کتاب محاکمه
معرفی کتاب محاکمه
کتاب محاکمه نوشتهٔ محمدآصف سلطان زاده است. نشر نی این رمان افغان را منتشر کرده است.
درباره کتاب محاکمه
کتاب محاکمه رمانی از ادبیات افغانستان و نوشتهٔ محمدآصف سلطان زاده است. نویسنده در این رمان داستانهای افرادی در اردوگاه «شیلزمارک» را روایت کرده است؛ اردوگاهی که برای مهاجران ساکن دانمارک پایان دنیا بود و به نظرشان در آنجا زمین انتها مییافت و از آن پس سراشیبی بود و سقوط اقیانوسها. نجاتی در کار نبود جز همان خویش را سپردن به سقوط، همان تسلیمشدن به مرگ. راوی این رمان سومشخص است و «عیساخان» نام یکی از شخصیتهای داستان است. عیساخان پیشاز آمدن به دانمارک نماز را ترک کرده بود و حتی گاهی به یکی از آن دو هماتاقیاش بارها اعتراض هم میکرد که چرا به جای زنگ موبایلش صدای اذان گذاشته است، زیرا در ذهن او آن صدا افکار و احساسات دیگری، از جمله ترس را بیدار میکرد. چه ماجراهایی پیش روی عیسا خان و افراد دیگر اردوگاه است؟ هر یک از آنها چه چیزهایی را پشت سر گذاشتهاند؟ بخوانید تا بدانید.
خواندن کتاب محاکمه را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات افغانستان و علاقهمندان به قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
درباره محمدآصف سلطان زاده
محمدآصف سلطانزاده نویسندهٔ معاصر افغان متولد ۱۳۴۳ در کابل است. او در دانشگاه کابل داروسازی خواند، اما همزمان با اوج حملات شوروی به افغانستان به ایران مهاجرت کرد و ۱۷سال در ایران زندگی کرد. او که از تحصیل بازمانده بود، شروع به نوشتن کرد و در دورههای فیلمسازی شرکت کرد. او مدتی فیلمنامه و نمایشنامه مینوشت، در خیاطخانهها کارگری میکرد و در جلسات داستانخوانی «رضا براهنی» شرکت میکرد. او با حضور در محفل «هوشنگ گلشیری» داستاننویسی را جدیتر گرفت. اولین مجموعه داستان او، «در گریز گم میشویم» در سال ۱۳۷۹ در ایران منتشر شد. این اثر در اولین دورهٔ جایزهٔ ادبی «گلشیری» در بخش بهترین مجموعه داستان برگزیده شد. این کتاب اندکی بعد به زبان فرانسوی ترجمه و منتشر شد و تاکنون به زبانهای دانمارکی، فنلاندی، سوئدی، نروژی و عربی نیز ترجمه شده است. «نوروز فقط در کابل زیباست» و «محاکمه» از دیگر آثار این نویسنده هستند.
بخشی از کتاب محاکمه
«اردوگاه شیلزمارک برای مهاجران ساکن دانمارک پایان دنیا بود، همانجایی که زمین انتها مییافت و از آن پس سراشیبی بود و سقوط آبشار اقیانوسها. تنها بختبرگشتهها به آن بئسالمصیر میرسیدند. نجاتی در کار نبود جز همان خویش را سپردن به سقوط، همان تسلیم شدن به مرگ محتوم. امروز همین که عیساخان به آن اردوگاه پا گذاشت، خبردار شد که کسی خویش را به مرگی خودخواسته پناهنده ساخت تا از مرگ محتوم برهد. چندوچون ماجرای او را از زبان اردوگاهیان شنید، که نُه سال در انتظار جواب تقاضای پناهندگیاش مانده بوده و معترض بوده که اگر به من جواب منفی و اجبار به ردّمرز شدن میدادید، چرا مرا نُه سال معطل نگه داشتید. عیساخان نپرسیده میدانست که آن پناهنده شبیه به تمام این پناهندگانِ در انتظار ردّمرز شدن اهل سرزمینی بود که زندگی در آن بیارزش بود و شغل گورکنان بیشتر از هر شغل دیگری رونق داشت.
مشاور اردوگاه که چه فرقی میکرد برای عیساخان چه نامی داشت و آن را در اثنای معرفی به خاطر نسپرده بود، اوراقی در دست داشت و او را آورده بود، به ساختمانی قدیمی و راهروی دراز در آن که درهای اتاقها دو سویش ردیف شده بودند. شبیه به شفاخانهای کهنه بود در شهرهای فقیر زادگاهش که به خاطر فساد اداری، از پولهای کمکهای جهانی سهمی برای ترمیم و تعمیرش نرسیده بود. به جای بیماران پناهندگان ردّمرز شدنی در اتاقها ساکن بودند و اینک پشت در اتاق فردی که زندگی را به دلخواه ترک کرده بود، به دلخواه؟ جمع شده بودند. عیساخان از درِ باز اتاق پیکر حلقآویزشدهای را در ضد نور چون خدایی تجسدیافته بیحرکت میدید. پناهندگان لحظهای از تماشا و گفتوگو دربارهٔ چندوچون حادثه دست کشیدند و به عیسا چون بیماری که مدتی بعد مرگ سراغش خواهد آمد، نگریستند، نه از جانب کسانی که خود تندرست بودند، بلکه خود نیز مرگ دیر یا زودهنگامشان تأیید شده بود، هرچند که نمیخواستند زندگی را ترک کنند. عیسا هم میرفت که چون آنها، کسانی در سراشیبی سقوط افتاده، به دستاویزی هرچند نااستوار چنگ بزند و پرتاب شدنش را به تأخیر بیندازد.»
حجم
۲۲۲٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۱۷۲ صفحه
حجم
۲۲۲٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۱۷۲ صفحه