کتاب جادو و قلعه عوضی
معرفی کتاب جادو و قلعه عوضی
کتاب جادو و قلعه عوضی نوشتهٔ مارکوس سجویک و ترجمهٔ ندا شادنظر است. نشر ایران بان این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این رمان برای کودکان نوشته شده و جلد ۵ از مجموعهٔ «اسرار کلاغ قلعه» است.
درباره کتاب جادو و قلعه عوضی
کتاب جادو و قلعه عوضی برابر با یک رمان برای کودکان است. داستان چیست؟ بعد از آنكه خانوادهٔ «آدرهند» برای گردش به سيرک میروند، «مينتی» درگير وردهای جادویی پيشگوی بدجنسی میشود. قلعهٔ آدرهند پر از خرگوشهای سفيد پشمالو میشود، «ماكی داک» و موشی به نام «آقای ويسكرز» وارد قلعه میشوند و «ولوين» دستگاه عجيبی اختراع میكند تا با آن كلمها را بشمرد. هياهویی در قلعه به راه میافتد. «ادگار» با کمک «سلستيس» و ورد جادویی كوچكش، خانوادهٔ آدرهند را از شر اين هياهو و بههمريختگی نجات میدهد. این رمان ۲۰ فصل دارد. مجموعهٔ «اسرار کلاغ قلعه» که رمانهایی فانتزی را در بر گرفته، از زبان كلاغی روايت میشود كه در قلعهای قديمی زندگی میكند. این کلاغ از آدمهای قلعه بسیار باهوشتر است.
خواندن کتاب جادو و قلعه عوضی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به همهٔ کودکان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب جادو و قلعه عوضی
«ـ من باهوشترین موجودی هستم که پا به این کرهٔ خاکی گذاشته!
ولوین بود که این را گفت و به نظر میرسید که بیش از حد از کار خودش راضی است.
گویا او بالاخره دستگاه کلمشمارش را تکمیل کرده بود و فلینچ آن را به تالار کوچک آورده و همه را جمع کرده بود تا شاهد رونمایی آن باشند.
متأسفانه، من همان موقع از اتاق خانم زوزو بیرون آمده بودم و مجبور شدم در این مراسم شرکت کنم.
ولوین گفت:
ـ اوه، ادگار! چقدر خوشحالم میبینمت. تو همیشه برای خونوادهٔ ما خوشقدم بودی. انگار یه بویی میاد... این بوی چیه...؟
او به شکل عجیبی مهربان شده بود. آخرین باری که او را آنقدر مهربان دیده بودم، به خاطر نداشتم.
ـ چرا روی مجسمهٔ نیمتنهٔ لرد دیفریک نمیشینی تا از اونجا شاهد همه چی باشی؟ تو کلاغ خوبی هستی.
به این ترتیب، روی مجسمهٔ لرد دیفریک نشستم. پایین پای من، ولوین و بقیهٔ اعضای خانواده روی صندلی نشسته بودند: مینتی، سلستیس، کادوید، مادربزرگ، آشپز و تعدادی از خدمتکارها. دوقلوها هم روی پوست خرسی که وسط سالن پهن شده بود، برای خودشان بازی میکردند و آتش میسوزاندند و گویا نمیخواستند دقیقهای از بعدازظهرشان را به بطالت بگذرانند.
ولوین از مینتی پرسید:
ـ دوست عزیز شما نمیاد؟
مینتی جواب داد:
ـ اون باید بعد از ناهار دراز بکشه تا بهتر بتونه خودشو با دنیای اطراف وفق بده.
ولوین با تعجب پرسید:
ـ بهتر بتونه با دنیای اطراف خودشو وفق بده؟ چه مزخرفاتی! خیلی خوب. مهم نیست. بقیهٔ شما میتونین شاهد عملکرد معجزهآمیز این دستگاه باشین. فلینچ، دستگاه رو آماده کن!
طبق معمول، ظاهر دستگاهی که ولوین اختراع کرده بود، بدجوری عجیب و غریب بود.
دستگاه از کلی لوله، قیف، دریچه و هزارتا چیز دیگر درست شده بود که حتی اسمشان را هم نمیدانستم.
اما روی هم رفته، مثل این بود که ولوین دستگاه درو را با ماشین چمنزن مخلوط کرده و چند تا وسیلهٔ دیگر هم به آن اضافه کرده و آن دستگاه را ساخته است.
فلینچ به دستور ارباب ولوین عمل کرد و دستگیرهای را که کنار دستگاه قرار داشت، چرخاند. چند دقیقه بعد، دستگاه به شدت تکان خورد و بعد جان گرفت و به آرامی روی کف سالن به راه افتاد.
ولوین با عصبانیت فریاد زد:
ـ فلینچ! اون دستگاه رو به طناب ببند! نباید حرکت کنه.
فلینچ از جایی که فقط خودش از آن خبر داشت، مقداری طناب آورد و دستگاه را که حالا مثل ببری خشمگین حرکت میکرد، با طناب بست.
مینتی خودش را روی صندلی جابهجا کرد و گفت:
ـ این دستگاه... خطر نداره؟
ولوین که به نظر میرسید مرگهای پیدرپی ساکنان قلعه و بهخصوص خدمتکارهای آشپزخانه را فراموش کرده بود، با صدایی بلند گفت:
ـ کاملاً بیخطره، درست مثل خونهٔ خودمون.
بعد قدمی به جلو برداشت و گفت:
ـ و حالا به غیر از فلینچ و خود من، شماها اولین انسانهایی هستین که شاهکار معجزهآمیز این دستگاه کلمشمار رو میبینین! کلمها رو آماده کن.»
حجم
۳٫۶ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۲۰۴ صفحه
حجم
۳٫۶ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۲۰۴ صفحه