگیری از فرد تازهوارد نبود. آن موقعِ روز از تازهواردها سؤال نمیکردیم تا شیوهمان لو نرود. ساعت چهار و نیم نگهبان آمد و ما را برای هواخوری بیرون برد. در راهرو با او همقدم شدم و گفتم: «راستی، این زندانیِ جدید که امروز آوردید کیست؟» گفت: «بعداً میفهمید.» گفتم: «اگر بگویی، کفر میشود؟» گفت: «نه، ولی یک جورهایی با شما رابطه دارد.» گفتم: «یعنی چه؟» حرفی نزد و ما هم بعد از نیم ساعت هواخوری به سلول برگشتیم و به کارهای روزانه مشغول شدیم.
هنگام غروب، نگهبان غذای ما و شخص تازهوارد را داد و از زندان خارج شد. اکبر گفت: «علی آقا، اول نماز و شام، بعد بازجویی، قبول است؟» گفتم: «موافقم.»
فرار از موصل: خاطرات شفاهی محمدرضا عبدی
حسین نیری
سنگریزههایی که شمارش نشدند (خاطرات سرتیپ قیس صبیح الزیدی)فاطیما فاطری
زندانی فاو؛ خاطرات گروهبان دوم عراقی عماد جبار زعلان الکنعانیعماد جبار زعلان کنعانی
جادههای سربی؛ خاطرات سردار سرلشگر شهید دکترحاج احمد سوداگرمحمدمهدی بهداروند
شنامکیانوش گلزار راغب
اردوگاه اطفالاحمد یوسفزاده
رد پای برهنهحمید حسام
غواصها بوی نعنا میدهندحمید حسام
بابانظر: خاطرات شفاهی شهید محمدحسن نظرنژادسیدحسین بیضایی
عبور از آخرین خاکریز (خاطرات اسیر عراقی دکتر احمد عبدالرحمن)احمد عبدالرحمن
همپای صاعقهحسین بهزاد
ناگفته های جنگاحمد دهقان
چریک پیرسیدولی هاشمی
لشکر خوبان: خاطرات مهدیقلی رضاییمعصومه سپهری
زیر پوست جنگوحید خضاب
اروند ما را با خود می بردساسان ناطق
سید آسایشگاه ۱۵: خاطرات اسیر آزادشدۀ ایرانی سید جمال ستارهدانساسان ناطق
تکریت با طعم پنج پنجمحمد علیزاده
به داد ما برسید
محمدمهدی بهداروند
گمشده من: سرگذشت قرارگاه سری نصرت و نقش شهید علی هاشمی به روایت دکتر محسن رضاییمحمدمهدی بهداروند
جادههای سربی؛ خاطرات سردار سرلشگر شهید دکترحاج احمد سوداگرمحمدمهدی بهداروند
قاسطین، مارقین و ناکثین؛ دفتر دوازدهممحمدمهدی بهاروند
آبراه هجرت (خاطرات رزمندگان اندیمشک)عبدالرحیم چگله
دستاوردهای فرهنگی دفاع مقدسمحمدمهدی بهداروند
چهل سالگی؛ گفتمان انقلاب اسلامی، بازتاب جهانی و دستاوردهای آن (اسپانیولی)مجموعه ای از مولفین و مترجمین
نسبت سنجی اندیشه شیعی و دموکراسیمحمدمهدی بهداروند
حجم
۱٫۷ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۷۴۰ صفحه
حجم
۱٫۷ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۷۴۰ صفحه
قیمت:
۱۴۸,۰۰۰
۷۴,۰۰۰۵۰%
تومان
نظرات کاربران
بعد از مدتها یه کتاب خوب خواندم. متن روان و شیوایی داشت. واقعا بعضی وقتها فکر می کردم در زندان الرشید در کنار علی و محمد اکبر و رستم و عباس نشستم و از نزدیک به کارهایشان نظارت دارم. در
خیلی قشنگ بود. زبان شیوایی داشت و وقتی با روایت کتاب پیش می رفتی انگار اونجا بودی. ماجراها با صداقت بیان شده بود .
خیلی عالی بود حتما مطالعه کنید من خودم کتابهایی از اسرا خوانده بودم ولی فرق این کتاب با بقیه این است که اونها همه در اردوگاهها هستند ولی سردار گرجی زاده ۲ سال در زندان مخفی الرشید و در سلول زندانی
کتاب هوری را بخونین.زندگی علی هاشمی است.با اینکه میدونستم علی هاشمی چه طوری شهید شده ولی کتاب زندان الرشید رو که میخوندم میخواستم تند تند بخونم ببینم چه بلایی سر علی هاشمی اومد.خدا علی هاشمی رو با ائمه مشهور کند
با سلام. کتاب زندان الرشید رومطالعه کردم. راوی این کتاب آزاده گرانقدر آفای علی اصغر گرجی زاده بسیار شیرین و روان خاطرات دوران اسارت خودشون رو روایت کردند. خواننده این کتاب بخاطر نثر روان کتاب با راوی هم قدم میشه... در اتاقهای شکنجه
کتاب جالب و خوبیه ولی مقداری غلو در آن دیده میشود به خصوص در شیوه برخورد نگهبانان با اسیران ایرانی
کتابی بود ک ب من نشون داد میشه سختی ها رو تاب اورد و میشه توی یک اتاقک یک در یک هم برنامه ریزی و خلاقیت داشت. کلی ازعلومی ک تو مدرسه یاد گرفتیم توی این کتاب برای حفظ بقا استفاده
من موفق به خرید نشدم به درگاه وصل نمی شود چرا
اول که خوندن کتاب را شروع کردم مرور خاطرات دوران نوجوانیم بود چیزهایی که از اون دوران شنیده بودیم یا از تلویزیونها دیده بودیم از یکجایی به بعد با پایان هر سطر دستمال خیس از اشکم رو تعویض میکردم ماها همیشه شنیده بودیم
معرکهههه بودددد...! واقعا انگار با کتاب لحظه به لحظه زندگی کردمـ..