
کتاب ناتوان (جلد اول)
معرفی کتاب ناتوان (جلد اول)
کتاب ناتوان (جلد اول) با عنوان اصلی «Powerless» نوشتهٔ لورن رابرتس و ترجمهٔ پگاه فرهنگ مهر است. نشر داهی این کتاب را منتشر کرده است. اثر حاضر که در دستهٔ ادبیات داستانی معاصر انگلستان قرار میگیرد، یک رمان فانتزی و عاشقانه در باب کوشش افراد در یک دنیای بیرحم است. نویسنده شما را با حقیقت زندگی یک دختر به نام «پیدین» (Paedyn) آشنا میکند و چالشهای زندگی و رنجهایی را که بر سر او آمده، شرح میدهد. نسخهٔ الکترونیکی این اثر را میتوانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.
درباره کتاب ناتوان (جلد اول) اثر لورن رابرتس
کتاب ناتوان (جلد اول) که نخستینبار در سال ۲۰۲۳ میلادی و در ایران در ۱۴۰۳ منتشر شده، برابر با یک رمان معاصر و انگلیسی و فانتزی و عاشقانه است که نامزد جایزهٔ بهترین داستانهای فانتزی و علمی - تخیلی جوانان خوانندگان (۲۰۲۳) بوده است. رمان «ناتوان» را بازتابی از جهان امروز دانستهاند؛ جایی که انسانها برای بقا مجبور هستند مهارتهای خارقالعادهای کسب کنند تا از جامعه طرد نشوند. در پادشاهی ایلیا در این اثر، همچون دنیای واقعی، نابرابری و فقر باعث میشود افراد عادی بهسوی جرایمی مانند دزدی و جعل هویت کشیده شوند تا بتوانند در این دنیای بیرحم زنده بمانند. در انتهای این اثر پایانی خوش در انتظار شما نیست. «ناتوان» اولین جلد از چندگانهٔ لورن رابرتس (Lauren Roberts) است. این نویسنده بهتدریج شما را با حقیقت زندگی یک دختر به نام «پیدین» (Paedyn) آشنا میکند و چالشهای زندگی و رنجهایی را که بر سر او آمده، شرح میدهد. کتاب ناتوان (جلد اول) ۶۸ فصل و یک مؤخره دارد.
خلاصه داستان ناتوان (جلد اول)
لورن رابرتس داستان سرزمینی خیالی را روایت کرده که همهٔ ساکنان آن دارای قدرتهای ماورایی هستند؛ همه بهجز دختری به نام «پیدین» (Paedyn). حالا او در آزمونی سرنوشتساز گرفتار شده و تنها راه نجاتش پیروزی در بازیهای مرگبار است. اینجا سرزمین نابغهها است؛ دنیایی که در آن افراد خارقالعاده با تواناییهای ماورایی زندگی میکنند؛ ابرانسانهایی که مانند شخصیتهای دنیای ماروِل و هری پاتر قادر به انجام کارهایی شگفتانگیز هستند. در پادشاهی «ایلیا»، انسانهای معمولی جایی ندارند؛ زیرا حضور آنها در میان نخبگانْ قدرت برتر ابرانسانها را به خطر میاندازد و باعث میشود نوابغ در برابر بیماری و مرگ ناتوان شوند. این ادعا تصور نخبگان دربارهٔ افراد معمولی است و کسی نمیداند تا چه اندازه حقیقت دارد. پیدین مهارتی بینظیر در دزدی دارد، اما مردم او را یک پیشگو میدانند.
«کای»، شاهزادهای جوان است که آماده میشود تا قوانین پادشاهی ایلیا را اجرا کند. او مأموریت دارد که خلافکاران و انسانهای عادی را از بین ببرد و همین مسئله پیدین را در معرض خطر قرار داده است. همهچیز زمانی تغییر میکند که کای در بدترین بازی مرگبار گرفتار میشود و مرگ به او نزدیکتر از همیشه است. حالا پیدین باید تواناییهایش را اثبات کند. او به قهرمان شهر تبدیل شده و همه انتظار دارند در نبردهای مرگبار پیروز شود. به فرمان شاه و شاهزاده، او باید در رقابتی خونین شرکت کند؛ مسابقهای که شکست در آن برابر است با مرگ.
کتاب ناتوان (جلد اول) را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی قرن ۲۱ انگلستان و قالب رمان عاشقانه و فانتزی پیشنهاد میکنیم.
کتاب یا نویسنده چه جوایز و افتخاراتی کسب کرده است؟
کتاب ناتوان (جلد اول) در فهرست پرفروشترین کتابهای نیویورکتایمز قرار گرفته و در سال ۲۰۲۴ میلادی موفق به دریافت جایزهٔ کتاب سال «بارنز» و نوبل در بخش کودکان و نوجوانان شده است.
بخشی از کتاب ناتوان (جلد اول)
«فولادِ تیز، بهشدت بازویم را برش میدهد. از سر راه تیغهٔ شمشیرش کنار رفتم، باوجوداین برش سوزناکی روی بازویم نصیبم شد. فریادِ خود را از درد فرومیخورم و خم میشوم، خنجرم را از داخلِ چکمهام بیرون میکشم و کفِ دستی که عرق کرده نگه میدارم.
پادشاه میخندد، و با شمشیرش ضربهٔ دیگری نثارم میکند و من را وادار میکند مرتب رقصپا بزنم تا توسط شمشیر او تکهتکه نشوم. مشخصاً او با شمشیر بلندترش در کنار نیرویِ تهمتنِ خود مزیت بیشتری نسبت به من دارد. اما بهرغمِ تمام اینها، به لطفِ زخمی که روی شقیقهاش نشسته خیلی روی پاهایش استوار نیست.
پس دقیقاً همان کاری را انجام میدهم که او با تمسخر پیشنهاد داد: سعی میکنم حرکاتش را پیشبینی کنم.
با هر ضربهای که میزند تابی میخورد و پیشاز اینکه ضربهٔ دیگری را فرود بیاورد مجبور است جاپایش را محکم کند. با هربار فرودآوردنِ شمشیر پای راستش قدمی برمیدارد و پای چپش هم نیم قدمی جلوتر میآید. شمشیر را با دست راستش گرفته، اما دو غلاف روی کمرش بسته که نشان میدهد سلاح دیگری هم داشته و میتواند با دست چپ هم بجنگد.
دوباره شمشیرش را مقابل من میتاباند، و مجبورم میکند جاخالی بدهم و بهسمت راست غلت بخورم. همینطور قِل میخوریم و لبخند کجومعوجِ او حتی از پشت جریان مداوم باران نیز قابل دیدن است.
باید به او نزدیک شوم. باید حواسش را پرت کنم.
چراکه تا وقتی این قاتل را نکشم، از اینجا نخواهم رفت.
شاید اینطوری من هم آدمِ بهتری از او نباشم.
در میان صدای رعدوبرقی که بالای سرمان اصابت میکند فریاد میزنم: «تو کشتیاش! تو پدرم رو کشتی!»
کمی نزدیکتر میروم و او شمشیرش را با قوسِ عریضی پایین میآورد که اگر بهموقع جاخالی نداده بودم من را از وسط به دو نیم میکرد. پساز چنین حملهای همانطور که حدس میزدم تاب میخورد و من از فرصت استفاده میکنم تا خنجرم را روی سینهاش بکشم. خنجر روی پیراهن و پوستش خطی میاندازد و خون از زخم بیرون میزند.
چیزی محکم به شقیقهام اصابت میکند و نقطههایی مقابل بیناییام را میگیرند. همانطور که پلک میزنم تلوتلوخوران چند قدمی عقب میروم. از پشت نگاه تارم، سینهٔ خونینِ پادشاه و شمشیری را که به دست گرفته میبینم، و دستهاش که پساز کوبیدهشدن به جمجمهٔ من هنوز همانجا میان زمین و هوا معلق است.
میخندد. اما لرزشی را که در صدایش هست میشنوم. نگران است. از اینکه من، یک زاغهنشین، یک آدم معمولی، که هیچکس نیستم، روی بدنش زخمی به یادگار گذاشتم متنفر است.
اما من خیلی بیشتر از یک زخم از خودم بر جای خواهم گذاشت.
صدایش مملو از خنده است. «آره، خُب، یکی از دوستان بهم گفت اون چه نیتی داره و اینکه یکی از اعضایِ جبههٔ مقاومته. بنابراین، من هم کاری که باید رو انجام دادم.»
یک بار دیگر شمشیر را میتاباند و من را غافلگیر میکند و زخمی سطحی روی شکمم میگذارد که خیلی سریع شیرجه میزنم. «نگران نباش، پِیدین، من پدرت رو فقط با تکیه بر یک سری شایعات نکشتم، گرچه انسانهای خیلی زیادی رو برای کمتر از این کشتم. اون رو کشتم تا مطمئن بشم جامعهٔ برگزیدهها دستنخورده باقی میمونه.»
متوجه نمیشوم چه میگوید، که البته بهخاطر خشمی است که منطق را از ذهنم ربوده. با خشم میگویم: «اعتراف کن. تو دروغ گفتی تا جامعهٔ برگزیدهها رو بسازی. آدمهای معمولی هیچ بیماری مُسریای ندارن. ما باعث تضعیف نیروی برگزیدهها نمیشیم.»
«من کاری رو انجام دادم که باید انجام میشد.»
با صدای خفهای میگویم: «تو یک هیولایی.»»
نوع
حجم
۶۳۹٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۷۶۸ صفحه
نوع
حجم
۶۳۹٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۷۶۸ صفحه
نظرات کاربران
یک کتاب فانتزی ماورایی عاشقانه اولش فکر میکردم قرار نیست مجذوبش بشم ولی خیلی زود فهمیدم چه کتاب زیب، جذاب و در عین حال نفس گیریه😍🥹 داستان یک دختر معمولی در بین افرادی برگزیده با قدرت های ماورایی هس که می خواد
کتاب خیلی خوبهههههه... بعضی از جمله هاش محشر بود 😍
کتابش واقعا قشنگ بود، داستان جاذبی داشت و نوع ارتباط شخصیت های اصلی خیلی شیرین بود، شاید بالغ بر 60 تا جارو هایلایت کردم... کای واقعا بهترین بود بیصبرانه منتظر کتاب بعدشم ❤️
بدون شک بهتریم کتابی بود که مطالعه کردم و آنقدری جذاب بود که حتی یک ساعت هم نمیشد ازش دست برداشت. داستان بسیار روان و مجذوب کننده ای داره باعث میشه نتونی ازش دست بکشی .