کتاب غربت
معرفی کتاب غربت
کتاب غربت (سرزمین دیگران) نوشتهٔ لیلا سلیمانی و ترجمهٔ محمدعلی محمدصادقی است. نشر برج این کتاب را منتشر کرده است. این رمان اولین جلد از سهگانهٔ نویسنده است.
درباره کتاب غربت
کتاب غربت جلد اول سهگانهای است از سفر لیلا سلیمانی به سرزمینهای دور. «ماتیلد» نام شخصیت اصلی این رمان است؛ دختری زیباروی آلزاسی که در بحبوحهٔ جنگ در ۱۹۴۴ دلباختهٔ «امین» سربازی مراکشی میشود که برای ارتش فرانسه میجنگد. پساز جنگ امین عروس فرنگیاش را به سرزمین پدری میبرد؛ جایی که پر از به دشتهای سنگلاخی و زمینهای خشک و بیآبوعلف است. ماتیلد باید اینجا فرزندانش را بزرگ کند و راهی به قلب مراکشیها باز کند و غریبه نباشد. رمان غربت روایت زندگی این زوج در دل یک دههٔ طوفانی مراکش، سالهای مبارزه با استعمار و راندن فرانسویها است. ماتیلد در این دههی طوفانیِ به استقلال رسیدن مراکش و بیرون آمدن از تحتالحمایگی فرانسه، در جستوجوی هویت خود است. او میخواهد از غرب رها شود. آیا وفق میشود؟ این رمان را بخوانید تا بدانید. رمان «غربت» (سرزمین دیگران) روایتگر سالهای پساز جنگ جهانی دوم و زندگی مردم مراکش تحت استعمار دولت فرانسه و تلاش آنان برای آزادی و استقلال است.
خواندن کتاب غربت را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی عرب و علاقهمندان به قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب غربت
«کلفت حیران به آوازهخوان نگاهی انداخت و درست قبل از اینکه بزند زیر خنده و صدایش دربیاید، ماتیلد دوباره فرستادش به آشپزخانه. عایشه به پدرش چسبیده بود. این آواز سراسرْ زیبایی بود و حتی جادویی خاص داشت، اما انگار عواطف امین کور شده بود، انگار ناراحتی شدیدی خوشیاش را سرکوب کرده بود. این نمایش مایهٔ خجالتش بود، خودش هم نمیدانست چرا.
بعد از شام، مردها رفتند توی تراسِ ورودی تا سیگار بکشند. شب روشن بود و میشد هیبت چشمگیر سروها را در آسمان بنفش تشخیص داد. امین کمی مست بود و آنجا در پلکان ورودی، جلوی خانه و مهمانانش حسی آمیخته با خوشبختی سراغش آمد، فکر کرد: «من یه مَردم! یه پدر! همهچی مال منه!»
غرق رؤیایی عجیب و سادهانگارانه شد. از میان شیشه، آینهٔ سالن پذیرایی را دید که تصویر بچهها و زنش در آن منعکس میشد. سرش را بهسمت باغ چرخاند و چنان عمیق با مردان دوروبرش احساس صمیمیت کرد که نزدیک بود در حرکتی احمقانه در آغوش بگیردشان. دراگان که برنامه داشت اولین برداشت پرتقالش را بهار سال بعد انجام دهد، برایشان تعریف کرد واسطهای قطعی پیدا کرده و در دوقدمی عقد قرارداد است. امین آنقدر نوشیده بود که سرش گیج میرفت و نمیتوانست حواسش را جمع کند؛ ذهنش میپرید، مثل پرزهای قاصدکی در نسیم پرواز میکرد. نفهمید مراد هم مست کرده و روی پایش بند نیست. سرکارگر به عمر آویزان شده بود و به عربی چیزهایی به او میگفت. به دراگان میگفت: «بچه سوسول» وقتی میخندید آب دهانش از فاصلهٔ دندانهای نداشته شتک میزد. به برازندگی مرد مجار حسادت میکرد، به توجه امین به دراگان. در آن سرووضع احساس حقارت میکرد؛ در آن پیراهن نخنما و در آن کتی که ماتیلد نه از سر بخشندگی، بلکه بیشتر برای آبروداری پیش مهمانان خارجیاش به او داده بود.
عمر دیگر حالش از این سرباز سابق به هم خورده بود. آب دهان مراد روی گردن عمر ریخته بود. هنگامی که مراد دوباره یکی از همان خطابههای معروفش درباره جنگ را شروع کرد، عمر گردنش را پاک کرد و نگاهی به آسمان انداخت. همه سرشان را پایین انداختند. نه یهودیها، نه مسلمانان، نه هیچکدام از کسانی که آن سالهای ننگینِ خیانتبار را از سر گذرانده بودند، نمیخواستند یادآوری این خاطرات شبشان را خراب کند. مراد با نگاهی مردد از سالهای هندوچین گفت. داد زد: «کمونیستای حرومزاده!» و دراگان توی خانه را نگاه کرد؛ دنبال نگاه زنی میگشت که با او همدردی کند. ناگهان عمر کنار رفت. مراد تعادلش را از دست داد و نقش زمین شد.»
حجم
۲۹۸٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۲۸۸ صفحه
حجم
۲۹۸٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۲۸۸ صفحه