دانلود و خرید کتاب دوباره عاشقی فرشته گل چمن
تصویر جلد کتاب دوباره عاشقی

کتاب دوباره عاشقی

نویسنده:فرشته گل چمن
امتیاز:
۳.۰از ۲۰ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب دوباره عاشقی

کتاب دوباره عاشقی نوشتهٔ فرشته گل چمن در انتشارات ندای الهی منتشر شده است.

درباره کتاب دوباره عاشقی

کتاب دوباره عاشقی داستان مردی به نام پدرام است. او در تکاپو برای فراموش‌کردن عشق ناکام گذشته‌اش است. در همین زمان که برای رهایی از گذشته تلاش می‌کند، پای دختر نویسنده‌ای به زندگی‌اش باز می‌شود. لاله تلاش می‌کند تا از پدرام اطلاعات به‌دست بیاورد و بتواند زندگی و عشق اساطیری او را بنویسد. بالاخره با لجاجت‌های لاله، پدرام کوتاه می‌آید و در مسیر جریان خاطرات گذشته‌اش کم‌کم به لاله علاقه‌مند می‌شود. آن‌ها به بهانهٔ کار کنار هم قرار می‌گیرند و این موضوع اتفاقات تازه را می‌سازد.

خواندن کتاب دوباره عاشقی را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به رمان‌های عاشقانه پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب دوباره عاشقی

«لاله که هنوز همانجا نشسته بود پدرام بدون اینکه به او نگاه کند گفت:

_بیشتر از این، اینجا نمون، بهتره بری!

لاله اخمش در هم رفت:

_شما اجازه بدید من یکم توضیح بدم...

پدرام گوشی را سر جایش گذاشت و نگاهی به لاله انداخت:

_خانوم ظاهراً متوجه موقعیت نیستید، گفتم که وقت ندارم، حالا هم بفرمایید بزارید من به کارم برسم.

ضربه ای به در زده شد، لاله در جایش ایستاد وکیفش را به شانه اش زد:

_خیلی خب ممنون!

سپس از اتاق پدرام بیرون آمد و تشکر سرسری از منشی کرد و از شرکت بیرون رفت، گوشی اش را از کیفش بیرون آورد و با رویا تماس گرفت:

_جانم لاله؟

_سلام رویا خوبی؟

_ممنون عزیزم، رفتی شرکت؟

از رفتار پدرام اندکی عصبی بود:

_آره بابا این دیگه کیه مرتیکه انگار از دماغ فیل افتاده!

_بهت که گفتم نیاز به مدارا داره، حالا چی شد؟

_هیچی بابا بیرونم کرد، تا گفتم داستان زندگیتون بنویسم فوراً گفت بفرمایید بیرون!

_وا یعنی چی خب مگه بهش فحش دادی؟

_رویا خوبی تو؟ مدیر عامل چنین شرکتی حاضرِ زندگیشو بزاره کف دست منو تو؟

_لاله جان نمیخوای بگی که پشیمون شدی؟

_پشیمون نشدم ولی سنگ روی یخ شدم، فعلاً بهتره چند روزی بیخیال شیم، یه مدت دیگه میام سراغش!

_باشه عزیزم، ولی ولش نکن، حتی میشه بعنوان اسپانسر ازش کمک گرفت!

_باشه حالا بزار داستانشو بنویسیم اسپانسری پیشکشش، من برم دیگه تا به زبانسرا برسم، خداحافظ.

تلفن را قطع کرد و به ایستگاه رفت، منتظر اتوبوس ماند...

لاله چند روز متوالی دیگر دوباره به شرکت رفت، چند باری منشی به خواسته پدرام اجازه ورود نداد و چند بار هم خود نگهبان بدون اینکه به منشی زنگ بزند او را دک کرد یکماه و نیم از این موضوع گذشت تا لاله بلاخره قصد کرد، تیرآخر را بزند، این آخرین باری بود که تصمیم به رفتن میگرفت، هر طور شده یا باید امروز او را میدید یا قید این داستان را میزد!

به شرکت رسید و بعد از خواهش از نگهبان برای ملاقات دوباره پدرام، نگهبان در هم شد و گفت:

_خانوم، آقای زند گفتن نمیخوان شما رو ببینن به چه زبونی بهتون بگم؟

_حالا میشه یه لطفی کنید یکبار دیگه باهاشون تماس بگیرید؟

نگهبان سری به راست و چپ تکان داد:

_لا الا ا... چه گیری کردم، والا بلا زنگ میزنم میگه نه چقدر تو سمجی دختر!

اتومبیلی به شرکت نزدیک شد، نگهبان نگاهی به لاله انداخت:

_بفرمایید، خود آقای مهندس تشریف آوردن، با خودشون صحبت کن!

در ماشین رویِ شرکت قبل از ورود اتومبیل پدرام به حیاط شرکت با ریموت نگهبانی باز شد، پدرام اتومبیلش را به طرف پارکینگ حرکت داد، لاله رو به نگهبان کرد:

_من میتونم برم با خودشون صحبت کنم، خواهش میکنم آقا بخدا منم مثل شما به پول این داستان نیاز دارم فکر کنید شما جای پدرم هستید، باور کنید اگه نیاز نداشتم این همه مدت نمیومدم و این همه اصرار نمیکردم!

نگهبان به حالت ترحم گفت:

_چیکارت کنم؟ ول کن که نیستی برو ببینم چیکار میکنی، ولی اگه ایندفعه اگه گفت نه دیگه ببینمت عصبی میشم!

لاله با خوشحالی پس از تشکر از نگهبان به طرف پارکینگ رفت، در گوشه ای دیگر از حیاط شرکت پارکینگ بزرگی بود که درهای اتوماتیک ریلی داشت و اتومبیل ها به ترتیب در آن قرار گرفته بودند. لاله با اکراه داخل رفت و نگاهی به اتومبیل ها انداخت پدرام را ندید، با صدای بسته شدن در اتومبیلی رویش را به طرف صدا برگرداند، پدرام اتومبیلش را قفل کرد و بدون اینکه عینک آفتابی اش را از چشمش بردارد در حالی که نگاهش به گوشی اش بود وارد فضای پارکینگ شد، لاله لبخندی زد و کمی جلو رفت سلامی کرد، پدرام سرش را بالا برد با دیدن لاله اخمش در هم شد:

_علیک سلام، باز شما؟»

کاربر ۵۲۸۱۱۳۲
۱۴۰۱/۰۸/۰۵

خیلی دوستش داشتم داستان رو من زیاد اهل کتاب نیستم ولی این کتاب رو خیلی دوست داشتم و تو دوروز تمومش کردم خیلی داستان زیبایی بود.

Gita
۱۴۰۱/۰۷/۲۹

🙈 چقد بد که خریدم

aykiz
۱۴۰۲/۰۹/۲۲

خیلی رمان قشنگ پر از عاشقانه ناب و خاص و بدون قطع شدن و پریدن به جای دیگه

کاربر ۵۱۶۸۷۱۴
۱۴۰۳/۰۲/۲۷

نثر شیوا و روانی داشت و موضوع داستان هم دوست داشتنی بود

کاربر ۸۱۸۶۱۷
۱۴۰۲/۱۰/۱۹

خیلی خیلی خوشم اومد . البته یه جاهایی خیلی بیش از حد اغراق شده بود ولی دوست داشتم

کاربر ۱۱۸۵۲۴۹
۱۴۰۲/۱۰/۰۴

نویسنده خیلی خوب روحیات دو طرف داستان رو توضیح داده بود البته هنوز هم انتظار بیشتری بود خوب بود درکل

فهیمه نیکوگفتار
۱۴۰۱/۰۹/۱۴

خیلی جذبم نکرد ویک مقدار داستانش مصنوعی بود

بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۶۳۷٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۷۵۸ صفحه

حجم

۶۳۷٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۷۵۸ صفحه

قیمت:
۹۷,۰۰۰
۴۸,۵۰۰
۵۰%
تومان