کتاب چاه ششم
معرفی کتاب چاه ششم
کتاب «چاه ششم» نوشتهٔ مجید دهقان نصیری و منتشرشده در نشر صاد، داستان مردی به نام منصور را روایت میکند. منصور بهدلیل بیماری قلبی که نیاز به دوری از آلودگیهای شهری دارد، تصمیم میگیرد در روستای آبا و اجدادی خود ساکن شود.
درباره کتاب چاه ششم
منصور ۲ سال پیش از همسرش جدا شده است و این جدایی، تأثیر عمیقی بر زندگی او گذاشته است. او اکنون بهدنبال یافتن معنای جدیدی برای زندگیاش در روستاست و تلاش میکند با شرایط جدید سازگار شود. زندگی در روستا با چالشها و فرصتهای خاص خود همراه است و منصور در این محیط، با گذشته و حال خود مواجه میشود و سعی میکند با آنها کنار بیاید. این بازگشت به روستا برای او فرصتی است تا با طبیعت و آرامش روستا ارتباط برقرار کند و شاید در این محیط جدید، بهبودی پیدا کند.
در صفحات اولیه کتاب چاه ششم منصور درحالیکه بدنش پر از زخم و درد است، بهسختی مراد بیهوش را در آب نگه میدارد. صوفی نیز که پیرمردی است، در کنار آنها با نفسهای بلند و مشکلدار تلاش میکند زنده بماند. منصور به نور چراغ غارنوردی نگاه میکند و سعی میکند امیدش را حفظ کند، اما اوضاع پیچیده و ترسناک است. آنها در قنات گیر افتادهاند و امید چندانی به نجات ندارند.
ثریا، زنی که همراه آنهاست، تلاش میکند تا مسیری برای آب باز کند و شاید بتوانند راهی برای نجات پیدا کنند. اما او نیز تلاشهایش به نتیجه نمیرسد. در این میان، منصور با احساسات مختلفی درگیر است؛ از شرمندگی و ناامیدی گرفته تا خشم و اضطراب. او به فکر گذشته و تصمیماتش میافتد و احساس میکند شاید حضور او در روستا باعث بسیاری از مشکلات شده باشد.
نویسندهٔ داستان «چاه ششم» خواننده را به دنیای منصور و چالشهای او میبرد و از خلال این داستان، به بررسی عمیقتری از موضوعاتی مانند امید، ناامیدی، تلاش برای بقا و اهمیت روابط انسانی میپردازد. این کتاب، روایتی از تلاش انسان برای بقا و مواجهه با مشکلات زندگی است. این کتاب، با توصیفات زیبا از روستا و طبیعت، به مخاطب احساس نزدیکی به محیط و شخصیتهای داستان را القا میکند. جدایی، بیماری، انزوا و بازگشت به ریشهها از دیگر مفاهیمی است که در این داستان به آنها پرداخته میشود.
کتاب چاه ششم را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب به دوستداران رمانهای ایرانی با فضاهای روستایی پیشنهاد میشود.
بخشی از کتاب چاه ششم
«با خودش فکرکرد مراد را رها کند و لنگلنگان به دنبال صوفی برود تا شاید بتواند او را برای چند ساعتی بیشتر زنده نگهدارد. اما در هر صورت اگر زنده میماند عذاب یک مرگ تا آخر عمر، بر دوشش بود. اگر فقط زنده میماند. سایهٔ سیاهی دوباره به ذهنش برگشت. مگر او همان کسی نبود که آرزوی مرگ میکرد؟ این زنده ماندن چه بود که اینطور به آن چسبیده بود. چرا؟ چرا میخواست زنده بماند؟ چرا؟ پایش سست شد و به آرامی خودش را رها کرد. به نظرش این بهترین کار بود. میمرد و همه چیز تمام میشد.
آب به دهان مراد که رسید، صدای بلوپبلوپ بلند شد و منصور تازه یادش آمد که زندگی رقیب عشقیاش هم به او بستگی دارد. مکث کرد تا دوباره فکر کند. صدای چلپچلپی آمد و ثریا با سر و صورت خیس و آبچکان ظاهر شد. و منصور تنها دلیل زنده ماندنش را فهمید. شاید بعد از دو سال بالاخره آن سیاه چالهای که سودابه در ذهنش ساخته بود، برای همیشه نابود شده بود.»
حجم
۳۱۰٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۳۴۰ صفحه
حجم
۳۱۰٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۳۴۰ صفحه