کتاب سختترین نکات در مورد سختترین چیزها
معرفی کتاب سختترین نکات در مورد سختترین چیزها
کتاب سختترین نکات در مورد سختترین چیزها نوشتۀ بن هوروویتز و ترجمۀ شایان سادات است. انتشارات میلکان این کتاب را روانۀ بازار کرده است. این اثر، حاصل تجربیات و آموختههای نویسندۀ آن، بهعنوان یک دانشجوی علوم کامپیوتر، مهندس نرمافزار، مؤسس، مدیرعامل و سرمایهگذار است. این کتاب، از خلق کسبوکار، وقتی جواب آسانی در کار نیست، میگوید.
درباره کتاب سختترین نکات در مورد سختترین چیزها
کتاب سختترین نکات در مورد سختترین چیزها، به مدیران سازمانها و شرکتهای مختلف، نکات زیادی را آموزش میدهد و یادآوری میکند. با خواندن این کتاب، میتوان چگونگیِ استفاده از توان راهبری و مدیریت، در شرایط دشوار و بغرنج را آموخت.
این اثر، بهترین کتاب مدیریتی سال به انتخاب بیزینس اینسایدر و فایننشال تایمز بوده است.
خواندن کتاب سختترین نکات در مورد سختترین چیزها را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران علوم کامپیوتر و کسبوکار دیجیتال پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب سختترین نکات در مورد سختترین چیزها
«چند روز پیش در خانه کباب درست کرده و صدها نفر از دوستانِ نزدیکم را دعوت کردم. این نوع دورهمجمعشدنها برای من چندان غیرمعمول نیست. من و برادرِ همسرم همیشه اهل کباب بودیم و دوستان افریقاییامریکاییام به همین دلیل مرا «استاد کباب» مینامند. در این مهمانی، حرف بهسمت یکی از رپرهای بزرگ، ناس، کشیده شد و دوست من تریستان واکر، بهعنوان یک کارآفرین افریقاییامریکایی جوان، با افتخار گفت که او اهل کوئینزبریج نیویورک، یکی از بزرگترین پروژههای مسکن دولتی امریکا است. اینجای حرف، پدر هفتادوسهسالهٔ من میان حرفش پرید و گفت که قبلاً به کوئینزبریج رفته است. تریستان که مطمئن بود چنین چیزی برای یک پیرمرد سفیدپوست محال است، گفت: «حتماً منظورتان محلهٔ کوئینز است. کوئینزبریج یک شهرک دولتی و جای ناجوری است.» اما پدرم اصرار داشت که نه، همان کوئینزبریج را میگوید.
به تریستان گفتم که پدرم در کوئینز بزرگ شده و محال است آنرا با جای دیگری اشتباه بگیرد وبعد از پدرم پرسیدم: «آنجا چه کار میکردی؟»
پدرم گفت: «تو یازده سالگی اعلامیههای حزب کمونیست رو پخش میکردم. موضوع رو خوب یادمه، چون مادرم بابت این کار که حزب برام تعیین کرده بود، خیلی ناراحت بود. به نظرش این کار برای یه بچه خیلی خطرناک بود.»
درواقع پدربزرگ و مادربزرگ من عضو رسمی حزب کمونیست بودند. پدربزرگم، فیل هوروویتز، بابت این مسئله شغلش را که معلم مدرسه در دوران مککارتی بود، از دست داد. پدرم که آنزمان خیلی بچه بود، با تلقینات حزب چپ رشد کرد. سال ۱۹۶۸ پدرم به غرب برکلی، کالیفرنیا، کوچ کرد و آنجا ویراستار یک مجلهٔ مشهور حزب چپ شد. بنابراین من میان ساکنین مهربان برکلی رشد کردم.
در بچگی فوقالعاده خجالتی بودم و از بزرگترها میترسیدم. وقتی مادرم برای اولینبار مرا به مهدِ کودک برد، گریهام گرفت. معلم به مادرم گفت که میتواند با خیال راحت برود، چون گریهٔ بچهها در این سن کاملاً طبیعی است. وقتی الیسا هوروویتز سه ساعت بعد برگشت، دید که موشِ آبکشیده شدهام. معلم گفت که من دائم گریه کردهام و بابت همین لباسهایم خیس است. همان روز مرا از مهد کودک بیرون انداختند. اگر مادرم صبورترین فرد جهان نبود، مطمئناً هیچوقت به مدرسه راه پیدا نمیکردم. با اینکه خیلیها به او توصیه میکردند مرا پیش روانپزشک ببرد، ولی او فقط صبر میکرد تا گریهام تمام شود و احساس راحتی کنم؛ برایش مهم نبود که چقدر طول میکشد. وقتی پنج سالم بود، از یک خانهٔ تکخوابه و کوچک برای یک خانوادهٔ ششنفره، به یک خانهٔ بزرگتر در خیابان بونیتا کوچ کردیم. بونیتا یکی از محلههای متوسط برکلی بود که با باقی خیابانهای مشابه تفاوت مشخصی داشت. اینجا بلوکی پر از افراد هیپی، تنبل و ردهپایین بود که همه برای پیشرفت سخت کار میکردند که به طبقهٔ بالاتر راه پیدا کنند و یک مشت آدم طبقهٔ بالاتر که دائم مواد مصرف میکردند تا یک طبقه پایینتر بیایند. روزی یکی از دوستانِ برادر بزرگترم جاناتان، راجر، که البته اسم واقعیاش نیست، خانهٔ ما بود. راجر به یک بچهٔ افریقاییامریکایی که کمی پایینتر از خانهٔ ما مشغول بازی با ارابهٔ قرمزش بود، اشاره کرد و گفت: «برو بگو ارابهاش رو بده بهت. اگه چیزی بهت گفت، بهش بگو کاکاسیاه و تف بنداز تو صورتش.»
بگذارید چند نکته را روشن کنم. در برکلی این مدل حرفزدن رواج نداشت. در حقیقت، هرگز کلمهٔ کاکاسیاه را نشنیده بودم و معنای آنرا نمیدانستم، گرچه میتوانستم حدس بزنم که کلمهٔ خوشایندی نیست. ثانیاً، راجر نژادپرست نبود و در خانوادهٔ بدی هم بزرگ نشده بود. پدرش استاد دانشگاه برکلی بود و در کل والدینش جز زیباترین افراد جهان بودند. بعداً فهمیدم که راجر از جنون جوانی رنج میبرد و دوست داشت دعوا راه بیندازد.»
حجم
۳۶۱٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۲۲۴ صفحه
حجم
۳۶۱٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۲۲۴ صفحه
نظرات کاربران
کتاب فوقالعاده از موسس چند شرکت بزرگ از جمله یکی از بزرگترین شرکتهای سرمایهگذاری دنیا، بن هوروویتز. هر کارآفرین باید حتما این کتاب رو چندین بار مطالعه کنه. شاهکار به تمام معنا
به نظرم کتاب فوقالعادهایه و اساسا خوندنش برای همه کسایی که شرکت در حال رشد دارن (یا حتی شرکت دارن راه میندازن) خیلی میتونه مفید باشه. ترجمهش رو متاسفانه یک شخص مسلط بر حوزه استارتآپی انجام نداده و یه سری مفاهیم
نکات جالب و قابل توجهی داره که در کتاب های دیگه ندیدم. فصل ضمیمه بسیار عالی و کاربردی بود مخصوصا برای مدیران و کارآفرینان👍
متن به نظرم خیلی بد ترجمه شده، ولی محتوای کتاب ارزشمنده،اگر ترجمه دیگه ای بود اون رو امتحان کنید البته من نسخه چاپی اش رو خوندم.
جذاب به نظر نمی رسد.
انگار زندگینامه.من یه مقداریش خوندم خوشم نیومد.چیز خاصی ندیدم