دانلود و خرید کتاب ساعتَ ۱:۲۵ شب به وقت بغداد: خاطرات اسیر آزاد شده ایرانی عادل خانی اسماعیل امامی
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
تصویر جلد کتاب ساعتَ ۱:۲۵ شب به وقت بغداد: خاطرات اسیر آزاد شده ایرانی عادل خانی

کتاب ساعتَ ۱:۲۵ شب به وقت بغداد: خاطرات اسیر آزاد شده ایرانی عادل خانی

دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۴از ۷ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب ساعتَ ۱:۲۵ شب به وقت بغداد: خاطرات اسیر آزاد شده ایرانی عادل خانی

از مقدمه کتاب: عادل خانی پدر دو فرزند است. او در منطقه جنوب و غرب رو در روی عراقی‌ها ایستاد و در ۲۴ اردیبهشت ۱۳۶۵ در منطقه حاجی عمران به اسارت عراقی‌ها درآمد. او برای بازگشت به ایران چهار سال و سه ماه و پنج روز صبر و شکیبایی کرده است. نام خانی در ردیف جانبازان سی درصدی جنگ تحمیلی دیده می‌شود. کتاب ساعت ۱:۲۵ شب به وقت بغداد، توسط آقای اسماعیل امامی و همسر محترمشان خانم مریم احد‌پور مصاحبه و تدوین شده است. این کتاب یک مهمان هم دارد. خاطرات خانم صنوبر فریاد مادر عادل خانی که شیرین و خواندنی است. حیفمان آمد از کنار حرف‌های او به‌سادگی بگذریم. پای صحبت‌های او که بنشینی می‌بینی چنان راحت و جذاب صحبت می‌کند که گویی می‌داند چطور باید روایت کند. نشستن پای صحبت مادران رزمنده‌ها می‌تواند ابعاد تازه‌ای از دفاع هشت‌ساله ما را در پشت جبهه‌ها روشن کند.
شب‌ناز شمس
۱۳۹۸/۰۵/۱۵

نثر روان، جملات کوتاه، پرکشش و بدون خستگی؛ حتما بخونید. کتاب درجه یک دفاع مقدسی نیست ولی یک درجه دوی قهرمانه. میشه انتقاد کرد به کم گویی و به سرعت رد شدن از ماجراها، ولی اونقدر گفتنی و ماجرا داره

- بیشتر
razavi
۱۴۰۱/۰۴/۲۱

نتونستم ادامه بدم قلبم از جنابت های بعثی ها درد گرفتن

Ss
۱۳۹۶/۰۹/۲۳

قشنگ بود اما در حد کتاب های طراز اول دفاع مقدس نبود ی پشت خوندمش نثر روان و خوبی داشت خواندنش لذت بخش بود

ماهان
۱۴۰۰/۰۴/۲۶

چگونه کتاب رو تهیه کنم؟

VAFA.m.R
۱۳۹۹/۱۲/۲۳

چه ساعت آشنا و خونینی💔🥀...

می‌خواستم به گروهان خودم برگردم که سعید نگذاشت و گفت: «گواهینامه‌ات را نشان بده و به عنوان راننده آمبولانس پیش من بمان.» دودل بودم ولی دیگر انصاف نبود. بعد از کلی کلنجار رفتن با خودم بالاخره تصمیم گرفتم گواهینامه‌ام را رو کنم. آن را به سعید دادم. سعید با خوشحالی گواهینامه را به مسئول بهداری نشان داد. مسئول بهداری استقبال گرمی کرد و درخواست داد تا من به عنوان راننده آمبولانس در بهداری بمانم. یک تویوتای صفر کیلومتر در اختیارم گذاشتند و من به عنوان راننده مشغول خدمت شدم.
شب‌ناز شمس
همه بچه‌ها زدند زیر خنده. مسئول بهداری عصبانی شد و گفت: «مگر من سگ هستم که استخوان بخورم؟» گفتم: «جناب، خودتان فرمودید. اگر ناراحتید، نمی‌خرم.» او بیشتر عصبانی شد و گفت: «تو آدم خیلی خشن و بی‌ادبی هستی. در اینجا ما به آدم‌های دلسوز و مهربان بیشتر نیاز داریم. تو و امثال تو باید بروید خط مقدم جبهه. فردا ماشینت را بر‌می‌داری و می‌روی خط‌مقدم.» طبق دستور، صبح روز بعد از خدا خواسته وسایلم را برداشتم و به گروهان ۱ رفتم. گروهان ۱ در ارتفاعات قله کدو مستقر بود. ارتفاعات کدو مرکز دیده‌بانی و مسلط به محور ۱۹ـ۲۵ بود.
شب‌ناز شمس
تجربه‌های سخت به من آموخت زندگی با اینکه شیرین است ولی نوعی جنگ است. در زندگی اگر لحظه‌ای غفلت کنی، عقب می‌مانی؛ شکست می‌خوری و در ادامه با مشکلات زیادی روبه‌رو ‌می‌شوی.
شب‌ناز شمس
نگاهی به اطراف انداختم نزدیک بود قلبم بایستد. داشتم شاخ در‌می‌آوردم. هاج و واج اطرافم را نگاه می‌کردم و نمی‌توانستم باور کنم، ولی آنچه می‌دیدم حقیقت داشت. گوسفندها از غفلت من سوء استفاده کرده و به مزرعه عمویم حمله کرده و هر چه داشت و نداشت را خورده و له کرده بودند و حالا مزرعه به آن زیبایی و سرسبزی بیشتر شبیه زمین شخم‌زده بود تا یک بستانِ آباد. رنگم پریده بود و قلبم به‌شدت می‌زد. وقتی تصور می‌کردم قیافه عمویم هنگام دیدن این وضعیت، چگونه خواهد بود؛ قلبم از حرکت می‌ایستاد با خود گفتم: «حتماً مرا می‌کشند.
شب‌ناز شمس
احساس کردم تهران برای من امن‌ترین جاست، غافل از اینکه چه سختی‌هایی انتظارم را می‌کشد. به هر حال با این فکر به ترمینال رفتم.
شب‌ناز شمس
گفت: «از این به بعد دیگر کسی نمی‌تواند تو را شکنجه بکند. دیگر حتی یک شلاق هم نمی‌توانند به تو بزنند!» خواستم سرم را بلندم کنم و ببینم او کیست؟ ولی هر چه سعی کردم، نتوانستم قیافه‌اش را ببینم. ناگهان از خواب پریدم
کاربر ۲۴۲۲
نام: سیدرضا
رضا جمشیدی
عبور از آخرین خاکریز (خاطرات اسیر عراقی دکتر احمد عبدالرحمن)
احمد عبدالرحمن
زندانی فاو؛ خاطرات گروهبان دوم عراقی عماد جبار زعلان الکنعانی
عماد جبار زعلان کنعانی
بادهای برفی؛ ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ ﺳﺮﻭﺍﻥ ﻋﺮﺍقی ﺍﺣﻤﺪ ﻏﺎﻧﻢ ﺍﻟﺮبیعی
محمد نبی ابراهیمی
توفان سرخ؛ خاطرات سرهنگ عراقی عبدالعظیم الشکرچی
عبدالعظیم الشکرچی
جنایت‌های ما در خرمشهر؛ خاطرات افسران عراقی از خرمشهر
محمدنبی ابراهیمی
۱۳۳ نفر آخر: خاطرات اسیر آزاد‌شده ایرانی شریف صابری
محسن سنچولی پردل
چزابه؛ خاطرات سردار فتح‌الله جعفری
فتح الله جعفری
شب‌های بی‌مهتاب: خاطرات اسیر آزاد شده ایرانی سرهنگ شهاب‌الدین شهبازی
محسن کاظمی
گزارش یک بازجویی
مرتضی بشیری
فرار از موصل: خاطرات شفاهی محمدرضا عبدی
حسین نیری
آن روز سه و نیم بعد از ظهر
سیدسعید غیاثیان
درست یک پا روی زمین؛ خاطرات ناخدا یکم تکاور سلیمان محبوبی
محمد‌اسماعیل حاجی‌علیان
جاده‌های سربی؛ خاطرات سردار سرلشگر شهید دکترحاج احمد سوداگر
محمدمهدی بهداروند
تاکسی سرویسی برای فاو؛ خاطرات خودنوشت محمد بلوری
محمد بلوری
مهمان صخره‌ها: خاطرات سرهنگ خلبان محمد غلامحسینی
راحله صبوری

حجم

۱۲۵٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۱۶۸ صفحه

حجم

۱۲۵٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۱۶۸ صفحه

قیمت:
۵۰,۰۰۰
تومان