دانلود و خرید کتاب آدم‌های عوضی پوریا عالمی
تصویر جلد کتاب آدم‌های عوضی

کتاب آدم‌های عوضی

معرفی کتاب آدم‌های عوضی

پوریا عالمی ( - ۱۳۶۱) نویسنده، طنزپرداز و روزنامه‌نگار است. در بخشی از داستان «جشن لیلا» می‌خوانیم: «برای بچه‌ها یک سفره پهن کرده‌اند تو اتاق لیلا. اتاق لیلا قشنگ است. دیوارهاش صورتی است. مثل بالای لپ‌هاش. لپ‌هاش هم رنگ گل‌های ریز سفره است، یک‌کمی روشن‌تر. فکر می‌کنم چه‌قدر رنگ صورتی خوب است، می‌فهمم دیگر از رنگ قرمز بدم می‌آید. توی سفره یک ظرف بزرگ سالاد کاهو است. سس سفید چرب ریخته‌اند روش؛ آدم که می‌بیند، اشتهاش باز می‌شود. سالاد را که می‌خوری، اشتهات بند می‌آید. ظرف پلویِ همه‌مان نصفه می‌ماند. مرغ‌ها را خورده‌ایم. سر بال و سینه‌اش دعوای کوچکی کرده‌ایم. من جلوِ در نشسته‌ام. جا نیست. خانه‌ی لیلا از خانه‌ی ما بزرگ‌تر است، اما این‌جا هم جا نیست. تنگ هم، کیپِ کیپ نشسته‌ایم. من زانوم چسبیده به زانوی لیلا. دامن آبی پُفی پوشیده و چهارزانو نشسته است. دامنش کشیده شده بالا. پُف‌هاش رو هم جمع شده است و زانوش افتاده بیرون. جورابش سفید است. توری گل‌گلی دورتادور جورابش تا شده است روی هم. مامانم می‌گوید خواهرم به این جوراب‌ها می‌گفته جوراب تول‌تولی. جوراب تورتوری لیلا تا پایین زانوهایش است».
esmat
۱۴۰۰/۰۹/۱۷

فقط داستان اول به نظرم خوب بود بقیه کتاب گنگ بود و جذابیتی نداشت

fateme
۱۳۹۵/۰۸/۲۴

خیلی دوست داشتم این کتابو.نویسنده نثر روان و خوبی داره.شخصیت پردازی هاش هم قشنگ بود.مخصوصا داستان اول رو خیلی دوست داشتم.توصیه میکنم بخوتید.

mehdik2017
۱۴۰۲/۰۵/۰۱

یکی دو تا از داستانهاش قابل خوندن بود مابقی خیلی گنگ و نامفهوم بود توصیه نمیکنم

پسرخوانده مرحوم صاحب مغازل
۱۳۹۴/۰۳/۲۷

چقدر هی گفته "است"

کاربر ۳۷۷۹۸۰۷
۱۴۰۱/۰۸/۳۰

برخی ازداستان هایش به دل می نشست

🌻سپیده 🌻
۱۳۹۵/۰۸/۲۴

چه با نمکه عنوان این کتاب😄 دور از جون این جمع,واقعا بعضیا اینجورین😱😂

yong
۱۳۹۴/۰۷/۰۳

خوب بود

مامان من همیشه به خواهرم می‌گوید دامن پات نکن. دامن که پات می‌کنی، زمین ننشین. زمین که نشستی دوزانو بنشین. یک‌جوری که پاهات را جمع کنی زیرت، یک‌وری شوی. یک‌جوری کج بنشینی که وقتی از بالا به پاهات نگاه کنی ببینی نوشته هشتاد و هشت. خواهرم دانشجوست. رفته رشت. خانه که می‌آید، سر سفره که می‌نشیند، من که از این‌ور سفره نگاه می‌کنم، پاهاش نوشته‌اند هفتاد و هفت. اگر به مامانم بگویم پاهای خواهرم چند نوشته، یکی می‌زند تو دهنم.
Nimagh
زنم در تمام این چند سالی که زنم بود، بی‌پولی‌ام را مثل بیماری ایدز درمان‌ناپذیر می‌نامید. دلش خانه‌ی بزرگ می‌خواست. من می‌گفتم: «همین هم صدقه‌ی سر مردن بابام بهم رسیده.» دلش ویلا می‌خواست. من می‌گفتم: «حوصله‌ت که سر رفت بیا جای من بشین و بادی را که از شکم ملت درمی‌رود بشمار.» دلش ماشین مدل بالا می‌خواست. من می‌گفتم: «تو که سوار منی. من هم سوار خودم می‌شوم.» بعد دعوای‌مان می‌شد. می‌گفت: «تو از مردهای مردم کم‌تری.»
کاربر ۳۷۷۹۸۰۷
می‌دانستم که نمی‌دانند و این تنها چیزی ا‌ست که در این دنیا من می‌دانم و کسی نمی‌داند. به فکر کی می‌رسد او به من گفته باشد اگر مردی باید پیچ نافم را تا ته بپیچانی، تا دیگر مسخره‌ام نکند، که بفهمد مردی شده‌ام برای خودم که دوستم داشته باشد زیاد، خیلی زیاد. من توانسته بودم. می‌دانستم. اما نمی‌خواستم بدانم یا توانسته باشم. اما توانسته بودم و او چشم‌هایش را بسته بود و من ندیدم که دانسته که توانسته‌ام یا ندیدم که حتي دوستم ندارد هنوز یا دوستم دارد خیلی. خیلی زیاد.
کاربر ۳۷۷۹۸۰۷
لابه‌لای هق‌هق گریه‌اش دوباره گفت: تُرک. تلخ. بی‌مصب. ترک مثل چشم‌هایت به قول حافظ. تلخ مثل شراب، به قول حافظ. بی‌مصب مثل زندگی، به قول خودم. مثل زندگی بی‌مصب خودم
کاربر ۳۷۷۹۸۰۷
دستش رفت که نامه را مچاله کند که نکرد. گفت نامه نوشتن برای معشوقی که دکترای ادبیات دارد کار چندان ساده‌ای نیست. نه دستم می‌رود برایش ساده بنویسم که خیال کند مردی‌‌ام چون دیگر عوام، درحالی‌که من روشنفکری‌ام با شناسنامه‌ای روشن که به این سادگی‌ها کسی نمی‌تواند نادیده‌اش بگیرد، نه دلم راضی می‌شود که این‌طور تصنعی برایش بنویسم که شاید به ریشخندی هم نگیرد نامه را.
کاربر ۳۷۷۹۸۰۷

حجم

۷۰٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۱۰۵ صفحه

حجم

۷۰٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۱۰۵ صفحه

قیمت:
۳۰,۰۰۰
۲۴,۰۰۰
۲۰%
تومان