
کتاب به نام نور
معرفی کتاب به نام نور
کتاب «به نام نور» نوشتۀ یوسف رسولی است و زرنوشت آن را منتشر کرده است. به نام نور، بیش از آنکه قصهای دربارۀ یک نابینا باشد، روایتیست از آغاز نوعی بینایی تازه؛ بیناییای که شاید برای خیلیها هنوز ناشناخته مانده است.
درباره کتاب به نام نور
کتاب به نام نور داستانی لطیف و درونی است که به روایت تجربههای یک راوی نابینا میپردازد؛ کسی که در دنیای تازهای از دیدن قدم گذاشته، دنیایی که هنوز برایش فقط در ۲ رنگ خلاصه میشود: سیاهوسفیدِ اما همین ۲ رنگ، برایش بهاندازۀ یک کهکشان روشنایی معنا دارند، چون آغازگر تحولیاند در حسی که او از زندگی، خودش و دیگران دارد.
داستان به نام نور در فضایی ساده و روزمره آغاز میشود: انتظار برای آمدن اتوبوس دانشگاه، در یک صبح معمولی؛ اما همین روزمرگی، ناگهان با ورود شخصیتی تازه و گفتوگویی کوتاه، تبدیل به لحظهای سرنوشتساز میشود. شخصی که نه از سر ترحم، بلکه با احترام و همراهی پا به دنیای راوی میگذارد.
کتاب به نام نور با نگاهی ظریف به تجربۀ زیستۀ کسی که تازه امکان دیدن پیدا کرده، نهتنها از لحاظ فیزیکی، بلکه بهنوعی از نظر عاطفی و ذهنی نیز، ما را وارد دنیایی میکند که در آن دیدن صرفاً با چشم نیست. روایت بهگونهای پیش میرود که مخاطب بهجای تماشاگر، به همقدم راوی تبدیل میشود، و این همقدمی، آرامآرام مفاهیمی مثل نور، صدا، حضور، لمس، اعتماد و دلبستگی را بازتعریف میکند. این کتاب میتواند برای کسانی که دنبال داستانهایی با حالوهوای احساسی، تأملبرانگیز و انسانی هستند، تجربهای متفاوت و درخشان باشد.
خواندن کتاب به نام نور را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران داستانهای ایرانی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب به نام نور
«حال عجیبی داشتم هم خوب بودم هم نه هم خوشحال بودم هم نه مدتی بود که نمیدونستم باید خوشحال باشم یا غمگین. فکر میکردم دیگه نابینا نیستم. شایدم دیگه نابینا نبودم از اون روز دو تا رنگ توی زندگیم معنا پیدا کرده بود. من سیاهی و سفیدی رو میدیدم. من میدیدم اگرچه فقط سیاهی و سفیدی رو. اون روز منتظر اتوبوس دانشگاه بودم اتوبوسی که از درب ورودی دانشگاه دانشجوها رو سوار میکرد و به داخل دانشگاه میبرد. به نظرم کمی دیر کرده بود. سروصدای اطراف هم نسبت به روزهای دیگه کمتر بود. با دقت و تمرکز بیشتری نسبت به روزهای دیگه گوشم به راه بود تا از دور صدای اومدن اتوبوس رو بشنوم کمی هم احساس سرما میکردم و داشتم به این فکر میکردم که اگه تا چند دقیقه دیگه اتوبوس نیاد مجبورم پیاده برم خبری از اتوبوس نشد؛ اما همون موقع بود که صبح من طلوع کرد و به من صبح بخیر گفت.»
حجم
۳۳۷٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۵۲ صفحه
حجم
۳۳۷٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۵۲ صفحه