کتاب پایی که جا ماند
معرفی کتاب پایی که جا ماند
کتاب پایی که جا ماند نوشتهٔ سید ناصر حسینی پور است. انتشارات سوره مهر این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این اثر یادداشتهای روزانهٔ سید ناصر حسینی پور از زندانهای مخفی عراق را روایت کرده است.
درباره کتاب پایی که جا ماند
کتاب پایی که جا ماند را سید ناصر حسینی پور یکی از جانبازان جنگ میان ایران و عراق نوشته است.
سید ناصر حسینی پور وقتی ۱۴ سال داشت به جبهه رفت و وقتی ۱۶ سال داشت، در آخرین روزهای جنگ و در «جزیرهٔ مجنون» به اسارت عراقیها درآمد. ابن اتفاق در حالی افتاد که او در سمت دیدهبان قرار داشت و در واحد اطلاعات فعالیت میکرد.
وقتی نویسندهٔ این کتاب اسیر میشود یک پایش تقریباً قطع شده و به رگ و پوستی بند بوده است. بااینحال تصمیم میگیرد در دورهٔ پس از اسارت باز هم دیدهبان اتفاقات و حوادث باشد، اما اینبار بدون دوربین و دکل. او دیدهها و شنیدههایش را در کاغذهای کوچکی که از حاشیهٔ روزنامهها و کتابهای ارسالی سازمان مجاهدین خلق جمعآوری کرده بود، با رمز، مینوشت و در لولهٔ عصایش جاسازی میکرد.
در شهریور ۱۳۶۹، حسینی پور در بیمارستان ۱۷ تموز، این یادداشتها را در یک دفتر کوچک ۲۰برگی مینویسد و در میان بانداژ پای مجروحش به ایران میآورد. او به روایت اتفاقاتی که در جبهه و دورهٔ اسارت گذرانده پرداخته است؛ همچنین به روایت شهادت همرزمانش، رفتار خشونتآمیز عراقیها با اسیران ایرانی و حتی اسیران مجروح از جمله خود او (مثل شلیک ۲ گلوله به پاهای مجروحش)، عدم رسیدگی به مجروحیت شدید پایش تا جایی که پایش عفونت میکند و کرمها روی همه بدنش به حرکت درمیآیند و نهایتاً عراقیها پایش را قطع میکنند و جلوی پیشرفت عفونت گرفته میشود.
او در بازداشتگاههای مختلف مورد ضربوشتم قرار میگیرد و بازجویی میشود ولی هرگز به عقایدش پشت نمیکند. در آبان ۱۳۶۶، در سالگرد شهادت برادرش، سید هدایتالله حسینی پور، میداند که خانواده برای هر دوی آنها مراسم برگزار کردهاند. چند روز مانده به آزادیاش میشنود که بازرسان سازمان صلیب سرخ قرار است برای نامنویسی آنها بیایند. او جزو ۲۰/۰۰۰ اسیر ایرانی در تکریت است که مفقودالاثر و از حقوق اسیر جنگی بیبهرهاند. روز پنجشنبه ۲۲ شهریور ۱۳۶۹، اتوبوسی سید ناصر حسینی پور و اسرای دیگر را به فرودگاه بغداد میبرد و آنجا سوار هواپیما شده و عازم ایران میشوند.
خواندن کتاب پایی که جا ماند را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران کتابهای زندگینامهای پیشنهاد میکنیم.
بخشهایی از کتاب پایی که جا ماند
«فصل دوم: جزیرهی مجنون ـ پد خندق
شنبه ۴ تیر ۱۳۶۷ـ جزیرهی مجنون ـ پد خندق
قایق در ضلع غربی پد خندق، کنار پلهای خیبری پهلو گرفت. به اطرافم که نگاه کردم، قایقهای منهدمشده روی آبهای جزیره دیده میشد. جزیره آرام شده بود و غازهای وحشی به سمت شط علی در پرواز بودند. مطمئن بودم بیشتر اردکها، سمورهای آبی، دیگر حیوانات بومیِ جزیره و گونههای خاصی از پرندگان که جزیرهی مجنون محل زندگیشان بود، زیر آن آتش تهیهی شدید از بین رفتهاند. بیش از هزاران ماهی به خاطر خمپارههایی که در آب منفجر شده بود، از بین رفته و روی آبهای جزیره شناور بودند. مرا به بیرون قایق منتقل کردند. دو نظامیای که بالای خاکریز کنار سنگرهای پد ایستاده بودند، پایین آمدند و مرا از خاکریز پد بالا کشیدند. حاضر نبودند مرا حمل کنند، روی زمین که میکشیدنم پای مجروحم دنبالم کشیده میشد. از شدت درد آسمان دور سرم میچرخید. سر و صدای زیادی از پشت خاکریز شنیده میشد. از اینکه مرا آورده بودند پد خندق، تعجب کردم. دلم نمیخواست با این وضعیت وارد پد میشدم. تعداد زیادی عراقی روی خاکریزها و بالای سنگرهای پد ایستاده بودند. چشمم به محوطهی پد که افتاد، بچههای گروهانِ قاسمبنالحسن را دیدم. اسیر شده بودند. در سراشیبی خاکریز کنار سنگر نشستم. نگاهم که به بچهها افتاد، بغضم گرفت. ناخودآگاه اشک توی چشمهایم جمع شد. بیشتر بچهها را میشناختم. باور نمیکردم زنده باشند. توی دلم مقاومت امروزشان را تحسین کردم.
از اینکه بیشتر بچهها زنده بودند، خوشحال شدم. آسمان روی سرم سنگینی میکرد. بچهها با دیدن من حالت چهرهشان تغییر کرد. انگار انتظار دیدن مرا با این وضعیت نداشتند. از نگاهشان پیدا بود، ناگفتههای زیادی دارند. بعضی وقتها آدمها با نگاه حرف میزنند، حرفهایی را که گفتنش ساعتها طول میکشید، با یک نگاه بیان میکردند. هم من با نگاهم با بچهها حرف میزدم، هم نگاه پر معنای بچهها را میفهمیدم. بچهها با تکان دادن سرشان به حالت سلام مرا مورد محبت قرار دادند و با دیدن وضعیتم ناراحت بودند. از نگاه سید نادر پیران فهمیدم بهم گفت: اگه قرار بود اینجور بشی، ای کاش شهید میشدی!»
حجم
۴٫۱ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۷۶۸ صفحه
حجم
۴٫۱ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۷۶۸ صفحه
نظرات کاربران
تا کنون هیچ کتابی نخوانده و هیچ سخنی نشنیده ام که صحنه های اسارت مردان ما در چنگال نامردمانِ بعثی عراق را، آنچنان که در این کتاب است به تصویر کشیده باشد. این یک روایت استثنایی از حوادث تکان دهنده
اونایی که حرفه ای خون دفاع مقدسن، می دونند چقد این کتاب خوبه و روایتی ناب داره از دوران اسارت. پیشنهاد میکنم کتاب هایی که درباره دوران اسارت جنگ ایران و عراق نوشته شده رو پشت سر هم نخونید، ممکنه معادلات
کتابی دلنشین...با روایتی روان و قلمی قدرتمند... تو خاطرات دفاع مقدس و دوران اسارت کتابِ کم نظیریِ...
ساعت 6 بامداد دوشنبه 31 شهریور 99 مطالعه این کتاب را به پایان رساندم در حالی که قلبم از آخرین پاورقی متاثره سرنوشت عجیبی است، حال آزادگان احتمالا بسیار متفاوت و درک نشدنی است، درود بر شجاعت و غیرت و صبرشان دلیل اینکه
عالی بود .به نظرم خوندن این کتاب برای همه ی جوونا لازمه تا بدونن چه خونهایی ریخته شده وچه زجرهایی کشیدند اسرا تا این کشور و این انقلاب پابرجا بمونن.انشاللله که شرمنده ی شهدا واسرا وجانبازان نباشیم...
پایی که جا ماند... سوال اینجاست! کدامین پا جامانده است؟ پایی که در تپهها و خاکریزها بر زمین افتاد یا پایی که از بزم عاشقی جا ماند و از تن خاکی جدا نشد؟... ..... کتابی بسیار زیبا با جزئیات دقیق از اسارت
اگر کسی زمین خورد و ما لگدی به او نزدیم مردیم.🌹 اگر کسی اشتباهی مرتکب شد و ما نکته نگرفتیم مردیم.🌵 اگر در اوج ناراحتی و سر خوردگی خیانت نکردیم مردیم💐. اگر در گرفتاری و سختی شرافتمان را نفروختیم مردیم.🌲
عالی بود....
من از این کتاب خیلی خوشم اوند ولی یه دعایی دارم خدایا به عریان کربلا قسم منو عریان نکن اونجای کتاب زجرم میداد
من نسخه چاپی این کتاب رو خوندم. واقعا خیلی عالی رنج اسارت رو بیان میکنه