کتاب فرزند پیله
معرفی کتاب فرزند پیله
کتاب الکترونیکی «فرزند پیله» نوشتهٔ سیدهمرجان اخلاقی در نشر سخن نو چاپ شده است. فرزند پیله، داستانی است که زندگی زنی به نام مونا بهاری را در بستر تغییرات اجتماعی و فردی ایران از دههٔ هفتاد شمسی روایت میکند. مونا در این مسیر با تجربیات تلخ و شیرینی روبهرو میشود که هر یک از آنها بخشی از هویت و تصمیماتش را شکل میدهند.
درباره کتاب فرزند پیله
فرزند پیله روایتی از تجربههای گوناگون و گذر از چالشهای زندگی در بستر تغییرات اجتماعی و فردی است که از دههٔ هفتاد آغاز میشود. این داستان با نشان دادن تأثیرات ماندگار آدمهای موقت زندگی، به موضوعاتی چون خانواده، عشق و هویت فردی میپردازد.
در این داستان، مونا بهاری نه تنها درگیر چالشهای فردی، بلکه درگیر روابطی است که از افراد مختلف زندگیاش تأثیر میپذیرد. نویسنده با تمرکز بر جزئیات زندگی مونا، نشان میدهد که چگونه افراد موقتی که وارد زندگی او میشوند، اثراتی دائمی و گاه عمیق بر مسیر و تصمیمات او میگذارند. این اثر با کاوش در مفهوم هویت، تلاش برای استقلال، و مواجهه با احساسات مختلف همچون غم، خوشبختی، عشق و اندوه، فضای احساسی و تفکر برانگیزی را برای خواننده فراهم میکند.
داستان مونا بهاری و تجربههای او بازتابی از تجربههای بسیاری از انسانها است که در تلاش برای یافتن خود، با چالشهای مختلفی روبهرو میشوند. از دست دادنها، شروعهای تازه، عشقها و شکستهای عاطفی، همگی بخشی از تجربههای زندگی مونا هستند که خواننده را به دنیای او نزدیک میکند. کتاب همچنین به موضوعاتی مانند نقش خانواده در شکلگیری هویت فردی، مفهوم عشق در فرهنگ سنتی و مدرن، و تلاش برای رسیدن به خودشناسی میپردازد.
کتاب فرزند پیله را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب به افرادی که به ادبیات معاصر ایران علاقه دارند و مایلاند با تغییرات اجتماعی و فرهنگی ایران در دهههای اخیر از نگاه شخصیتهای داستانی آشنا شوند پیشنهاد میشود.
بخشی از کتاب فرزند پیله
«من با او بسیار متفاوت بودم. تفاوت ما به قدری بود که گاهی برای خودم هم سؤال پیش میآمد که آیا او برتر از من است؟! آیا چشمان خمار هدی، از چشمان درشت من زیباتر است؟ یا موهای بسیار لخت و عسلیرنگ او از موهای خرمایی و مواج من جذابتر است؟! و شاید این مقایسهٔ خوبی نبود. شاید آنچه تفاوت ما را بیشتر نشان میداد، آرامشی بود که همواره در رفتارش نمایان بود. اما من این آرامش را فقط در مواقع خاصی تجربه میکردم، مثل مواقعی که میخواستم تغییری در زندگیام ایجاد کنم. در چنین شرایطی آرام و متفکر میشدم. همین نکته هم برایم معما شده بود که هدی برای تغییر در زندگیاش چه مراحلی را پشت سر میگذاشت؟! شاید او هرگز به اندازهٔ من دلنگران آیندهاش نبود. او همواره در لحظه زندگی میکرد و به خوبی یاد گرفته بود مسئولیت تمام تصمیماتش را به عهدهٔ بابا بگذارد. او دختر شیرینزبان بابا بود و برایش همین کافی بود که هدایای ارزشمندتری نسبت به من و مامان از او بگیرد و یا وقتی که بابا به خانه میآمد، اولین کسی باشد که او را صدا میزند. این ویژگیهای هدی خوب بود یا بد، دوست نداشتم جای او باشم! خواهر بزرگترم یاد گرفته بود که همیشه نقش یک دختربچه دوستداشتنی را بازی کند و برایم همین کافی بود که بابا زمانی با من همصحبت میشد که پای یک موضوع مهم در میان بود و مامان دغدغهای برای رتق و فتق امور من نداشت! هدی مثل یک گربهٔ سفید و ناز بود و من یک مثل یک توسن، سرکش! همین تفاوت بود که گاهی پدر و مادرمان را مستأصل میکرد؛ به طوری که بارها صدای گفتگویشان را میشنیدم که برای من نگران بودند...»
حجم
۰
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۶۴۸ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۶۴۸ صفحه
نظرات کاربران
داستان خیلی جالبی بود