کتاب والدین در نقش رهیار
معرفی کتاب والدین در نقش رهیار
کتاب والدین در نقش رهیار نوشتۀ دایانا هسکینز با ترجمۀ افشین محمد و امیرحسین قاضی در نشر زرنوشت به چاپ رسیده است.
درباره کتاب والدین در نقش رهیار
کتاب والدین در نقش رهیار با این پرسش از والدین یا بهتر است گفته شود چالش کار خود را آغاز کرده است که میخواهید برای نوجوانتان چه کاری انجام دهید؟ میخواهید چهجور پدر و مادر یا بزرگسالی باشید؟ آیا میخواهید همهچیز را خراب کنید یا بسازید؟ این پرسش مهمی است؛ زیرا باید برای چنین کاری از خانه و خانواده آغاز کرد. او در ادامه میپرسد چقدر از سالهای نوجوانیتان را به خاطر دارید؟ آیا نیاز شدید تعلق داشتن، فهمیدن اینکه چه کسی هستید؛ گرفتن نوعی تأیید و پذیرش از دیگران یادتان هست؟ شاید بچههایی را که اعتمادبهنفس داشتند تحسین میکردید و میگفتید چگونه میتوانم مانند او باشم؟ همۀ این چیزهایی که میخواستید به معنای میل به برآوردن یک نیاز بنیادین بوده که میان همۀ انسانها مشترک است؛ نیاز به پیدا کردن معنا و درکی از خودمان.
دایانا هسکینز از والدین میخواهد به سالهای نوجوانی خودشان فکر کنند و به این نکته اشاره میکند که اگر آنها که از ما نگهداری میکردند، از چشمانداز خودارزشمندی و شأن و کرامت ما به شرایط نگاه میکردند و نه از نقطهنظر «گناهکار تا زمانی که بیگناهیمان ثابت شود» چقدر تقلای ما برای یافتن هویتمان سادهتر میشد؟ او میخواهد همین مفهوم را در ارتباط با نوجوانانی که اطرافمان هستند پیاده کنیم. در جایی از تجربۀ خود میگوید: من آن سالها را خوب به خاطر دارم. یادم میآید که در جستوجوی خودم بهشدت احساس تنهایی میکردم. شاید به همین خاطر هم بود که کوچ شدم تا علاوه بر تداوم این جستوجو، به دیگران هم در یافتن مسیر آینده و رضایتمندی و معنای بیشتر در زندگیشان کمک کنم. هسکینز میگوید ما والدین میتوانیم با گنجاندن نقش فعال یک کوچ به نقشمان برای کودکانمان فضایی برای کنکاش ایمن در حس خویشتن فراهم و کمک کنیم تا برای هویت خود و آنچه انجام میدهند معنا پیدا کنند.
خواندن کتاب والدین در نقش رهیار را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
به دوستداران کتابهای روانشناسی کودک و نوجوان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب والدین در نقش رهیار
«یک روز پسرم از من پرسید چرا به نوجوانها چنین اشاراتی میکنم، و چرا هر وقت او کاری میکند که مورد تأیید من نیست، میگویم که این هم یکی از ویژگیهای نوجوانی است؟ او من را متهم کرد که به او انگ میچسبانم: »تو هم مثل بقیه بزرگترها هستی ـ سختگیر با نوجوانها. فکر میکنی همه ما آس و پاس و بد هستیم!» او انگیزههای من را زیر سؤال برد و باید اذعان کنم که برای پیدا کردن پاسخ درست به لکنت زبان افتاده بودم. بلاخره فهمیدم که من درباره آنچه برای همه نوجوانها درست است برای خودم «پیشفرضهایی» ساختهام. به علاوه، فهمیدم که پسرم با تمام وجود متوجه این قضیه شده، و این که حق با او بود. چرا به همان ایده همیشگی چسبیده بودم که نوجوان بودن مترادف است با بد بودن؟
پس از اینکه در فرضیات پنهانی خودم درباره نوجوانها کنکاش کردم، تصمیم گرفتم درباره آنها با پسرم صحبت کنم. از او خواستم که داستان را از دیدگاه خودش بگوید. بعد از کمی صحبت صمیمانه به این نتیجه صریح و روشن رسیدم: این مرد جوان میخواست به زبان خودش از من، یک بزرگسال، بخواهد که مخالف کارهایی که انجام میدهم را انجام دهم. پسرم از من میخواست او و همسالانش را افرادی مثبت، خالق، جستجوگر، در حال رشد و فوقالعاده ببینم، نه یک گروه بیگانه که از فضا آمدهاند. او نمیخواست در موردشان پیشداوری شود یا نادیده گرفته شوند، او میخواست احساس کند که به او احترام میگذارند و حرفهایش شنیده میشود. او از من نمیخواست متناقض رفتار کنم یا از دور او را کنترل کنم، بلکه از من میخواست که یک نیروی مثبت برای او باشم و همواره در دوران این تغییرات درونی و بیرونی کنار او باشم.»
حجم
۴۷۶٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۰۸ صفحه
حجم
۴۷۶٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۰۸ صفحه