کتاب تو آغازگر نبودی
معرفی کتاب تو آغازگر نبودی
کتاب تو آغازگر نبودی نوشتهٔ مارک وولین و ترجمهٔ مژگان رضائی است. نشر مون این کتاب را منتشر کرده است. این کتاب در باب شناخت و غلبه بر تروماهایی که به ارث بردهایم، است.
درباره کتاب تو آغازگر نبودی
مارک وولین در کتاب تو آغازگر نبودی (It Didn't Start with You How Inherited Family) بیان کرده است که تجربیات اجدادمان، نه تنها در ژنهای ما، بلکه در سلولهایمان نیز رد پای خود را به جا میگذارند. این موضوع به این معناست که ما بهطور ناخودآگاه، الگوهای رفتاری و عاطفی آنها را تکرار میکنیم. کتاب «تو آغازگر نبودی» با رویکردی علمی، به بررسی تأثیر ژنتیک و زیستشناسی بر سلامت روان میپردازد. این کتاب به ما کمک میکند تا درک کنیم که چرا برخی از ترسها و نگرانیهای ما ریشه در گذشتهای دور دارند. با شناخت این مکانیزمها، میتوانیم به کمک متخصصان، این الگوهای مخرب را شناسایی و تغییر دهیم. نویسنده با تکیه بر تحقیقات علمی، به ما آموخته است که چگونه از تلههای روانی نجات پیدا کنیم و آیندهای متفاوت برای خود بسازیم. این کتاب به ما یادآوری میکند که ما مسئول زندگی خود هستیم و میتوانیم با کمک رواندرمانی و خودشناسی، محدودیتهای گذشته را برطرف کنیم.
خواندن کتاب تو آغازگر نبودی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به کسانی که میخواهند ترسها و نگرانیهایی را که ریشه در گذشته دارند، برطرف کنند، پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب تو آغازگر نبودی
«جملهٔ «بدنم به من خیانت کرده است» بااینکه به زبان آورده نشده، بهوضوح متعلق به مادربزرگ کارول است. بدن مادربزرگ نوزادان را «دچار خفگی کرده بود.» او «تنهای تنها» خردشده در غم و عذابوجدان زندگی کرد. دو پسر که بهخاطر «وزنی که روی آنها بود دچار خفگی شده بودند» نیز تنهای تنها در زیرزمین و بریده از دنیای بیرون زندگی کردند. مادر کارول نیز در کودکی احساس تنهایی میکرد و مادرش را اینگونه توصیف میکرد: «حضور فیزیکی داشت، اما از نظر احساسی غایب بود.» زبان اصلی کارول و زبان بدنش سهواً تمام داستان را تعریف میکردند.
بیایید یک بار دیگر مرور کنیم. زمانی که کارول به سن بلوغ و بارداری رسید، دچار اضافهوزن شد و از اطرافیانش کناره گرفت. منزوی ماندن به او این اطمینان را میداد که هیچوقت باردار نمیشود و مانند مادربزرگش رنج نمیکشد. تنهای تنها زندگی میکرد و مانند مادربزرگش که در فلاکت بود، داییهایش که در زیرزمین بودند و مادرش که در زندگیای سرشار از درد و اندوه بود احساس تنهایی میکرد.
کارول در توصیف احساس سرکوب شدن بهواسطهٔ وزنش از کلمات «خفگی و تنگی نفس» استفاده کرد. باوجوداین، این کلمات در شرایط خانوادگی او مفهوم عمیقتری داشتند. اینها کلمات ناگفتهٔ ترومای خانوادگی او بودند. اینها کلماتی بودند که شاید کسی جرئت نداشت در حضور مادربزرگ به زبان آورد. اما این کلمات برای بهبود یافتن خانواده از چنین رویداد دردناکی مهم بودند. اگر مادربزرگ قادر به هضم بزرگی فاجعه بود، اگر میتوانست بدون سرزنش خود و احساس اینکه بدنش به او خیانت کرده سوگواری کند، ممکن بود این خانواده درد آنها را به دوش نکشد. کارول مجبور نمیشد رنج خانواده را بهعنوان وزن روی بدنش حمل کند.
چنین رویدادهای دردناکی میتوانند تابآوری یک خانواده را در هم شکنند و دیوارهای حمایتی را فروریزند. آنها در جریان عشق از سوی والدین به فرزندان خلل ایجاد میکنند و فرزندان را در دریایی از اندوه شناور میکنند.
کارول، مانند بسیاری از ما، ناخواسته رنج تاریخچهٔ خانوادگیاش را به دوش میکشید. فکر میکرد رنج از درون خودش نشئت میگیرد و مشکل از خودش است. کارول بهمحض اینکه متوجه شد این احساس، که بدنش به او خیانت میکند، از آنِ مادربزرگش است نه او، در مسیر آزادی قرار گرفت.
وقتی فهمید رنج مادربزرگ، داییها و مادرش را به دوش میکشیده تمام بدنش به لرزش افتاد. یک بار احساسی از دوشش برداشته شد و بدین ترتیب میتوانست در جاهایی از درونش، که مدتها پیش مسدود شده بودند، سکونت یابد. طولی نکشید که کارول به بدن خود آگاه شد و توانست سبک زندگی متفاوتی داشته باشد.»
حجم
۱۰۰۴٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۲۱۶ صفحه
حجم
۱۰۰۴٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۲۱۶ صفحه