دانلود و خرید کتاب چگونه زن باشیم کیتلین موران ترجمه افسانه مقدم
تصویر جلد کتاب چگونه زن باشیم

کتاب چگونه زن باشیم

ویراستار:محمد علی پور
امتیاز:
۲.۰از ۶ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب چگونه زن باشیم

کتاب چگونه زن باشیم نوشتهٔ کیتلین موران و ترجمهٔ افسانه مقدم و ویراستهٔ محمد علی پور است و انتشارات نسل نواندیش آن را منتشر کرده است. کتابی که هر زنی باید آن را بخواند؛ خنده‌دارترین کتاب فمینیستی پیش روی شماست.

درباره کتاب چگونه زن باشیم

خانم‌شدن حسی شبیه به مشهورشدن دارد؛ زیرا از مرحله‌ای که همه با خیرخواهی و به‌صورت کلی دختران را نادیده می‌گیرند، دختر نوجوان یک‌مرتبه در نظر دیگران پررنگ و با سؤالات متعدد بمباران می‌شود: لباس‌هایت کوچک شده است؟ بالغ شده‌ای یا نه؟ با من قدم می‌زنی؟ کارت شناسایی گرفتی؟ تنها بیرون می‌روی؟ کسی از تو مراقبت می‌کند؟ امضایت چه شکلی است؟ می‌توانی با کفش پاشنه‌بلند راه بروی؟ قهرمان‌هایت چه کسانی هستند؟ می‌خواهی موهایت را شبیه به برزیلی‌ها کنی؟ از کدام فیلم طنز خوشت می‌آید؟ می‌خواهی ازدواج کنی؟ چه زمانی می‌خواهی بچه‌دار شوی؟ آیا فمینیست هستی؟ آیا با آن همسایه فقط خوش‌وبش می‌کردی؟ می‌خواهی چه‌کار کنی؟ تو چه کسی هستی؟

تمام این سؤال‌های مضحک را از یک کودک ۱۳ساله می‌پرسند؛ فقط به این دلیل که حالا به لباس بزرگسال نیاز دارد. 

اما زنان مانند سربازی که وسط میدان جنگ هلش داده باشند ــ باید فکرهای مختلفی در سر داشته باشند و سریع عمل کنند. باید برنامه‌ریزی کنند. باید اهداف خود را تک‌به‌تک مشخص کنند، سپس حرکت کنند؛ زیرا به‌محض اینکه هورمون‌ها وارد عمل بشوند، راهی برای متوقف‌کردن آن‌ها وجود ندارد. 

دوست داشته باشید یا نداشته باشید، این تغییر رخ می‌دهد.

البته کسانی هستند که سعی کردند آن را متوقف کنند: دختران نوجوانی که تلاش کردند با پرخاشگری به پنج‌سالگی خود برگردند و خودشان را با دختربچگی و رنگ صورتی اشباع کنند. تختخواب را از خرس عروسکی پر کنند تا نشان بدهند جایی برای همسر خیالی وجود ندارد. با زبان بچگانه حرف زدند تا کسی سؤالات بزرگسالان را از آن‌ها نپرسد. فقط صبر کنند تا کسی آن‌ها را پیدا کند و ازدواج کنند.

کتاب چگونه زن باشیم داستان تمام دفعاتی است که کیتلین موران ناآگاهانه، بدون آمادگی و کاملاً بی‌دست‌وپا در هماهنگ‌کردن یک مانتو یا پانچو با لباس‌های دیگر ــ در قرن ۲۱، دربارهٔ مفهوم زن‌بودن اشتباه کرده‌است، اما صرفاً مرور تجربه‌ها دیگر کافی نیست. آری، «هوشیاری فزایندهٔ» یک فمینیست ازمدافتاده، همچنان ارزش بالایی دارد؛ آن‌هم وقتی‌که مفاهیم کتاب به زایمان، کاربرد لوازم‌آرایشی، تولد، مادرانگی، ازدواج، عشق، کار، زن‌ستیزی، ترس یا صرفاً به احساسی که نسبت به پوست خود دارید، مربوط می‌شود.

زنان هنوز به این مقوله که نیازمند تحلیل، بحث و تغییر است، احتیاج دارند؛ یعنی فمینیسم.

فمینیست سنتی به شما می‌گوید این مسائل مهم نیستند: و ما باید بر جریان‌های بزرگ مانند جبران نابرابری، آسیب رساندن به زنان جهان سوم و سوءاستفاده‌های خانگی تمرکز کنیم. واضح است که چنین مواردی کوبنده، نفرت‌انگیز و اشتباه هستند و تا هنگامی که متوقف نشوند، دنیا نمی‌تواند مستقیم به چشمان خویش بنگرد.

اما آن مشکلات روزانهٔ کوچک‌تر، احمقانه‌تر و آشکارتر زن بودن، از بسیاری جهات فقط مانع آرامش ذهن زنان می‌شوند. فلسفهٔ «پنجرهٔ شکسته» به مقولهٔ نابرابری زنان تبدیل می‌شود. در نظریهٔ «پنجرهٔ شکسته» اگر از کنار یک پنجرهٔ شکسته در ساختمانی خالی بی‌اعتنا بگذریم و آن را تعمیر نکنیم، افراد ویرانگر تمایل پیدا می‌کنند تا چند پنجرهٔ دیگر بشکنند. سرانجام ممکن است وارد ساختمان بشوند و آتش بیفروزند یا خرابه‌نشین بشوند.

همچنین، اگر در جامعه‌ای زندگی می‌کنیم که ابروهای نامرتب ناخوشایند به نظر می‌رسد، یا زنان مشهور و قدرتمند هر لحظه به‌خاطر چاقی یا لاغری مفرط یا لباس‌های زشت، مسخره می‌شوند، سرانجام مردم زنان را می‌شکنند و بر آن‌ها آتش می‌کشند. زن‌ها خرابه‌نشین می‌شوند. 

خواندن کتاب چگونه زن باشیم را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به همهٔ زنان پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب چگونه زن باشیم

«اینک سال ۱۹۹۱ شده و من ۱۶ ساله هستم. داخل فضای سبز کلیسای جامع سنت پیتر نشسته‌ام و همراه با متیو ویل سیگار می‌کشم.

مت به‌زعم خودش و گواهی چندین دستیار مستقل، خفن‌ترین نوجوان محلهٔ ولورهمپتون است. تمام پوسترهای گروه موسیقی بیردز و کلی پیراهن گشاد دست‌دوم دارد و حرکات موزون را درست انجام می‌دهد؛ البته از گروه سوپریمز تقلید می‌کند. یکی از اولین دفعاتی که برایم سخنرانی می‌کرد، به من گفت: «همیشه باید موقع رفتن به میدان رقابت، برنامه داشته باشیم».

دود سیگار را بیرون داد و گفت: «همین‌طوری ... شلنگ‌تخته ننداز. داستان تعریف کن». نصیحت خوبی بود. مت همیشه اندرزهای خوبی دارد. یک بار گفت: «سعی کن انقدر کودن نباشی». جالب است، به‌محض اینکه این حرف را بزنید، دیگران خود را به نشنیدن می‌زنند. نصیحتی خردمندانه بود.

هر وقت مت را ببینید چتری‌هایش را روی چشم‌هایش می‌ریزد. همیشه همین کار را می‌کند، صورتش بدجور با اسید سوخته است و نمی‌تواند به صورت دیگران نگاه کند. «چون می‌ترسم وقتی به چشم‌هام نگاه کنن، من رو شیطان صدا کنن».

بعد از شش ماه، روزی درحالی‌که روی تخت دراز کشیده بود، او را دیدم، موهایش کنار رفته بود و متوجه شدم درواقع چشم‌هایش کمی چپ هستند و نمی‌خواهد کسی بفهمد.

البته من به مت فکر می‌کردم. خدای من! همین‌طور بود. اگرچه بعد از اینکه دوستم جولز او را بالای شهر دید و پشت تلفن پرسید: «اون کی بود؟ خوش‌تیپ بود».

تا قبل از این به چشم برادری به او نگاه می‌کردم، اما بعد از اینکه صدای ذوق‌زدهٔ جولز را شنیدم، دیگر خودم را گول نزدم؛ می‌دانستم او نزدیک به دو متر قد دارد و با آن لباس‌های گشاد مثل بوفالو وحشی به نظر می‌رسد و چشم‌هایش مثل اژدها سبز است. خودم را همسر او تصور می‌کردم. می‌دانستم باید خیلی مراقب باشم. صورتش ظریف بود. تصور ازدواج با مت نیمی از ذهنم را پر کرده بود. من ۱۶ سال داشتم، ۱۶، فقط ۱۶ و او ۱۹ ساله بود، و ما داخل فضای سبز کلیسای جامع سنت پیتر نشسته‌ایم و سیگار می‌کشیم.

اواخر اکتبر است، سیگار می‌کشیم. دو ماه از اولین ملاقات ما گذشته است. یکدیگر را در دورهٔ تحصیلی بزرگسالان دیده‌ایم، دورهٔ فیلم‌سازی بود و هر دو درجا رد شدیم. این اولین روزی است که همراه باهم بیرون آمده‌ایم. حالا مثل دو دوست عادی به حرف‌های همدیگر گوش می‌کنیم.

دختر موردعلاقهٔ او را دیده‌ام، پس می‌دانم بین ما چیزی «رخ نمی‌دهد»؛ مگر اینکه آن دختر یک‌مرتبه بمیرد که بیش از حد غم‌انگیز می‌شود، اما روز هیجان‌انگیزی داشتیم: از مغازهٔ تحقیقات سرطان، با مبلغی اندک، نوار کاست فلیت‌وود مک به نام تانگو در شب را خریدیم. از یک مغازه اسپری خوشبوکننده دزدیدیم. در مرکز خرید مندر و میدان کویین چرخ زدیم.

بادقت لباس پوشیده‌ام تا در فضای سبز بنشینیم و سیگار بکشیم. سال ۱۹۹۱ است و من به‌عنوان کم‌اهمیت‌ترین آدم انتشارات ملودی میکر، تازه توانسته‌ام پول دربیاورم؛ بنابراین برای اولین‌بار در عمرم به‌جای خرید کردن از دست‌فروش‌ها، می‌توانم از مغازه لباس بخرم. پیراهن ابروباد فیروزه‌ای، دامن بلند، چکمهٔ مارک داک‌مارتن و جلیقه پوشیده‌ام. من فقط و فقط ۱۶ سال دارم و این‌ها بهترین لباس‌هایم هستند و امروز بهترین روز عمرم است؛ دسته‌ای از کبوترها با بال‌هایی شبیه کتان از کنار ما گذشته‌اند؛ فصل پاییز است و آسمان بی‌نهایت ادامه دارد و من می‌توانم منتظر او بمانم، فقط برای او صبر می‌کنم، شاید دختر موردعلاقه‌اش بمیرد؛ هرچه باشد، می‌تواند راحت بمیرد؛ مردم همیشه زیر اتوبوس له می‌شوند.»

حميد رستمي
۱۴۰۳/۰۸/۳۰

استفاده از فرصت‌ها و موقعیت هر انسانی متفاوت است

بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۳۳۸٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۳۱۹ صفحه

حجم

۳۳۸٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۳۱۹ صفحه

قیمت:
۸۵,۹۰۰
۲۵,۷۷۰
۷۰%
تومان