کتاب ترس اهل دریای زمردین
معرفی کتاب ترس اهل دریای زمردین
کتاب ترس اهل دریای زمردین نوشتهٔ برندون سندرسون و ترجمهٔ شقایق خانجانی است. انتشارات آذرباد این رمان معاصر آمریکایی را منتشر کرده است.
درباره کتاب ترس اهل دریای زمردین
کتاب ترس اهل دریای زمردین (Tress of the Emerald Sea) برابر با یک رمان معاصر و آمریکایی است. در این داستان میبینید که شخصیتی به نام «ترس» یک زندگی ساده در جزیرهای بر روی دریای «زمردین» دارد. او به جمعکردن فنجانهایی که ملوانان از سرزمینهای دوردست میآورند و گوشکردن به داستانهایی که دوستش «چارلی» تعریف میکند، علاقه دارد، اما زمانی که پدر چارلی او را به سفری میبرد تا برایش عروس انتخاب کند، فاجعهای رخ میدهد. حالا «ترس» باید قاچاقی وارد یک کشتی شود و بهدنبال ساحرهٔ دریای مرگبار نیمهشب برود. با او همراه میشوید؟
خواندن کتاب ترس اهل دریای زمردین را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر آمریکا و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب ترس اهل دریای زمردین
«مردم میخواهند تصور کنند که زمان منسجم، استوار و باثبات است. آنها روز را تعریف میکنند، ابزاری برای اندازهگیری آن خلق میکنند، به ساعت، دقیقه و ثانیه تقسیمش میکنند. تظاهر میکنند که همهٔ آنها باهم برابرند، درحالیکه بعضی از آنها بهراحتی بریده شده و بقیه پر از غضروف هستند.
ترِس حالا متوجه این موضوع میشد و میدانست که یک روز دلچسب هم گوشت دارد و هم چربی؛ اما چند روز بعد ضعیف و لاغر بودند و سریع سپری میشدند. بااینکه به شفافی روزهای تعطیلات نبودند، بااینحال، زودگذر بودند؛ حتی با وجود تنش روزافزونشان. کشتی به دریای نیمهشب نزدیک میشد و فقط یکبار وقتی ترِس مجبور شد آنها را در زمان خاموشی بلند کند، وقفه در حرکتش ایجاد شد.
باران آن روز از بر سرشان نبارید؛ اما هیچکدام از اعضای خدمه شکایتی در مورد زحمت بریدن شاخهها از روی کشتی نکردند. برایشان یادآوری بود که (به دلایل معقول) نباید زنده باشند.
ترِس شتابی را در سفرش احساس میکرد، یک باد وزان خیالی که تشویقش میکرد؛ اما سرسخت هم بود. بعد از اینهمه سرگردانی، اینهمه انحراف از مسیر، واقعاً داشت اتفاق میافتاد. داشت میرفت تا با ساحره روبهرو شود. شاید همین بود که باعث میشد روزها با چنین حالت کشسانی بگذرند، اگر اولین قسمت سفرش شبیه کشیدن زه کمان بود، حالا تیر رها شده بود.
همچنین تصمیم گرفت کمی از بار احساسیاش را زمین بگذارد. از دروغ و فریب خسته بود. با صداقتی که وقتی در تلاشی تا داستانی خلق کنی مناسب نیست. سلی، ان و فورت را جمع کرده و به هاک معرفی کرد.
او با اکراه موافقت کرده بود و شاید فقط به این خاطر که شب اول بعد از مواجهه با اژدها وقتی وارد کابین ناخدا شد (در حالی او را پیدا کرد که در یک قفس قرار داشت و گربه پنجههایش را به آن میکشید) نجاتش داده بود. با وجود همهچیز، ترِس جایی در وجودش پیدا کرد تا برای فکر نکردن به او احساس گناه کند. در دفاع از خودش، فرض کرده بود که جای هاک در کابین امن است، هرچند دانستن اینکه کرو آن مکان را جستوجو کرده و اگر پرچم قرمزی را برای ترِس به اهتزاز درنمیآورد حداقل پرچمی گلآویز را به نمایش میگذاشت.
بااینحال، هیجان هاک برای شنیدن ماجرای او احساس گناه را مانند کثیفیای از روی پنجره پاک کرده بود؛ و حالا روی کف دست ترِس نشسته و خودش را به افسران کشتی معرفی میکرد و توضیح میداد که او و ترِس چطور ملاقات کردهاند. وقتی حرفش تمام شد، او و ترِس منتظر واکنش آنها ماندند.
فورت نوشت: تو خیلی کمک کردی، هاک! ماه! باید به داگها بگیم. نباید بذاریم کسی روی تو پا بذاره. تو یه قهرمانی!
موش خوشحال شد.»
حجم
۷۷۳٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۴۴۸ صفحه
حجم
۷۷۳٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۴۴۸ صفحه