
کتاب سگ خارجی
معرفی کتاب سگ خارجی
کتاب سگ خارجی نوشتهٔ سمیرا رشیدپور است. گروه انتشاراتی ققنوس این داستان بلند را منتشر کرده است.
درباره کتاب سگ خارجی
کتاب سگ خارجی رمانی ایرانی نوشتهٔ سمیرا رشیدپور است. راوی این داستان از نسل جنگ است. او در جستوجوری زندگی و تاریخ از آغاز جنگ ایران و عراق تا زمان حال و ایران معاصر است. گمشدههای او انسانهایی هستند که از او و هویت خانه و زندگی جامانده در کودکی و نوجوانیاش دور ماندهاند. این داستان روایت آدمهایی است که در حیرت و تعلیقی ناشی از حیرت روزگار میگذرانند. راوی میخواهد خانوادهاش را گردِ هم آورد و نجات دهد، دختری کُردِ عراقی آوارگیاش سر آوارگان این سوی مرز خراب میشود و برادرانی که هر یک به شکلی میروند و دیگر بر نمیگردند، شخصیتهای گمشدهٔ این داستان هستند. این داستان بلند در شش بخش نگاشته شده است.
خواندن کتاب سگ خارجی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی فارسی و علاقهمندان به قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
درباره سمیرا رشیدپور
سمیرا رشیدپور در سال ۱۳۶۲ در گیلانغرب متولد شد. او دکتری ادبیات و زیباشناسی از دانشگاه پیکاردی فرانسه دارد. کتاب «سگ خارجی» نام داستان بلندی است که در سال ۱۳۹۶ از او منتشر شد. او ترجمههایی در حوزهٔ ادبیات و مقالههایی در حوزهٔ فلسفه نیز کار کرده است. از جمله مقالههای او در باب فلسفه مقالههای «بررسی روایتشناختی پدیدارشناسی روح هگل» و «مارکی دو ساد، زخمی بر چهرۀ روشنگری» است.
بخشی از کتاب سگ خارجی
«عکسها را خودم پیدا کردم. فردای همان روزی که ارتش خانه را تخلیه کرد، یک پاکت به جا مانده بود. بابا توی حیاط بود و داشت کیسههای خاک را با فرغونی که پیدا کرده بود میبرد بیرون. پاکت را باز کردم. مدتی به اولین عکس خیره ماندم: یک شلوار مشکی و بالاتنهای سورمهای و قرمز. عکس را در همه جهات چرخاندم. کمی طول کشید تا فهمیدم. سر کاملاً جدا شده بود. از دستها هم خبری نبود. شلوار و پیراهنی خونی لای تلی از آجر. اول نفهمیدم فقط لباس نیست. در عکس بعدی مغز پاشیده بود بیرون. نمیدانم چرا با چشمانی گردشده به هر عکس مدتی خیره میماندم و با ولع به جزئیاتش نگاه میکردم. در عکسهای بعدی چند بچه هم بودند که موهایشان از زیر آوار معلوم بود. پشت بعضی عکسها نوشته بودند: کیومرث ...، روحاللّه ...، علیاشرف ...، مرضیه ...، مردان ...، علیرضا ...، بتول ...، عبداللّه ...، علی ...، حجت ...
روی پاکت نوشته شده بود: بمباران مهر ۱۳۶۰، ساعت ۵ بعدازظهر.
پاکت عکسها را هر بار یکجا قایم میکردم و وقتی مطمئن بودم کسی خانه نیست میرفتم نگاهشان میکردم. کسی سراغ آن عکسها را نگرفت. کمکم باورم شده بود که مال خودماند. از ترس پیدا شدنشان آنقدر جابهجایشان کردم که گمشان کردم. تا آنجا که یادم است آخرین بار گذاشتمشان توی کشوِ فرِ گازی که از طرفِ بنیاد «بازسازی» به ما داده بودند. چون مامان از آن استفاده نمیکرد، توی اتاق گذاشته بودش. آن را با یک فرش لاکی، یک کولر، یک تلویزیون سیاه و سفید کوچک به همه آوارگان داده بودند. فرِ گاز دری شیشهای داشت با نقطههای آبی که دستهاش را از بالا بایست میکشیدی پایین و بهسختی باز میشد. یک کشو هم داشت. دست زدن به آن بعد از مدتی برایمان قدغن شد. یادم نیست چند دفعه گمشان کرده بودم! به دیدنشان عادت کرده بودم؛ تخیلم را راه میانداخت. زندگی آن آدمها را قبل از بمباران تصور میکردم و داستان میساختم. معمولاً وقتی کسی خانه نبود دوباره به فکر پیدا کردنشان میافتادم. آن روز برادرم رفته بود فوتبال، مامان هم توی حیاط داشت لباس میشست. برادر کوچکم را هم توی تشتی نشانده بود. در فِر گاز را بهسختی باز کردم. چفیهای سفید که چند گوشهاش را به هم گره زده بودند توی کیسه سیاه سنگینی آنجا بود. گرههای چفیه را با دندان باز کردم. دستم به فلز سردش خورد، بعد به لوله کوتاه و سیاهش. نترسیده بودم. فقط میخکوب ماندم. کلت سیاه توی دستم بود. سرد بود. رویش دست کشیدم. گذاشته بودند روی سینی سیاه مخصوص پخت کیک. دیگر، عکسها را فراموش کرده بودم.»
حجم
۹۲٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۳۲ صفحه
حجم
۹۲٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۳۲ صفحه