دانلود و خرید کتاب بولوار دل‌های شکسته پ‍روی‍ز دوائ‍ی‌
تصویر جلد کتاب بولوار دل‌های شکسته

کتاب بولوار دل‌های شکسته

معرفی کتاب بولوار دل‌های شکسته

«بولوار دل‌های شکسته» از نوشته‌های دلنشین پرویز دوائی (-۱۳۱۴) نویسنده و منتقد سینمای پیشکسوت ایرانی است. این نوشته‌ها که بیشتر شکل خاطره دارند، روایت‌هایی لطیف از گذشته‌های نه چندان دور ایران‌اند. روایاتی از دهه‌های سی و چهل که دوران کودکی تا جوانی نویسنده را دربردارند. در مقدمه‌ای که هوشنگ گلمکانی بر این کتاب نوشته است می‌خوانید: نوشته‌های غیرسینمایی او دنیای دیگری‌ست؛ این‌هایی که نمی‌دانم قصه بنامم یا قطعه یا قصه‌واره یا خاطره؛ که هرکدام برای من حکم شعری منثور دارد و هربار با خواندن آن‌ها درشان غرق و بی‌تاب و بی‌خود می‌شوم. یک پوشه از نامه‌هایش دم دستم دارم که گاهی یکی را برمی‌دارم و برای تلطیف روح و روان می‌خوانم. بریده ای از کتاب: روزی که آمد و دانشکده اسم نوشت، با پدر تیمسارش آمد که لباس تمام اونیفورم تن‌اش بود، با یراق و کوپال و چکمه و شمشیر. توی باغ دانشکده، توی تمام خیابان‌بندی‌ها، تمام راهروها، لابلای تمام درخت‌ها دختر لول می‌زد. هر طرف که کله را می‌چرخاندی دخترها بودند که با پیراهن‌های تابستانی سبز و زرد و سرخ و آبی گلدار این طرف و آن طرف می‌خرامیدند، همگی آراسته و پیراسته. هر قدر هم که آدم، روی حجب دبیرستانی، سعی می‌کرد چشم‌اش توی چشم آن‌ها نیفتد، نمی‌شد. هر قدر هم که آدم می‌رفت آن عقب‌های کلاس بنشیند که بغل دست‌شان نیفتد، باز رنگ و بوی‌شان به آدم می‌رسید و حواس را می‌گرفت و می‌برد. دختر تیمسار را که اصلا نمی‌شد ندیده گرفت. مثل لامپ پانصد چشم را می‌زد. رد که می‌شد همه نفس‌ها را حبس می‌کردند. زمزمه‌ها ساکت می‌شد. نسیم بهار می‌آمد که بوی عطر می‌آورد. صدای ساز می‌آمد، صدای آبشار. پرنده‌ها می‌خواندند. فیلم رنگی می‌شد. تماشاچی‌ها کف می‌زدند... گاهی یکی از پسرها که جسورتر بود به زمزمه می‌گفت: ــ «سالاره، پسر. سالاره!» روزی که این‌ها آمدند و اسم نوشتند ماها نزدیکی‌های دَرِ باغ جمع شده بودیم. دانشکده باغ بزرگ و مصفائی بود، با خیابان‌بندی و ردیف شمشادها و دار و درخت و چمن و گلکاری و دو سه تا حوض گرد بزرگ مثل استخر که رویش گل زنبق در آمده بود و یکی دو تا گلخانه پر از گل‌های رنگ و وارنگ. آن ته‌های باغ، در گوشه‌ای خلوت و شاعرانه، تک‌درخت بید مجنونی هم بود.
Siavash
۱۳۹۸/۰۳/۲۰

من پرویز دوائی رو با ترجمه‌هاش می‌شناختم و این اولین اثریه که از خودش می‌خونم. نثر لطیف و روانی داره و می‌شه گفت مروری رویاگونه‌ست بر خاطرات و آمال و آرزوها و غلیان‌های احساسی دوران نوجوانی نویسنده. در کل ارزش

- بیشتر
اقاقی‌ها حواس برای آدم باقی نمی‌گذاشتند... نه فقط اقاقی‌ها، تمام گُل‌ها، دار و درخت تمام دنیا، لطافت هوا و رنگ آسمان، همه دست‌به‌یکی کرده بودند که نگذارند حواس آدم برای درس خواندن جمع باشد. اقاقی‌ها که می‌گذاشتند و اَنگ موقعی در می‌آمدند و بو و بَرنگ خودشان را همه‌جا پخش می‌کردند که بحبوحه امتحان‌ها بود و آدم با تمام وجود دنبال بهانه می‌گشت که حواس‌اش از درس و مشق کنده شود.
n re
چرا امتحان‌ها را می‌گذاشتند صاف در وسط فصل گُل؟ نمی‌شد بگذارند برای سر سیاهِ زمستان که دل آدم بهانه نگیرد؟
n re
عشق چیز پرشکوهی است،
n re
عشق در قلب جنگ و مصیبت، عشقی که اندکی تسلی یا جبرانی‌ست در برابر وحشت دنیای بیرون، گل نازکی در طوفان، عشقی که پناه اندکی‌ست در قبال هول و هراس و نکبتی که در اطراف همه‌جا را گرفته، که از همان اول‌اش دل توی دل آدم نیست و بویش می‌آید که تلخ و ناکام تمام می‌شود، و چه خوب که این‌جوری تمام می‌شود، که یعنی در واقع تمام نمی‌شود، در اوج می‌پرد و محو می‌شود و از آن اوج، از نهایت خواستن به زیر نمی‌آید که برسد به وصلت فرخنده و لی‌لی‌لی‌لی و نقل و سکه و زندگی محترم کارمندی و مبل و میز قسطی و بقیه بساط، که البته به جای خودش خوب است و شایسته است، ولی دیگر آن شور خواستن، آن در اوج بیداری حس‌ها زیستن نیست، آن با همه وجود در دیگری حل شدن و دیگری را در خود حمل کردن نیست و یک چیز دیگری‌ست،
n re

حجم

۱۲۹٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۳

تعداد صفحه‌ها

۱۵۶ صفحه

حجم

۱۲۹٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۳

تعداد صفحه‌ها

۱۵۶ صفحه

قیمت:
۳۷,۴۰۰
تومان