کتاب صدای آزادی
معرفی کتاب صدای آزادی
کتاب صدای آزادی نوشتهٔ محمدآصف سلطان زاده و زینب انتظار و ویراستهٔ نازنین خلیلی پور است. نشر نی این ناداستان را روانهٔ بازار کرده است.
درباره کتاب صدای آزادی
کتاب صدای آزادی حاوی ناداستان است. این کتاب روایتهایی واقعی از زندگی زنان افغان را در بر دارد. زنانی که طالبان قوانینی ضدزن برای زندگی آنها بنا نهاده و در راه آزادی دستگیر شدهاند. به عقیدهٔ نویسندگان این کتاب، تاریخ سرزمین افغانستان از صدای زنان خالی است. وقتی چهرهٔ زنان بایستی پوشیده بماند، پس چگونه باید باور کرد که گُردآفریدی یا رودابهای بوده یا تهمینهای، رکسانایی و ملالهای و همه داستان نبودهاند؟ داستانهایی آرمانی برخاسته از حرمان دربارهٔ شخصیتهای زنانهای که باید میبودند و نبودند، زنانی که در رزم و بزم همراه مردان میبودند. صدای خفهشدهٔ زنها در برهههای مختلف زیاد بوده: رابعه، مخفی، عایشه، محجوبه، نادیا انجمن. شعر و کلام هم مردانه بوده و زنان را نشاید که وارد آن ساحت شدن. هنوز لندیهای پشتو شاعران مشخصی ندارد یا دوبیتیهای هزارگی، اما از مضمون آنها میتوان دریافت که سرودهٔ زنهاست.
در یک تقسیمبندی میتوان ادبیات را به دو گونهٔ داستانی و غیرداستانی تقسیم کرد. ناداستان (nonfiction) معمولاً به مجموعه نوشتههایی که باید جزو ادبیات غیرداستانی قرار بگیرد، اطلاق میشود. در این گونه، نویسنده با نیت خیر، برای توسعهٔ حقیقت، تشریح وقایع، معرفی اشخاص یا ارائهٔ اطلاعات و بهدلایلی دیگر شروع به نوشتن میکند. در مقابل، در نوشتههای غیرواقعیتمحور (داستان)، خالق اثر صریحاً یا تلویحاً از واقعیت سر باز میزند و این گونه بهعنوان ادبیات داستانی (غیرواقعیتمحور) طبقهبندی میشود. هدف ادبیات غیرداستانی تعلیم همنوعان است (البته نه بهمعنای آموزش کلاسیک و کاملاً علمی و تخصصی که عاری از ملاحظات زیباشناختی است)؛ همچنین تغییر و اصلاح نگرش، رشد افکار، ترغیب یا بیان تجارب و واقعیات از طریق مکاشفهٔ مبتنی بر واقعیت، از هدفهای دیگر ناداستاننویسی است. ژانر ادبیات غیرداستانی به مضمونهای بیشماری میپردازد و فرمهای گوناگونی دارد. انواع ادبی غیرداستانی میتواند شامل اینها باشند: جستارها، زندگینامهها، کتابهای تاریخی، کتابهای علمی - آموزشی، گزارشهای ویژه، یادداشتها، گفتوگوها، یادداشتهای روزانه، سفرنامهها، نامهها، سندها، خاطرهها و نقدهای ادبی.
خواندن کتاب صدای آزادی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ناداستانهای سیاسی و جستارهایی در باب زنان افعانستان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب صدای آزادی
«پدرم اهل مبارزه بود، مثل همهٔ مردان در آن سالها که از هجوم روسها در افغانستان ناخرسند بودند و به مبارزهٔ مسلحانه علیه آنها روی میآوردند. آن سالها به دنیا نیامده بودم و نمیدانم آیا پدر به این مردان مسلح پیوسته بود یا نه. بعدتر دانستم که گروههای مسلح زیادی در سرتاسر افغانستان تشکیل شده بودند و خویش را مجاهدان میخواندند. مردانی بودند با باورهای مذهبی و تربیتشده با سنتهای روستایی. تفنگهای قدیمی خویش را برداشته و به سنگرها شتافته بودند. پیشتر از آمدن روسها، در زمان دولت نورمحمد ترهکی یا حفیظالله امین، پدرکلانم را به جُرم سازماندهی اعتراضی علیه حکومت بازداشت کردند. پدر و کاکا۴۹یم را هم با او گرفته بودند، درحالیکه ایندو هنوز کودک بودند. در شب دستگیری، پدرکلان با دوپسرش بر سر زمینهای زراعتیشان خوابیده بودند، زیرا فصل خرمن بود و مردمان از خرمنهایشان محافظت میکردند. وقتی مأموران دولت سراغشان آمدند، پدرکلان با زیرکی دو کودک خود را همراه خویش گرفته بود، زیرا میدانست که وجود این دو کودک باعث نجاتش خواهد شد. همین طور هم شده بود و حضور کودکان در بازداشتگاه هم مانع شکنجهٔ پدرکلان بود و هم مانع کشته شدن او. آن زمانها بزرگان و سرکردههای اقوام را دستگیر و زندانی میساختند. تقریباً تمام افرادی که در آن دوران بازداشت شده بودند هرگز زنده به خانه برنگشتند. پسانتر بزرگان قوم بارها به ادارات امنیتی مراجعه کردند تا توانستند حکم آزادی پدر و کاکایم را به دلیل سنوسال کمشان بگیرند. این دو کودک سه ماه همراه با پدرشان در توقیف مانده بودند.
گفته میشد که هزاران بیگناه دیگر در سرتاسر کشور در زمان ترهکی و امین بازداشت و به زندان برده شدند. بعدتر با آمدن روسها، دولت ببرک کارمل تشکیل شد که تعدادی از بازداشتشدهها را آزاد ساختند. پدرکلان هم در میان آزادشدگان بود و وقتی به خانه برگشت، شادمانی این خانواده که با آزاد شدن کودکانشان شروع شده بود، تکمیل گردید. مگر شادمانیای که طعم اندوهی را در خود داشت، زیرا مردم خبردار میشدند که صدها از آن دستگیرشدهها زیر شکنجه جان دادهاند و صدهای دیگر را هم روسها به روسیه منتقل کردهاند. مردم آن زمان با هم احساس همبستگی میکردند در برابر رژیمی که همه را به یک چشم مینگریست و به همه مشکوک بود. مادرکلان، مادر پدرم، را قصه میکردند که همیشه در نمازهایش در حق تمام زندانیها دعا میکرد و سپس برای دو پسرانش؛ پدرم و کاکایم که در بازداشتگاه دولت حفیظالله امین بودند.
پدر سرشار بود از قصه و از مشاهدات خودش برای ما قصه میکرد، بعدها وقتی ازدواج کرده و فرزندانش به دنیا آمده بودند. از خاطرات دوران کودکیاش و شب دستگیریاش برای ما شرح میداد، وقتی بر سر خرمن میخوابیدند. روستاییان شبها دور چراغهای نفتی جمع میشدند و دربارهٔ همه چیز قصه میکردند. قصههایشان حولوحوش دولتی استبدادی میچرخید که اکنون مسلط بود، زیرا با صدای آرام و بااحتیاط حرف میزدند. نگاهشان نگران بود و تاریکیهای دور و اطراف را میپاییدند که مبادا مخبران دولت پنهان شده باشند.»
حجم
۴۳۱٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۴۰۴ صفحه
حجم
۴۳۱٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۴۰۴ صفحه