کتاب دلدادگی در کوچه برلن
معرفی کتاب دلدادگی در کوچه برلن
کتاب دلدادگی در کوچه برلن نوشتهٔ نگین رستمی (تسکین) است. انتشارات آراسبان این رمان معاصر ایرانی را منتشر کرده است.
درباره کتاب دلدادگی در کوچه برلن
کتاب دلدادگی در کوچه برلن رمانی ایرانی است که شما را با «عاطفه» آشنا و همراه میکند. عاطفه یک زن جوان است که در زندگی مشترک با مردی نامعقول که دائم مست است و گاهبهگاه به جانش میافتد، گرفتار شده است. او گمان میکند که شاید اگر مادرش «افسانه»، پنج سال پیش پدرش را ترک نمیکرد و نمیرفت، الان حال و اوضاعش بهتر بود و «ارسلان» همسرش، رفتار دیگری داشت. روزها میگذرد و زن در زندانی که همسرش برایش ساخته تنها زنده میماند، اما در نهایت عاطفه این قدرت را در وجود خودش مییابد که خودش را از جهنمی که ارسلان برایش ساخته رها کند. او از زندگی سیاهش دور میشود و درحالیکه در حسرت و درد و ناامیدی دستوپا میزند، پذیرای عشق جوانی به نام «حامد» میشود. روزگار میرود که روی خوشش را به عاطفه نشان بدهد و عشق و دوستداشتن را به زندگیاش پیوند بزند که حضور سرزدهٔ «شاهپور شکیبا»، همهچیز را رنگوبوی دیگری میبخشد.
خواندن کتاب دلدادگی در کوچه برلن را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب دلدادگی در کوچه برلن
«صبحها زودتر از او بیدار میشدم و بدرقهاش میکردم و غروب به استقبالش میرفتم. من زنی بودم با نقاب لبخند که چهرهٔ غمگینم را پشت لباس و آرایش پنهان کرده بودم.
هر شب برای شاهپور کتاب میخواندم. آنجا که نویسنده از عشق پسر و دخترک گفته بود، من مکث میکردم، بغض میآمد توی گلویم؛ اما قورتش میدادم.
دلتنگ بودم. وای به حال دلِ تنگ یک زن! دلِ یک زن که تنگ باشد، دلِ آسمان میگیرد، زندگی رخت سیاه تن میکند. لبخند رنگی از اشک به خود میگیرد.
هر شبی که خواندن کتاب تمام میشد، شاهپور کتاب را از دستم میگرفت، بغلم میکرد و میبوسیدم.
یک روز وقتی که از کتابخانه بیرون میآمدم، حامد را دیدم. شاید حالا که دارم اتفاقات آن روز را مرور میکنم، کمی آرام باشم، کمی بیتفاوتتر؛ اما آن روز ماهی سرخی بودم که یک قدم با دریا فاصله داشت... آب بود، اما ماهی سیراب نشد!
او آنسوی خیابان و من جلوی کتابخانه به یکدیگر زل زده بودیم. حامد گاهی پشت ماشینهایی که میآمدند و میرفتند، گم و دوباره هیبتش نمایان میشد.
گذر زمان را احساس نمیکردم، فقط زل زده بودیم به هم، بدون پلک زدن.
کاش همهٔ چراغها قرمز میشدند، ماشینها میایستادند تا ما با خیال راحت یکدیگر را تماشا کنیم! حامد آمده بود، به همان جایی که برای اولین بار عشق را در کنار هم یافته بودیم.
بعد از دیدن عشقِ غیرممکنم تب کردم. شاهپور مرا به بیمارستان برد، طبیب به خانه آورد و هیچکس نفهمید درد من از عشق است و درمانم دیدن یار.
فقط با گفتنِ: «تبریک میگم خانومتون باردار هستن!» حالِ بد مرا دوچندان کرد. آن لحظه من گریه کردم و شاهپور هم، من از ناراحتی و شاهپور از خوشحالی بسیار.
با خودم میگفتم: «من چطور نفهمیده بودم؟ چطور نتونسته بودم مانع این مصیبت بشم؟!»
حالم بد بود، بدتر شد...
شاهپور به گلی و رعنا سپرده بود که ششدانگ حواسشان به من باشد. ترسش از این بود که نکند من بلایی سر نطفهاش بیاورم.
اگر گناه نبود، اگر خدا قهرش نمیگرفت، با هر مکافاتی بود، جانِ آن موجودی را که در وجود من رشد میکرد، میگرفتم.
روزم با آبپرتقال شروع میشد و با یک لیوان شیر پایان میگرفت.
شاهپور یکی از اتاقها را از عروسک و گهواره و ماشین پر کرده بود.
من مانند گیاهی بودم که روزبهروز زرد میشد؛ گوشهگیر، عاجز و دستکشیده از دنیا.
روزی که پسر سمیرا و محمد را در آغوش گرفتم، چیزی توی دلم وول خورد. دستهای کوچکش وقتی انگشتانم را لمس میکرد، شاید شیرینترین اتفاق برایم بود.
راضیه و سمیرا از حسوحال مادر شدن برایم حرف میزدند، از اینکه یک زن تا زمانی که مادر نباشد، نمیتواند خوشبختی را مزهمزه کند.
بهگمانم همینها، همین حرفهای کوچک، مرا وادار کرد که حضور آن بچه را پذیرا شوم.»
حجم
۳۸۶٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۴۹۲ صفحه
حجم
۳۸۶٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۴۹۲ صفحه