دانلود و خرید کتاب لیالی اندوه نگین رستمی
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب لیالی اندوه اثر نگین رستمی

کتاب لیالی اندوه

نویسنده:نگین رستمی
دسته‌بندی:
امتیاز:
۵.۰از ۱ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب لیالی اندوه

کتاب لیالی اندوه نوشتهٔ نگین رستمی است. انتشارات آراسبان این رمان معاصر ایرانی را روانهٔ بازار کرده است.

درباره کتاب لیالی اندوه

کتاب لیالی اندوه حاوی یک رمان معاصر ایرانی است که راوی‌اش می‌گوید عید نوروز بود و مردم به‌رسم همیشگیشان برای سال جدید احتیاج به خریدهای آن‌چنانی داشتند؛ او سپس از «لعیا» و «لیلا» نام می‌برد که برای خرید پارچه، تمامی بزازی‌ها را زیرورو کرده بودند. با این شخصیت‌هالی همراه شوید در این رمان ایرانی به قلم نگین رستمی.

خواندن کتاب لیالی اندوه را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب لیالی اندوه

«لیلا از پیمان فاصله گرفت و بدون هیچ حرفی با قدم‌های بلند خودش را به داخل رساند. لعیا در ایوان ایستاده بود و نگاهش میان پیمان و لیلا در گردش بود. لیلا در تلاش بود خونسردی‌اش را حفظ کند تا خواهرش بویی از عشق پنهانِ درون سینه‌اش نبرد. لیلا از کنار لعیا گذشت و به سمت هال رفت. خانهٔ عزیز چند اتاق داشت و در نوع خودش یک خانهٔ دل‌باز و بزرگ بود و در هرکدام از اتاق‌هایش چندین فرش دست‌باف دوازده متری پهن بود. حاج‌حسین پسر ارشد و تک پسر حاج‌عباس بود و دو خواهر به نام‌های شوکت و طلعت داشت. خانوادهٔ پیمان در اصفهان بودند و این فاصلهٔ نه‌چندان دور برای لیلا عذاب‌آور بود. لیلا از بیان‌کردن عشقش به پیمان اجتناب می‌کرد، چرا که می‌دانست آب شوکت‌خانم و حاجیه‌مریم در یک جوب نخواهد رفت.

لیلا وارد هال شد و بلند سلام داد. مادربزرگ به پشتی لم داده بود و پاهایش را دراز کرده بود. شوکت‌خانم و طلعت‌خانم و همچنین حاجیه‌مریم کنار او نشسته بودند. خبری از نغمه دختر طلعت‌خانم نبود. انگار او در شیراز مانده بود و اشتیاقی برای آمدن به تهران نداشت.

لیلا با قدم‌هایی بلند خودش را به عزیز رساند. جلو رویش زانو زد و بوسه‌ای روی دستان پیر و چروک‌شده‌اش گذاشت. عزیز لبخندی روی لب‌هایش نشست و گفت:

- ای دخترهٔ بی‌معرفت! گفتم نمیای و دیگه منو فراموش کردی!

لیلا نگاهش را به چهرهٔ غبارگرفتهٔ عزیز دوخت و گفت:

- نه عزیزجون به‌خدا خودتون می‌دونید که بابا و داداش رضا چقدر به ما سخت می‌گیرن؛ وگرنه شما برای من از هر چیز و هرکس دیگه‌ای باارزش‌ترین.

عزیز کف دستش را نوازش‌گونه روی دست لیلا کشید و گفت:

- می‌دونم دخترم. پسرِ خودمو خوب می‌شناسم.

صدای طلعت‌خانم حواسِ لیلا را به خود داد. لیلا با بی‌میلی دستش را از دستان عزیز بیرون کشید و به سمت طلعت‌خانم رفت و او را در آغوش کشید؛ و همچنین شوکت‌خانم را.

طلعت‌خانم گوشش را کشید و گفت:

- چشمم زیر پات عزیز عمه ماشاالله روز به روز زیباتر می‌شی! والا خان‌داداش حق داره بهت سخت بگیره!

لعیا میان تعریف و تمجیدهای طلعت‌خانم پرید و گفت:

- عمه دستت درد نکنه لیلا خوشگله، چنددقیقه قبل پیش پای لیلا از شازده داداشم می‌گفتی، خب من سر راهیم؟

حرف‌های لعیا اهل خانه را به خنده وا داشت. طلعت‌خانم گفت:

- این چه حرفیه دخترم؟ تو هم که شبیه قرص ماه هستی! هرسه‌تاتون برای ما عزیزید. هرچی باشه دردونه‌های خان‌داداشمید. به هرحال الآن لیلا بزرگ‌تر از توئه و وقتش رسیده که به خونهٔ بخت بره و بعد از اون تعریف و تمجیدکردن از تو شروع می‌شه!

لعیا نسنجیده حرف می‌زد. این بار هم بدون آن که به گفته‌اش فکر کند، گفت:

- خب ایشون فعلاً که خیال رفتن به خونهٔ بخت رو ندارن!

حاجیه‌مریم گلویش را صاف کرد تا لعیا متوجه او شود. لعیا نگاهش را به چهرهٔ درهم‌رفتهٔ مادرش انداخت و لبش را به دندان گزید.

عزیز و طلعت‌خانم با لبخندی مهربان و چشمانی که برق تحسین داشت، به لعیا نگاه کردند. اما شوکت‌خانم هیچ عکس‌العملی از خود نشان نمی‌داد. عزیز بحث دیگری را پیش کشید و گفت:

- لیلا جان! لعیا جان! برید بساط نهار رو حاضر کنید. خودم غذا رو پختم، تا شما سفره رو پهن کنید حسین و رضا هم میان.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۵۶۳٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۶۰۴ صفحه

حجم

۵۶۳٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۶۰۴ صفحه

قیمت:
۱۱۰,۰۰۰
تومان