دانلود و خرید کتاب چطوری خیلی بد خط بنویسیم آن فاین ترجمه فرمهر منجزی
تصویر جلد کتاب چطوری خیلی بد خط بنویسیم

کتاب چطوری خیلی بد خط بنویسیم

معرفی کتاب چطوری خیلی بد خط بنویسیم

«چطوری خیلی بد خط بنویسیم» نوشته آن فاین(-۱۹۴۷) نویسنده انگلیسی است که عمدتاً به نوشتن داستان‌های کودکان و نوجوانان شهره است. چستر وارد مدرسه جدیدی شده است. او را در کنار جو، پسری که دچار مشکل یادگیری است نشانده می‌شود تا به او در درس‌هایش کمک کند. چستر هم این کار را می‌کند، اما به روش خودش. او درمی‌یابد که پروژه «چطوری خوب بنویسیم» چه اندازه می‌تواند برای جو معضل‌آفرین باشد؛ عددها و حروف در لابه لای خط‌های دفتر داخل همدیگر می‌روند و معجونی ناخوانا را می‌سازند. چستر اما با خود فکر می‌کند که اگر پروژه جدیدی تعریف کند، شاید اوضاع جو بهتر شود: « چطوری خیلی بد خط بنویسیم». جو در این پروژه قطعا بهتر از بقیه خواهد بود. چستر کم کم یاد می‌گیرد جو کشف‌کردنی‌های بسیاری دارد... در بخشی از کتاب می‌خوانیم: کم‌عقل نیستم. خیلی هم احمق نیستم. از آنهایی هم نیستم که وقتی اتفاق بدی برای کسی می‌افتد، آب دماغشان راه می‌افتد یا اشک از چشم‌هایشان سرازیر می‌شود. اما باید اعتراف کنم همین‌که چشمم به آن باتلاقِ غم‌انگیز یعنی کلاس جدیدم افتاد احساس ناخوشایندی پیدا کردم. درست است، قطعاً من آدم بدعنقی‌ام. بچه‌ها همه گوش کنید، خبرهای خوب و جالبی برایتان دارم. خانم تیت دست‌هایش را به هم زد و به طرف ردیفی برگشت که خِنگ‌های خپله از روی نیمکت‌های کثیف و شلخته‌شان به من زُل زده بودند. خانم تیت گفت: «امسال یک دانش‌آموز جدید داریم. به نظرتان خبر خوبی نیست؟» و لبخند زد: «او اینجاست. تازه از آمریکا آمده و اسمش هووارد چستر است.» تصحیحش کردم: «چستر هووارد.» اما گوش نکرد. مشغول قدم‌رو رفتن توی کلاس بود. دنبال یک نیمکت خالی می‌گشت. نمی‌توانستم دوباره حرفم را تکرار کنم. فکر کردم حتماً آن‌قدر باهوش هست که به موقع حرفش را اصلاح کند. برای همین فقط وسایلم را برداشتم و راه افتادم طرف نیمکتی در ردیف آخر که به آن اشاره کرده بود.
k.t
۱۳۹۷/۰۷/۰۳

کتاب شیرین و کوتاهی بود...کلا ۱ ساعت هم کمتر شد خوندنش...اما قطعا زمان خیلی بیشتری لازم دارم تا بهش فکر کنم... واقعا چند نفر از هر ۱۰۰ نفر کاری رو انجام میدن که دوس دارن و خوب هم انجامش میدن؟ من کاملا

- بیشتر
Ebrahimi
۱۳۹۷/۰۷/۱۳

من هیچ وقت با دست خط قبلی نمی نوشتم... همیشه خطم با دفه قبل تفاوت داره حتی معلم های دوره ابتدایی رو سردرگم می کردم.معلم کلاس دوم یه دفه با حالت طلبکارانه به مادرم گفته بود چرا مشقای این بچه

- بیشتر
آلوین (هاجیك) ツ
۱۳۹۷/۰۷/۰۵

بیشتر بخاطر اینکه درمورد بچه‌ها بود، خوندم.. دنیای بچه‌های کوچیک، تنها چیزیه که می‌تونه منو ذوق‌زده کنه و از دنیای خودم دور کنه...😅 خوب بود! 😊

"Shfar"
۱۳۹۸/۰۵/۱۳

خب!... خیلی جالبه که کمتر کسی این کتاب رو خونده... نثر جالب و بچگونه ای داره... واقعا جذاب بود برام... به نظرم با هر سنی میشه این کتاب رو خوند... و البته نکات اخلاقی جالبی هم داشت! 😄😄😄 راوی کتاب، یعنی چستر،

- بیشتر
ــسیّدحجّتـــ
۱۳۹۷/۱۰/۰۹

چه جالب لحظه لحظه‌ی یه دانش‌آموز رو لابه‌لای طنز تصویر کرده بود با این که برای رده سنی من نیست ولی بهم چسبید بیش‌تر از داستان تقریبا ساده‌ای که داشت، طنازی شخصیت اول داستان جذبم می‌کرد. در یک کلام: لذیذ بود...

دکتر سرطان خون
۱۳۹۷/۱۰/۲۴

من که با خطم آرامش میگیرم بعد همه بهم میگن خط کلاس اولیاس😁😎😊

کاربر ۱۷۱۴۵۷۶
۱۳۹۹/۰۲/۱۵

من که خطم افتضاحه ولی خب چون راستان مینویسم اصلا برام مهم نیست خطم ید یا خوب باشه استدلالم هم اینه که مهم نیست که آدم زشت بنویسه مهم اینه که آدم بتونه یه چیز خوب بنویسه خودم به شخصه میشناسم کسایی

- بیشتر
Rey Han
۱۳۹۷/۱۲/۲۵

کتاب خوبی بود چند ساعته تمومش کردم شخصیت چستر هوارد مثل کسی بودش که ذاتا خوبه ولی باور نداره خوبی اش رو و نادیده میگیره خوب بودنش رو ! ولی در واقع خوب بودن ذاتیش کار خودش رو میکنه !

ن. عادل
۱۳۹۹/۱۰/۲۷

خیلی.......خیلی........ قشنگ!

♡Sara♡
۱۳۹۹/۰۸/۱۷

بسیار زیبا بود. سطح داستان پردازیش من رو یاد کتاب 《شاید عروس دریایی》انداخت. این داستان رو دوست دارم.

اما اگر بخواهم جدی‌تر بگویم، بهترین توصیه‌ای که در تمام طول عمرم در مدرسه شنیدم این بود که "آنچه را توی دنیا بیشتر از همه دوست داری پیدا کن، بعد کسی را پیدا کن که برای انجام دادن آن کار حمایتت کند."
"Shfar"
چه پیشنهادی برای نوقلم‌ها دارید؟ اول اینکه هیچ‌وقت درباره‌ی کتابتان با همسر یا دوست‌تان حرف نزنید، چون اصلاً نمی‌توانید روی نظرشان حساب کنید و دوم بخوانید و بخوانید و بخوانید. تمرین نوشتن (مثل آنچه معلم‌ها می‌گویند) نوشتن نیست، خواندن است. و بالاخره، فیلیپ لارکین گفته: «کتابی بنویسید که خودتان بیشتر از همه ازش لذت ببرید، کتابی که تا حالا هیچ‌کس دیگری آن را ننوشته.»
ــسیّدحجّتـــ
برای همه گذراندن روز اول سخت است.
"Shfar"
برای همه گذراندن روز اول سخت است.
ツAlirezaツ
اما خُب، هیچ‌جا بی‌عیب نیست.
"Shfar"
وای عزیزِ کوچولو! می‌دانی اگر بخواهی، خواهی توانست و می‌بایست!
مهدی فیروزان
"آنچه را توی دنیا بیشتر از همه دوست داری پیدا کن، بعد کسی را پیدا کن که برای انجام دادن آن کار حمایتت کند.
._.
و حالا آزادانه و با خیال راحت به طرف چیزی برو که در تمام طول روز و با تمام وجود از انجام دادنش احساس خوبی داری!
"Shfar"
و حالا آزادانه و با خیال راحت به طرف چیزی برو که در تمام طول روز و با تمام وجود از انجام دادنش احساس خوبی داری!
ــسیّدحجّتـــ
چه پیشنهادی برای نوقلم‌ها دارید؟ اول اینکه هیچ‌وقت درباره‌ی کتابتان با همسر یا دوست‌تان حرف نزنید، چون اصلاً نمی‌توانید روی نظرشان حساب کنید و دوم بخوانید و بخوانید و بخوانید. تمرین نوشتن (مثل آنچه معلم‌ها می‌گویند) نوشتن نیست، خواندن است. و بالاخره، فیلیپ لارکین گفته: «کتابی بنویسید که خودتان بیشتر از همه ازش لذت ببرید، کتابی که تا حالا هیچ‌کس دیگری آن را ننوشته.»
مهدی فیروزان
"آنچه را توی دنیا بیشتر از همه دوست داری پیدا کن، بعد کسی را پیدا کن که برای انجام دادن آن کار حمایتت کند
مهدی فیروزان
یک عالمه جایزه برای روخوانی، دیکته، هجی کردن و یک‌بار هم برای زیبا خواندن ترانه‌ای مهدکودکی به زبان آمریکایی. (جایزه‌ام یک لنگر بود.) اما تا حالا جایزه‌ای برای این چیزها نبرده بودم: محبوب‌ترین عضو کلاس، بهترین عضو در کارِ گروهی، خوشروترین شاگرد یا چیزی که نشان‌دهنده‌ی "شخصیت مثبت" باشد.
سحر
می‌دانم وقتی کسی به شما می‌گوید: «فکر نمی‌کنم توانایی‌ای داشته باشم»، شما باید در مقابل با مهربانی او را نوازش کنید و بگویید: «البته که توانایی داری! هر کسی توانایی‌هایی دارد. فقط بعضی از آدم‌ها توانایی‌های پنهان دارند. و بعضی از آدم‌ها توی مدرسه توانایی‌شان را نشان نمی‌دهند.» می‌دانم احتمالاً اگر شما جای من بودید، چنین چیزی می‌گفتید. خُب؟ اما من چنین چیزی نگفتم. گفتم: «خب، نمی‌دانم. اما تو در واقعاً بد نوشتن، واقعاً خوب هستی.»
"Shfar"
ـ فکر نمی‌کنم توانایی‌ای داشته باشم. اگر از نظر شما اشکالی نداشته باشد، در اینجا می‌خواهم دست نگه دارم تا یک وظیفه‌ی عمومی را گوشزد کنم. می‌دانم وقتی کسی به شما می‌گوید: «فکر نمی‌کنم توانایی‌ای داشته باشم»، شما باید در مقابل با مهربانی او را نوازش کنید و بگویید: «البته که توانایی داری! هر کسی توانایی‌هایی دارد. فقط بعضی از آدم‌ها توانایی‌های پنهان دارند. و بعضی از آدم‌ها توی مدرسه توانایی‌شان را نشان نمی‌دهند.» می‌دانم احتمالاً اگر شما جای من بودید، چنین چیزی می‌گفتید. خُب؟ اما من چنین چیزی نگفتم.
مهدی فیروزان
حالا آزادانه و با خیال راحت به طرف چیزی برو که در تمام طول روز و با تمام وجود از انجام دادنش احساس خوبی داری!
._.
انگشت اشاره‌اش را به طرف جو گرفت: «خُب جو. آیا هیچ موضوعی نیست که دلت بخواهد توی کتابخانه دنبالش بگردی و درباره‌اش یاد بگیری؟» جو ناخن‌هایش را جوید و سرش را تکان داد. خُب، هیچ موضوعی نیست که قبلاً فکرت را مشغول کرده باشد و دلت می‌خواسته کتابی در موردش وجود داشته باشد و به سؤالت جواب بدهد؟
ツAlirezaツ
(به اعتقاد من در دنیای بدون تجمل و فن‌آوری پیشرفته، طنز و شوخی جواز عبور است.)
Hamid Zeinali
پشت جلد با حروف سیاه و درشت نوشته بودم: و حالا آزادانه و با خیال راحت به طرف چیزی برو که در تمام طول روز و با تمام وجود از انجام دادنش احساس خوبی داری!
یک قرنطینه ای
پرسیدم: «یعنی اینها همان انگشت‌هایی است که این برج ایفل سه متری را با اسپاگتی ساخته؟» ـ ماکارونی. زدم توی سرش و گفتم: «حالا هر چی. آیا این همان مغزی است که به فکرش رسیده بود چطور نقاب خواهرش را برای جشن هالووین با چراغ‌های سبز و نارنجی درست کند؟ یعنی این همان پسری است که وقتی بن برگانزی با پا شوت کرد زیر بلندگو، تمام سیم‌ها را درست جمع کرد و آنها را از سوراخ درست به هم وصل کرد؟» با ناراحتی گفت: «آنها فرق می‌کند. لازم نیست سیم‌های برق و چسب و چیزهای شبیه آن را یاد بگیرم.» سرم را تکان دادم. بهش گفتم: «تو در جای اشتباه نشسته‌ای. تو نباید اینجا باشی. اینجا بودن اعتماد به نفست را می‌گیرد. تو باید دنباله‌رو کسی باشی که سازنده‌ی پل است یا رقص نورهایی برای گروه‌های مشهور موسیقی طراحی می‌کند یا توی تلفن‌های دیگران میکروفن نصب می‌کند.»
Neda^^
زدم توی سرش و گفتم: «حالا هر چی. آیا این همان مغزی است که به فکرش رسیده بود چطور نقاب خواهرش را برای جشن هالووین با چراغ‌های سبز و نارنجی درست کند؟ یعنی این همان پسری است که وقتی بن برگانزی با پا شوت کرد زیر بلندگو، تمام سیم‌ها را درست جمع کرد و آنها را از سوراخ درست به هم وصل کرد؟» با ناراحتی گفت: «آنها فرق می‌کند. لازم نیست سیم‌های برق و چسب و چیزهای شبیه آن را یاد بگیرم.» سرم را تکان دادم. بهش گفتم: «تو در جای اشتباه نشسته‌ای. تو نباید اینجا باشی. اینجا بودن اعتماد به نفست را می‌گیرد. تو باید دنباله‌رو کسی باشی که سازنده‌ی پل است یا رقص نورهایی برای گروه‌های مشهور موسیقی طراحی می‌کند یا توی تلفن‌های دیگران میکروفن نصب می‌کند.»
Hosna.Thr

حجم

۹۸۸٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۱۲۰ صفحه

حجم

۹۸۸٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۱۲۰ صفحه

قیمت:
۵۴,۰۰۰
تومان