کتاب آخرین پر سیمرغ
معرفی کتاب آخرین پر سیمرغ
کتاب آخرین پر سیمرغ نمایشنامهای اقتباسشده از شاهنامه فردوسی نوشتهٔ محمد چرم شیر است و نشر نی آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب آخرین پر سیمرغ
محمد چرم شیر درباره نوشتن نمایشنامهٔ آخرین پر سیمرغ چنین میگوید: «دیترکومل و گروهش، مارین باد، سالها بود در آرزوی ساختن نمایشی از داستانهای شاهنامه فردوسی بودند، آرزوی دیگرشان این بود که بتوانند اجرایی مشترک با بازیگران تئاتر ایران داشته باشند. این دو آرزو در پروژه مشترک میان تئاتر ایران و گروه «مارین باد» به تحقق پیوست. قرار اولیه آن بود که نویسندهای از ایران و نویسندهای از آلمان کار نگارش متن را برعهده گیرند. از طرف ایرانی، با دعوت و پافشاری دیترکومل، قرعه به نام من افتاد و از طرف گروه مارین باد به «تانکر دورست»، نمایشنامهنویس و کارگردان نامدار. کار آغاز شد. طرح اولیه از طرف نویسنده ایرانی پیشنهاد شد. مبنای طرح از این ایده ساده و روشن گرفته شد که انتقال همه زیروبمهای داستانهای شاهنامه به مخاطبان غیرایرانی کاری سخت و دشوار است و احتیاج به زمینهسازیهایی دارد. تصمیم گرفته شد قالب آشنایی بهمثابه قالب کلی نمایشنامه انتخاب شود و بعد داستانهای شاهنامه در این قالب کلی ریخته شوند.
نمایشنامه اُدیپ سوفوکل بهترین گزینه بهنظر میرسید. نمایشنامهای آشنا برای هر دو مخاطب ایرانی و آلمانی. در نمایشنامه ادیپ، قهرمان ناخواسته دست به عملی میزند و در دامی میافتد که جز از راه مجازات خود امکان جبران آن فراهم نمیشود. ادیپ برای کشف منبع گناه مجبور است به گذشته بازگردد و همه اعمال خویش را مورد کنکاش قرار دهد. در طرح پیشنهادی، چرخشی در این بازگشت صورت پذیرفت و ترجیح داده شد که این حرکت بهسوی آینده باشد. قهرمانِ طرح پیشنهادی در برابر چشماندازی قرار میگرفت که مجبورش میکرد به کنکاش در امکان وقوع گناه و اشتباه در آینده بپردازد. با پذیرش این ایده و قالب کلی، اما دگرگونشده نمایشنامه ادیپ، کار انتخاب داستانهایی از شاهنامه که با این ایده و قالب سنخیت داشته باشد آغاز شد. در این مرحله، ضرورت اضافه کردن داستانهایی که در دنیای معاصر اتفاق میافتند و حاوی همین ایدهاند نیز احساس شد؛ داستانهایی که عرصه کنکاش قهرمانِ طرح پیشنهادی را به جهان معاصر نیز بِکشد. در فاصله زمانی رسیدن به این ایده و قالب، تانکر دورست، از یکطرف بهدلیل مشغله کاری و از طرف دیگر بهدلیل اینکه طرح پیشنهادی تمرکزی را میطلبد که در پارهشدن نزد دو نویسنده، خطر تشتت در آن را افزایش میدهد، از همکاری کنارهگیری کرد و نگارش کل نمایشنامه برعهده طرف ایرانی قرار گرفت... .
کار نگارش در تابستان سال ۱۳۸۷ انجام شد... . از همان آغاز کار موضوع انتخاب نوع زبان نمایش یکی از موارد بحثانگیز میان گروه بود. پیشنهادهایی مطرح میشد که از خودِ اشعار شاهنامه در متن استفاده شود، اما این پیشنهاد با بررسی متون برگردانشده شاهنامه به آلمانی مورد تردید جدی قرار گرفت. هیچکدام از برگردانها نتوانسته بودند بهدرستی و به غایت منظور نویسنده متن شاهنامه را منتقل کنند. از طرفی ساده کردن زبان نیز مورد توجه قرار نگرفت، چرا که توازن میان ایده و قالب را برهم میزد. زبان پیشنهادی زبانی بود که در ضمن حفظ نمایشی بودن، فخامت و شاعرانگی را نیز القا کند... کار نمایشی بر روی شاهنامه از سوی یک نویسنده ایرانی و امکان اجرای آن در ایران و آلمان این وسوسه و نیاز را فراهم میآورد که انواع نمایشهای ایرانی در شکل ساختاری نمایش دیده شود. تردید اولیه گروه آلمانی بعد از نگارش قطعاتی از نمایشنامه و استفاده از شکلهای نمایش ایرانی در آن برطرف گردید و بهمنزله یک نیاز ساختاری حتی در اجرای صحنهای آن مورد تأیید قرار گرفت. این تأیید سبب شد تا هر داستان براساس یک شیوه اجرایی نمایش ایرانی نوشته شود.
آخرین پر سیمرغ تجربهای است از همنشینی دو فرهنگ که تلاش کردهاند افتراقات خود را به نفع اشتراکاتشان به کنار گذارند. حتی اینک که خوانندگان ایرانی آن را به زبان خود میخوانند شاهد این درهمآمیزی خواهند بود. چرا که این متن از همان آغاز بر این باور پافشاری کرد که مخاطب غیرایرانی نیز باید آن را بفهمد و درک کند، به همین دلیل برخلاف ظاهر بهشدت ایرانیشده آن، روحی مشترک در آن حضور دارد. شاید استقبال بیش از اندازه بینندگان آلمانی از این اجرا (برخلاف استقبال نهچندان خوب بینندگان ایرانی در اجرای محدود این نمایش در ایران) و نقدهای مرتبط با آن، تأکیدی بر همین روح و جسم متوازنِ دو فرهنگ باشد.»
خواندن کتاب آخرین پر سیمرغ را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران آثاری بر پایهٔ شاهنامه پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب آخرین پر سیمرغ
«مرد:من خوابم. توی خوابِ من، آسمون سرخه.
رنگِ خون. از آسمون خون میباره. خدا نشسته و سر فرشتههاشو میبُره. از آسمون سر فرشتههاست که میباره. زیر پاهام لجنِ خونه. فرو میرم توی این لجن. من وسط این بارونِ خون چی کار میکنم؟ نمیدونم. نگاه میکنم. فرشتهها با چشمهاشون منو نگاه میکنن. چشمهامو میبندم، اما باز میبینمشون. گریه میکنم. اشکهام صورتمو خیس میکنن. دهنم شور میشه. نمیدونم از خون یا اشکهای خودم. دستهامو روی چشمهام میذارم. میخوام نبینم چشمهای فرشتههارو. اما باز میبینم. انگار همه اون چشمها اومدن و نشستن کف دستهای من. اون همه چشم کف دستهای من چی کار میکنن؟ دستهامو از جلوی چشمهام برمیدارم. چشمهای فرشتهها میریزن جلوی پاهام. لهشون میکنم. میترکن زیر پاهام. میخوام بالا بیارم، میآرم. از توی دهنم چشم فرشتههاست که بیرون میریزه. به خودم میگم همه اینها خوابه. باید بیدار شم. باید خودمو بیدار کنم از این خواب. خودمو بیدار میکنم. چشمهامو باز میکنم. چشمهای فرشتهها دارن نگام میکنن. باز خودمو بیدار میکنم. چشمهای فرشتهها دارن نگام میکنن. خودمو بیدار میکنم. چشمهای فرشتهها دارن نگام میکنن. میخوام نبینم، اما میبینم. میخواهم بیدارشم و نبینم. بیدار میشم و میبینم... منو بیدار کن از این خواب. منو بیدار کن از این خواب بذار نبینم. بذار هیچ چی رو نبینم.
اکنون زن (سیمرغ) تکه پارچه قرمز را روی چشمهای مرد (زال) بسته است. مرد (زال) روی میگرداند.
مرد:حالا باید به چی نگاه کنم؟
تاریکی. صدای انداختن دانههای شن درون یک ظرف.
زمین شِنزار. زن (سیمرغ) در یک کوزه که دورتر است، شِن پرتاب میکند. مرد (زال)، ژولیده و سفیدموی، دست در گودالی دارد و چیزی را در آن جستوجو میکند. چشمهایش با پارچه قرمز بسته شده است.
زن:شب و روز دو برادرند. شب کور، روز عصاکش برادر. روز میرود. شب ــ کورمال ــ بهدنبالش. این تاریکروشنِ جهان که میبینی از رفتن همین کور و عصاکش است.
مرد:نیست... هیچ چیزی اینجا نیست.
زن:هست. نااُمید نباید شد. همیشه چیزی هست، فقط باید دانست کجا دنبالش گشت... من یک وقت میدانستم جای هر چیزی کجاست. میوه به درخت. ستاره به آسمان. ماهی در دریا. آهو در دشت... جایشان همینجاها بود، نبود؟... شاید بود... حالا نمیدانم باید پی هر چیز کجا را گشت. تو میدانی؟ نمیدانی که میگردی.
مرد چیزی را از گودال بیرون میکشد، لجن گرفته و بویناک. هر دو نفر آن را مینگرند. مرد آن را کورمال از لجن پاک میکند. چیزی که میخواهد نیست آن را دور میاندازد.
زن:فقط باید بدانی پی هر چیز کجا باید بود... یک وقتی میشد شیطان را میان فرشتگان یافت، اما حالا دیگر نمیشود.. میشود؟ خب. یک وقتی میشد.
مرد چیزهایی را از گودال بیرون میکشد، لجن گرفته و بویناک. آنها را کورمال پاک میکند. چیزی که میخواهد نیست. آنها را دور میاندازد.
مرد:کثافت، فقط کثافت.
زن:دریا، مرد بود، ماه، زن. شبها که دریا به خواب میرفت، ماه تنش را در دریا میشُست. یک شب، دریا از سنگینی تنِ ماه از خواب پرید. ماه را دید و عاشقش شد.
مرد سر بلند میکند و زن را با نگاه کورش مینگرد. زن، مرد را مینگرد.»
حجم
۷۱٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۱۶۰ صفحه
حجم
۷۱٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۱۶۰ صفحه