کتاب مرد کوچک آرکانژلسک
معرفی کتاب مرد کوچک آرکانژلسک
کتاب مرد کوچک آرکانژلسک نوشتهٔ ژرژ سیمنون و ترجمهٔ الهام توانا است. نشر قطره این رمان خارجی را منتشر کرده است.
درباره کتاب مرد کوچک آرکانژلسک
کتاب مرد کوچک آرکانژلسک (Le Petit Homme d'Arkhangelsk, roman) رمانی از ادبیات بلژیک نوشتهٔ ژرژ سیمنون است. این رمان در نه بخش نگاشته شده و راوی آن سومشخص است. داستان این رمان با ابراز عقیدهٔ راوی دربارهٔ دروغ گفتن شخصیتی از کتاب در جواب به «فِرنان لوبوک» آغاز شده است؛ دروغی که به او الهام شد و او از روی خجالتو بهعلت عدم خونسردی، کلماتی را که به زبانش آمد، تغییر نداد. عنوان بخشهای این رمان عبارت است از «رفتنِ ژینا»، «عروسیِ ژوناس»، «میزِ بیوه»، «ملاقات با فرِدو»، «خانهٔ آبی»، «مأمورِ دوچرخهران»، «پرندهفروش»، «توکای باغ» و «دیوار باغ».
خواندن کتاب مرد کوچک آرکانژلسک را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی بلژیک و علاقهمندان به قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
درباره ژرژ سیمنون
ژرژ سیمنون با نام کامل «ژرژ ژوزف کریستین سیمنون» در سال ۱۹۰۳ به دنیا آمد و در سال ۱۹۸۹ از دنیا رفت. او نویسندهای بلژیکی بود که با رمانهای پلیسیاش شناخته میشود. او نزدیک به ۵۰۰ رمان و شمار بسیاری آثار کوتاه منتشر شده است. سیمنون، پدیدآور شخصیت «کارآگاه ژول مگره»، یکی از مشهورترین کارآگاههای ادبیات پلیسی جهان است. «مگره و مرد اسرارآمیز» یکی از رمانهای اوست.
بخشی از کتاب مرد کوچک آرکانژلسک
«ژینا خبردار میشد که ژوناس بهخاطر او مرده است؟ هنوز میکوشید به خودش دروغ بگوید، و ازاینبابت سرخ میشد. بهخاطر او نبود که میرفت، بهخاطر خودش بود؛ درواقع، شاید بهاینخاطر بود که مجبورش کرده بودند خیلی در خودش فروبرود.
بعد از آنچه در خودش و دیگران کشف کرده بود، میتوانست بازهم زندگی کند؟
رفت بالای صندلی آهنی تا طناب را به شاخهٔ درخت ببندد، و پوستش را تاری از سیم فلزی خراش انداخت، و از نوک انگشتش خون آمد، و مثل بچگیهایش آن را مکید.
اگر از پنجرههای پالِستریها، از اتاقی که قبلاً مال ژینا بود، میشد درِ آشپزخانه را دید، دیوار مشترک با شِنْیْها مانع میشد نگاه تا جایی که ژوناس بود امتداد یابد. فقط مانده بود طناب دار را گره بزند، و از انبردست استفاده کرد تا از محکمبودنش مطمئن شود.
با دیدن حلقهٔ آویزان، ناگهان بخار گرمی از صورتش بالا رفت، و پیشانی و لب بالاییاش را خشک کرد؛ سختش بود آب دهانش را فروبدهد.
روی صندلی باغ ایستاده بود، دودل، لرزان، وحشتزده از فکر دردی جسمانی که قرار بود حس کند -- مخصوصاً خفگی تدریجی -- و از تقلّایی که بدن آویزانش در فضای خالی بدون شک برضد خفگی انجام میداد، و خودش را مضحک احساس میکرد.
رویهمرفته چهچیزی مانع از زندگیکردن او میشد؟ خورشید همچنان میدرخشید، باران همچنان میبارید و، صبحهای بازار، میدان پر از صدا و بو میشد. بازهم میتوانست تنها در آشپزخانه با گوشکردن به آواز پرندگان برای خودش قهوه درست کند.
در این لحظه، توکا، توکای او، آمد و نشست روی جعبهای که در آن تره در کنار یک دسته آویشن رشد میکرد و، با نگاهکردن به ورجهورجهکردنش، اشک در چشمان ژوناس جمع شد.
نیازی نبود بمیرد. هیچکس به این کار مجبورش نمیکرد. امکانش بود که با شکیبایی و تواضع با خودش به توافق برسد.
از صندلی آهنی پایین آمد و ناگهان بهسمت خانه شتافت تا از وسوسه فرار کند و مطمئن شود که دیگر برنمیگردد. زانوانش میلرزیدند و پاهایش شل شده بودند. روی شعلهٔ گاز رومیزی کبریت کشید و در کتری آب ریخت تا برای خودش قهوه درست کند.
دلایل خوبی داشت تا بهایننحو عمل کند. کسی چه میداند؟ شاید ژینا یک روز برگردد و به او نیاز داشته باشد. اهالی میدان هم بالاخره خواهند فهمید. آیا از همین الان فِرنان لوبوک معذب نشده بود؟»
حجم
۱۴۵٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۱۷۸ صفحه
حجم
۱۴۵٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۱۷۸ صفحه