دانلود و خرید کتاب ترانه شیرین لیلا سلیمانی ترجمه افتخار نبوی‌نژاد
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.

معرفی کتاب ترانه شیرین

«ترانه شیرین» نوشته لیلا سلیمانی(-۱۹۸۱) نویسنده و روزنامه‌نگار فرانسوی-مراکشی است. این کتاب رمانی جنایی-روان‌شناختی است که در سال ۲۰۱۶ موفق به کسب جایزه گنکور شده است. این کتاب دومین رمان سلیمانی است. داستان با صحنه یک جنایت آغاز می‌شود. پرستاری دو کودک را کشته است؛ کودکانی که خود وظیفه نگهداری از آن‌ها را برعهده داشته. نویسنده گام به گام به عقب بامی‌گردد و حوادثی را روایت می‌کند که به این فاجعه منجر شده‌اند... در بخشی از کتاب می‌خوانیم: مادر در شوک به‌سر می‌برد. این چیزی است که مأموران آتش‌نشانی می‌گویند؛ چیزی که پلیس‌ها تکرار می‌کنند و روزنامه‌نگاران می‌نویسند. او به محض ورود به اتاقی که فرزندانش در آن ضجه می‌زدند، فریادی برمی‌کشد؛ فریادی از ته دل، بسان نعره یک ماده‌گرگ. دیوارها از شدت آن نعره به لرزه درمی‌آیند. آن روز ماه مه، برایش روزی سیاه و تاریک می‌نماید. هنگامی که پلیس‌ها سر می‌رسند او را می‌بینند که بالا آورده، لباس‌هایش آغشته به استفراغ شده و در کنجی از اتاق چمباتمه زده و دیوانه‌وار گریه سر داده است و طوری نعره می‌کشد که انگار جگرش می‌خواهد پاره شود. راننده آمبولانس با سر اشاره خفیفی می‌کند. با وجود مقاومتی که زن به خرج می‌دهد و لگدهایی که می‌پراند، به آرامی از جا بلندش می‌کنند و انترن جوان بخش اورژانس برایش آرام‌بخش تجویز می‌کند. انترن نخستین ماه کارآموزی‌اش را می‌گذراند. آن زنِ دیگر را نیز باید نجات می‌دادند. برای نجات جان او باید تمام دانش پزشکی وبه همان میزان، دقت به کار گرفته می‌شد. خودش نتوانسته بود بمیرد، اما مرگ هدیه کرده بود. او چاقویی را که در مشت‌هایش گرفته بود زیر گلوی خودش گذاشته بود. هوش و حواسش را، همچنان که پایین تخت حفاظ‌دار نوزاد نشسته بود، از دست داده بود. زن را هم بلند می‌کنند، نبض و فشارش را می‌گیرند و روی برانکارد قرارش می‌دهند. کارآموز جوان دستش را با فشار روی گلوی زن نگه داشته است.

نظرات کاربران

P.H
۱۳۹۶/۰۶/۱۴

شیوه ی روایت داستان بسیار جالب بود و البته موضوع و تحلیل های روانشناسی

tia
۱۳۹۸/۰۸/۲۷

چند صفحه اول کتاب را خواندم ، قتل دو کودک و حال و هوای پدر و مادرش ، دیگه نتونستم ادامه بدم ، دلشو نداشتم ، ترجیح میدم کتابی بخونم که حال دلمو خوب کنه ، البته هر کس سلیقه

- بیشتر
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
۱۴۰۱/۱۱/۰۷

داستان با یه صحنه‌ی خیلی ناراحت‌کننده آغاز می‌شه: دوتا بچه‌ی کوچیک، که توسط پرستارشون به قتل رسیدن.😶💔 کم کم به عقب بر می‌گردیم و با شخصیت پرستار آشنا می‌شیم. با پدر و مادر بچه، و با ماجراهایی که اخیرا اتفاق افتاده. چرا

- بیشتر
Shirin Rassam
۱۳۹۷/۱۲/۰۱

داستانش خیلی جذاب بود، ترجمه ی روونی هم داشت. یه سری توصیفات اضافه ای در متن کتاب بود که نبودش به داستان صدمه ای نمیزد.ولی با بودنش یه جاهایی از کتاب رو خسته کننده کرده بود.

sara
۱۳۹۸/۰۲/۱۴

بیان روند داستان برام دوست داشتنی بود اما موضوعش اذیتم کرد.کشتن دو بچه که تو کتاب باهاشون ساعت هایی زندگی کردم برام خوشایند نبود.

Baharak
۱۳۹۸/۰۹/۰۷

داستانش خوب بود و کشش داشت تا به آخر... ولی آخرشو نفهمیدم چی شد

ali\ ashta
۱۳۹۶/۰۹/۲۳

معتقدم در این سبک از تکنیکهای سبکهای دیگر استفاده شده و چارچوب این سبک را باز تر کرده و بازگشت به گذشته باعث عمق جذب مخاطب به نوشته شده است و اسکلت جریان داستان اسکلتی انعطاف پذیر دارد که مخاطب

- بیشتر
zeynab
۱۳۹۶/۰۴/۰۶

وا عکس لیلا چرا اینجوریه

erinne
۱۴۰۰/۰۵/۱۲

واقعا بی سر و ته. با ترجمه ی بسیار ضعیف. من واقعا نفهمیدم خود کتاب انقدر افتضاحه یا ترجمه باعث بی سر و ته ایی کتاب شده. مثل فیلمهایی که پایان باز دارند آخر کتاب پایان نداشت. من هنوز گیجم

عاطفه۷۷
۱۴۰۰/۰۲/۱۸

جدا از خطی بودن روایت داستان، برای من جذابیت داستان جنایتی که لوییز مرتکب شد احساس گناه و رضایت در پی داشت ... تنها از پایان کتاب ناراضی بودم شاید دوست داشتم جور دیگه ای تموم میشه ...

بریده‌هایی از کتاب
مشاهده همه (۱۴)
دل می‌گوید که کاش می‌توانست بی‌آنکه خم به ابرو بیاورد و خسته شود آن‌ها را تماشا کند. همین برایش بس بود که شاهد سرزندگی آن‌ها باشد، همه‌چیز در تاریکی به کمال رسد و موسیقی هرگز متوقف نشود. در این لحظه با تمام وجود به یک باور پر شور و دردناک می‌رسد؛ اینکه خوشبختی‌اش به آن‌ها تعلق دارد؛ که او متعلق به آن‌ها و آن‌ها متعلق به او هستند.
Mo0onet
سرنوشت مانند یک آدم نوکرصفت خبیث است، همیشه طوری برنامه‌ریزی می‌کند که ما بدجور به سرازیری سوق داده شویم.»
Mo0onet
خوشبختی زمانی معنا خواهد داشت که بتوانیم برای خودمان زندگی کنیم؛ زندگی‌ای که از آنِ خودمان باشد و کسی در آن دخالت نکند. خوشبختی یعنی اینکه آزاد باشیم.
Mary gholami
ما انسان‌ها کنار کودکان احساس تنهایی می‌کنیم. آن‌ها به آنچه در دنیای پیرامون ما می‌گذرد اعتنایی ندارند. بی‌رحمی و پلیدی این دنیا را متصور می‌شوند، اما نمی‌خواهند چیزی از آن بدانند.
Mo0onet
تنهایی، مانند شکاف بسیار بزرگی که لوییز نابودشدنش را در آن به تماشا نشسته بود، چهره نشان می‌داد. تنهایی، که با پوست و گوشتش و لباس‌هایش عجین شده بود رفته‌رفته به خطوط چهره‌اش شکل بخشید و از او زنی با حرکات یک پیرزن درمانده ساخت. هنگام غروب، وقتی که شب فرو می‌افتاد و از خانه‌هایی که در هر یک از آن‌ها چندین نفر زندگی می‌کردند سروصدا بلند می‌شد، تنهایی چهره‌اش را به نمایش می‌گذاشت
Mo0onet
«ای کاش می‌فهمیدید! این دردی است که گریبانگیر قرن ما شده است. تمام این بچه‌های بینوا به حال خودشان رها شده‌اند؛ چرا که جاه‌طلبی‌های پدر و مادر، هر دو را به یکسان حریص کرده است. ساده است، آن‌ها تمام مدت در حال دوندگی‌اند. آیا شما می‌دانید والدین اغلب به فرزندان‌شان چه می‌گویند؟ ’عجله کن!‘ و بدیهی است، ما تاوانش را پس می‌دهیم. شما باعث می‌شوید بهای دلهره، اضطراب و احساس وانهادگی این بچه‌های بینوا را ما بپردازیم.»
Mary gholami
سیلوی از مریم ایراد گرفت که وقتش را بیش از حد صرف کارش می‌کند؛ اما کسی که این ایراد را می‌گرفت یادش رفته بود که تمام دوران کودکی پل کار کرده بود و همیشه بابت استقلالش به خود می‌بالید
محمد حیدری سیروانی
سرنوشت مانند یک آدم نوکرصفت خبیث است، همیشه طوری برنامه‌ریزی می‌کند که ما بدجور به سرازیری سوق داده شوی
محمد حیدری سیروانی
سرنوشت مانند یک آدم نوکرصفت خبیث است، همیشه طوری برنامه‌ریزی می‌کند که ما بدجور به سرازیری سوق داده شویم.
nina61
تنهایی مانند ماده مخدری عمل می‌کرد که مطمئن نبود آیا دلش می‌خواهد از آن چشم بپوشد. یا نه. لوییز، هاج‌وواج، با چشم‌هایی باز، تا آن حد که در آن‌ها احساس درد می‌کرد، در خیابان پرسه می‌زد. او در تنهایی خود، بنای تماشای مردم را گذاشت؛ دیدن مردم به معنای واقعی. موجودیتِ دیگرانسان‌ها برایش قابل‌لمس، پرشور و بیش از همیشه واقعی شده بود. کوچک‌ترین حرکت زوج‌های نشسته روی تراس‌ها را موبه‌مو از نظر می‌گذراند؛ همچنین، نگاه چپ‌چپ سالخوردگان وانهاده را. ناز و عشوه‌های دانشجویان دختر را که نشسته روی یک نیمکت پشتی‌دار، وانمود می‌کردند دروس‌شان را مرور می‌کنند. در میدان‌ها و یا خروجی یک ایستگاه مترو، بی‌قراری کسانی را که به شکل عجیب و غریبی در برابرش رژه می‌رفتند، تشخیص می‌داد. او همراه آن‌ها رسیدن سرِ یک قرار ملاقات را انتظار می‌کشید. هر روز، با همراهانی جَفنگ‌گو، حراف‌های منزوی و تنها، نامعقول و کلوشارها برخورد می‌کرد. در آن برهه، شهر برایش مملو از دیوانه بود.
z.gh

حجم

۱۹۳٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۱۹۶ صفحه

حجم

۱۹۳٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۱۹۶ صفحه

قیمت:
۳۹,۵۰۰
۲۷,۶۵۰
۳۰%
تومان