کتاب شهر خرس ها
معرفی کتاب شهر خرس ها
کتاب شهر خرس ها نوشتهٔ فردریک بکمن و ترجمهٔ سبا هاشمی نسب است. انتشارات چترنگ این رمان معاصر سوئدی را روانهٔ بازار کرده است.
درباره کتاب شهر خرس ها
کتاب شهر خرس ها حاوی یک رمان معاصر و سوئدی است که آن را در ستایش همکاری و همبستگی برای تحقق رؤیاهای بزرگ دانستهاند. فردریک بکمن در رمان حاضر از شهری کوچک و پرت سخن میگوید که برای پیشرفت و درآمدن از انزوا، دل به تیم هاکی نوجوانان خود بسته است. اگر این تیم بتواند قهرمان شود، شهر مورد توجه سرمایهگذاران قرار میگیرد و میتواند توسعه بیابد. این وسط ماجرایی وحشتناک برای دختری اتفاق افتاده و این ماجرا بهنحوی با رؤیای شهر گره خورده است. داستان از نیمهشبی در اواخر مارس آغاز میشود؛ وقتی نوجوانی در دل جنگل، اسلحه را روی پیشانی کسی میگذارد و ماشه را میکشد؛ شهری که ضربان زندگی، هویت و قدرتش را از مسابقات هاکی میگیرد که با رسیدن به مرحلۀ نیمهنهایی، امیدها و رؤیاهای مردم به بازوهای بازیکنان تیم هاکی گره میخورد. این رمان ۴۵ فصل دارد.
خواندن کتاب شهر خرس ها را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر سوئد و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب شهر خرس ها
«وقتی کودکی شکار کردن را میآموزد، به او یاد میدهند که در جنگل دو نوع حیوان هست: شکارچی و شکار. چشمان شکارچیها به یکدیگر نزدیک است و رو به جلو؛ چون تنها باید روی شکارشان تمرکز کنند؛ اما از سوی دیگر، شکارها چشمانی دور از هم، در دو سوی مختلف سرشان دارند؛ چون تنها شانسشان برای بقا این است که نزدیک شدن شکارچیها از پشت سر را ببینند.
وقتی آنا و مایا کوچک بودند، ساعتها جلوی آینه وقتشان را صرف این میکردند که بفهمند هریک از آنها جزء کدام دسته است.
***
تیلز در دفترش نشسته است. سوپرمارکت هنوز باز نشده؛ اما اتاق پر است. مردان به آنجا آمدهاند تا کسی در پیست دیدارشان را نبیند. مضطرب و بدگماناند. از خبرنگارانی که گوش ایستادهاند، حرف میزنند. واژههایی مثل «مسئولیتپذیری» را چندین بار تکرار میکنند و برای تیلز توضیح میدهند که «حالا باید متحد باشیم تا شرایط از کنترل خارج نشه». آنها اسپانسر و عضو هیئت مدیرهاند؛ اما امروز مسلماً فقط دوستانی نگران، پدر و شهروندند. همهٔ آنها فقط صلاح شهر را میخواهند، صلاح باشگاه. همه تنها میخواهند که حقیقت برملا شود. صدایی نگران میگوید: «همه میفهمن... منظورم اینه که چرا کوین باید همچین کاری بکنه؟ معلومه که داوطلبانه بوده و بعد دختره نظرش عوض شده. کاش میشد این داستان رو بین خودمون حل کنیم.» دیگری میگوید: «اما مسلماً باید به هر دو خانواده فکر کنیم. مسلماً این کار رو میکنیم. دختره باید ترسیده باشه. هرچی باشه بچهان. اما حقیقت باید روشن شه. قبل از اینکه اوضاع خارج از کنترل بشه.» در انتهای جلسه، پدر کوین از جا برمیخیزد و همراه تیلز در شهر به راه میافتد. دانهبهدانه درِ تمام خانهها را میزند.
***
مایا صبح زود بیدار شده است. تنها در گاراژ ایستاده و گیتار میزند. هرگز نخواهد توانست اتفاقی را که در او رخ میدهد، توصیف کند. اینکه چطور از آن حال خرابی که در آغوش مادرش روی زمین حمام افتاده بود و گریه میکرد و جیغ میکشید، رسید به... آنچه حالا احساس میکند. اما چیزی دیشب رخ داد. سنگی از پنجره به داخل افتاد. خردهشیشههای روی زمین. هرزه با حروف قرمزرنگ. بالاخره این چیزها کاری با آدم میکنند. مایا هنوز آنقدر از تاریکی میترسد که اگر فقط وارد اتاقی با چراغهای خاموش شود، احساس میکند ظلمات به لباسهایش چنگ میزند؛ اما امروز صبح چیزی فهمید: تنها راه مقابله با ترس از تاریکی بیرون، این است که تاریکی بزرگتری را در درون خودت بیابی. او هرگز حقش را از این شهر نخواهد گرفت؛ پس تنها یک راهحل وجود دارد: یا کوین باید بمیرد یا مایا.»
حجم
۴۲۲٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۵۶۰ صفحه
حجم
۴۲۲٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۵۶۰ صفحه