کتاب غرب زدگی
معرفی کتاب غرب زدگی
کتاب غرب زدگی نوشتهٔ جلال آل احمد است. نشر ارس این ناداستان را منتشر کرده است. این اثر به مفهوم «غربزدگی» در ایران و تحلیل و بررسی روابط ایران با غرب و تأثیرات آن بر فرهنگ و هویت ملی پرداخته است.
درباره کتاب غرب زدگی
مشهورترین و چالشبرانگیزترین کتاب جلال آل احمد پیش روی شما است. کتاب غرب زدگی که نگارش آن در سال ۱۳۴۰ به پایان رسید، در مهر ۱۳۴۱ منتشر شد (انتشارات فردوس). نسخهٔ کاملتری از این کتاب در سال ۱۳۴۲ آمادهٔ چاپ بود، اما در زیر چاپ توقیف شد. جلال آلاحمد در این ناداستان معتقد است که غربزدگی، آفتی است که از غرب میآید و ایران و کشورهای جهانسومِ از پیشرفت وامانده را گرفتار و بیمار میکند. این نویسندهٔ ایرانی گفته است که آدم غربزده، ریشه و بنیاد ندارد؛ نه شرقی مانده و نه غربی شده و هرهریمآب و چشموگوشبسته از آداب و سنت و فرهنگ غرب تقلید میکند. آلاحمد در این کتاب مشهور، نشانهها و آثار ورود مدرنیزاسیون به ایران را بر سبک زندگی ایرانیان بررسی کرده است. گفته شده است که آلاحمد با مدرنیته مشکلی ندارد و جامعهٔ خودی را بهدلیل عدم پویایی و درجازدنْ بهسختی نکوهش میکند. بحث او بر سر پذیرش مدرنیزاسیون بدون فراهمبودن زمینهها و در نتیجه، عدمتوجه به پیامدهای منفی چنین پذیرشی است. او در «غربزدگی» ادعای ارائهٔ پژوهشی علمی را ندارد؛ بنابراین بیش از آنکه به مبانی هستیشناسی، معرفتشناسی و روششناسی مدرنیته پایبند باشد، ناهنجاریهای ناشی از واردکردن بیقیدوشرط فناوری (مدرنیزاسیون) را به جامعهای که تولیدکننده نیست، موردبحث قرار داده است. بارها گفته شده است که «غربزدگی» به قلم آلاحمد نشانهٔ ستیز و انکار غرب نیست؛ نشانهٔ دلمشغولیِ اندیشمندی است که بزرگترین تهدید برای جامعهٔ خود را تغییر بدون پشتوانه و زمینهٔ سبک زندگی میداند.
جلال آل احمد، غرب زدگی را به وبازدگی تشبیه کرده و سپس از سنزدگی سخن گفته است. او معتقد بود که غربزدگی همچون سنزدگی که گندم را از درونْ میپوساند، درون آدمی و جامعه را میپوساند. این داستاننویس معاصر، ایرانیان را دعوت کرده است تا مشخصات این درد را بجویند و علت یا علتهایش را بیایند و اگر شد، علاجش را هم پیدا کنند. نویسندهٔ غربزدگی، نقاط ضعف فرهنگی و اجتماعی ایرانیان در برابر تهاجم فرهنگ غربی را بررسی کرده و نظریههایی دربارهٔ تحولات اجتماعی و سیاسی در ایران ارائه داده است. این کتاب با استفاده از زبان ساده و قابلفهم، خواننده را به دنیای روابط بین ایران و غرب میبرد و نگاهی نو به این روابط میاندازد. آلاحمد با شیوهای فراتر از تقسیمبندی ساده به «ما» و «آنها»، درک عمیقی از تعاملات فرهنگی و سیاسی به خواننده ارائه کرده است. این کتاب با ترکیب تحلیلهای روانشناسانه و اجتماعی، تصویری دقیق از بحران فرهنگی و هویتی ایران در قرن بیستویکم به تصویر کشیده است. کتاب «غربزدگی» بهعنوان یکی از آثار برجستهٔ ادبیات ایران، همچنان مورد توجه و تحلیل قرار میگیرد و تأثیرات آن بر فرهنگ و ادبیات ایرانی بسیار ژرف و پررنگ دانسته شده است. صاحبنظران بسیاری درمورد کتاب «غربزدگی» سخن گفته و آرای خود را بیان کردهاند.
کتاب حاضر ۱۳ فصل دارد. عنوان این فصلها عبارت است از «شانزده تُن»، «پیشدرآمد»، «طرح یک بیماری»، «نخستین ریشههای بیماری»، «سرچشمهٔ اصلی سیل»، «نخستین گندیدگیها»، «جنگ تضادها»، «راه شکستن طلسم»، «خری در پوست شیر، یا شیر علم؟»، «اجتماعی بههمریخته»، «فرهنگ و دانشگاه چه میکنند؟»، «کمی هم از ماشینزدگی» و «اِقتَرَبَت الساعَه».
خواندن کتاب غرب زدگی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران مطالعه درمورد مفهوم غربزدگی از دریچهٔ نگاه جلال آلاحمد پیشنهاد میکنیم.
درباره جلال آل احمد
سید جلالالدین سادات آلاحمد در ۱۱ آذر ۱۳۰۲ در خانوادهای مذهبی و روحانی در محلهٔ سید نصرالدین شهر تهران به دنیا آمد. او نویسنده، روشنفکر سوسیالیست، منتقد ادبی و مترجم ایرانی، پسرعموی سید محمود طالقانی و همسر سیمین دانشور بود. در دههٔ ۱۳۴۰ به شهرت رسید و در جنبش روشنفکری و نویسندگی ایران تأثیر بسزایی گذاشت. دانشآموختهٔ رشتهٔ زبان و ادبیات فارسی در دانشسرای عالی تهران بود. تحصیل را تا دورهٔ دکترای ادبیات فارسی ادامه داد، اما سرانجام از ادامهٔ آن صرفنظر کرد. در جوانی (با حفظ گرایشهای مذهبی)، بهنوعی به روحانیت پشت کرد و نیز به جریان توده پیوست. تأثیری گسترده بر جریان روشنفکری دوران خود داشت و افزون بر نگارش داستان، به نوشتن مقالات اجتماعی، پژوهشهای مردمشناسی، سفرنامهها و ترجمههای متعدد میپرداخت. میتوان مهمترین ویژگی ادبی آلاحمد را نثر او دانست؛ نثری فشرده، موجز و درعینحال عصبی و پرخاشگر که نمونههای خوب آن را در سفرنامههای «خسی در میقات» یا ناداستان «سنگی بر گوری» میتوان دید و خواند.
نخستین مجموعهٔ داستان او «دیدوبازدید» نام داشت. در سال ۱۳۲۶ دومین کتابش، «از رنجی که میبریم» را همزمان با کنارهگیری از حزب توده چاپ کرد؛ کتابی که بیانگر داستانهای شکست مبارزاتش در این حزب است. پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ بهعنوان ضربهای سنگینی بر پیکر آزادیخواهان، آلاحمد نیز افسرده شد. در این سالها، کتابی را تحتعنوان «سرگذشت کندوها» به چاپ رساند. کتابهای «اورازان»، «تاتنشینهای بلوک زهرا» و «مدیر مدرسه» در همین دوران نوشته شدند. جلال آلاحمد را ادامهدهندهٔ راهی میدانند که پیش از او، محمدعلی جمالزاده و صادق هدایت در سادهنویسی و استفاده از زبان و لحن عموم مردم در محاوراتْ آغاز کرده بودند؛ استفاده از زبان محاورهای بهوسیلهٔ جلال به اوج رسید و گسترش یافت.
برخی از داستانهای آل احمد: پنج داستان (۱۳۵۰)، نفرین زمین (۱۳۴۶)، سنگی بر گوری (نوشتهٔ ۱۳۴۲، چاپ ۱۳۶۰)، نون والقلم (۱۳۴۰)، مدیر مدرسه (۱۳۳۷)، سرگذشت کندوها (۱۳۳۷)، زن زیادی (۱۳۳۱)، سه تار (۱۳۲۷)، از رنجی که میبریم (۱۳۲۶)، دید و بازدید (۱۳۲۴) و...
مقالهها: «گزارشها» (۱۳۲۵)، «حزب توده سر دو راه» (۱۳۲۶)، «هفت مقاله» (۱۳۳۲)، «غرب زدگی» (۱۳۴۱)، «کارنامه سه ساله» (۱۳۴۱)، «ارزیابی شتابزده» (۱۳۴۳)، «یک چاه و دو چاله» (۱۳۵۶)، «در خدمت و خیانت روشنفکران» (۱۳۵۶)، «اسرائیل، عامل امپریالیسم» و...
مشاهدات و سفرنامهها: اورازان (۱۳۳۳)، تاتنشینهای بلوک زهرا (۱۳۳۷)، جزیرهٔ خارک درّ یتیم خلیج فارس (۱۳۳۹)، خسی در میقات (۱۳۴۵)، سفر به ولایت عزرائیل (۱۳۶۳)، سفر روس (۱۳۶۹) و...
ترجمهها: تشنگی و گشنگی اثر اوژن یونسکو (۱۳۵۱ - با همکاری منوچهر هزارخانی)، چهل طوطی، قصههای کهن هندوستان (با سیمین دانشور، ۱۳۵۱)، عبور از خط اثر ارنست یونگر (با محمود هومن، ۱۳۴۶)، مائدههای زمینی اثر آندره ژید (با پرویز داریوش، ۱۳۴۳)، کرگدن اثر اوژن یونسکو (۱۳۴۵)، بازگشت از شوروی اثر آندره ژید (۱۳۳۳)، دستهای آلوده اثر ژان پل سارتر (۱۳۳۱)، سوءتفاهم اثر آلبر کامو (۱۳۲۹)، بیگانه اثر آلبر کامو (با خبرهزاده، ۱۳۲۸)، قمارباز اثر فئودور داستایوفسکی (۱۳۲۷)، محمد و آخرالزمان اثر پل کازانوا (۱۳۲۵) و... .
از میان خدمات دیگرِ این نویسنده و متفکر به ادبیات فارسی میتوان به موارد زیر اشاره کرد: معرفی آلبر کامو به جامعهٔ ادبی، معرفی بیشتر شعر نو نیمایی و کمک به گسترش آن، حمایت از شاعرانی چون احمد شاملو و نصرت رحمانی، ایجاد جهشی بیسابقه در نثر فارسی با نثر خودش، ایجاد تشکلهای ادبی و صنفی (از جمله کانون نویسندگان ایران و انتشار مقالات گوناگون).
جلال آل احمد ۱۸ شهریور ۱۳۴۸ درگذشت.
بخشی از کتاب غرب زدگی
«از نظر فرهنگ، ما درست به علف خودرو میمانیم. زمینی باشد و دانهای از جایی دَمِ باد، یا بر منقار پرندهای، بر آن بیفتد و باران هم کمک بدهد تا چیزی بروید. درست همینجور. یک حیات نباتی، آن هم به تصادف رهاشده و خودرو. مدرسهای به هر طریق که بدانیم میسازیم، برای بالابردن قیمت اراضی اطراف مدرسه، یا به قصد تظاهر، یا بهعنوان ردّ مظالم آنچه فلان قُلدُر در یک حادثهٔ سیاسی به یغما برده، یا به کوشش صادق اهالی یک آبادی، یا به وقف ثلث اموال فلان مرحوم. بههرصورت، مدرسه که ساخته شد شاخهای از شاخههای شکنندهٔ تشکیلات فرهنگ به آن میرسد؛ آن هم با چه دوندگیها و دردسرها. هیچ نقشهای از پیش نیست. یا اینکه کجا چه نوع مدرسهای لازم است و چه مدارسی تفنّنی است. توجه به کمّیّت هنوز مسلط بر عقول فرهنگ است و هدف نهایی فرهنگ؟ گفتم غربزده پروردن. یا سپردن اوراق غیربهادار، تعیین ارزش استخدامی تحصیلات به دست مردمی که فقط میتوانند خوراک آیندهٔ تشکیلات اداری باشند و برای ارتقا به هر مقامی، محتاج یک دیپلماند؛ هماهنگی در کار مدارس نیست. مدارسی که از همه نوعش را داریم: مذهبیاش را و اسلامیاش را و ایتالیاییاش را و آلمانیاش را. مدارسی که نیمچه روحانی میپرورد و طلّاب علوم دینی. مدارس فنّی داریم، و حرفهای داریم و خیلی انواع دیگر؛ اما هیچ جا ثبت و ضبط نیست که حاصل این همه تنوع چیست؟ و این همه مدارس چرا هست؟ و چه میپرورد؟ و پروردههای هرکدام پس از ده سال چهکارهاند؟ نفس تنوع- اگر به معنی تقسیم کار و جوابدهنده به تنوع و ذوق و سلیقه و توانایی و درک مردم باشد- بسیار مفید است و خود، آخرین علامت آزادی است؛ اما تنوع کار مدارس ما نوعی خودرویی است. همان یک دانه است که در هر زمینی جوری سبز میشود. دولتیها با ملّیها یک دنیا فرق دارند، ولایتیها با تهرانیها. همان برنامه است و مثلاً همان معلم؛ اما در این یکی، کلاسها هشتاد نفره است، در آن دیگری بیستوپنج نفره و همینجور و تازه در برنامهٔ مدارس هیچ اثری از تکیه به سنّت، هیچ جا پایی از فرهنگ گذشته، هیچ مادهای از موادّ اخلاق یا فلسفه و هیچ خبری در آنها از ادبیات، هیچ رابطهای میان دیروز و فردا، میان خانه و مدرسه، میان شرق و غرب، میان جمع و فرد! سنّتی که دیدیم چطور بیجان افتاده، چگونه میتواند در برنامهٔ مدارس اثر کند؟ و خانهای که اساسش در حال فروریختن است چگونه میتواند شالودهای برای مدارس باشد؟ اما بههرصورت، سالی در حدود بیست هزار دیپلمه داریم و بگرد تا بگردیم..... خوراک آیندهٔ همهٔ ناراحتیها و عقدهها و بحرانها و احتمالاً قیامها، آدمهای بیایمان، خالی از شور و شوق، آلت بیارادهٔ حکومتها، همه سازشکار و ترسو و بیکاره! شاید به همین دلایل است که مدارس دینی و اسلامی در این دَه سالهٔ اخیر یکمرتبه چنین رونقی گرفته است. چون در این نوع مدرسهها دستکم خطری برای دین و ایمان بچهها احساس نمیشود که از خانوادههای سخت مذهبی میآیند و هنوز به نفس مسموم غربزدگی سنگ نشدهاند؛ اما چه سود که تحجّر محیطهای مذهبی، ایشان را به صورت دیگری سنگواره خواهد کرد و نیز چه فایده که این مشکل مذهب و لامذهبی و فرهنگ و بیفرهنگی فقط مشکل شهرها است، یا از تفنّنهای شهرنشینی و از پنجاه هزار آبادی مملکت، دستکم چهل هزارتایشان هنوز هیچ نوع مدرسهای ندارند و کاش آنها هم که دارند، نمیداشتند. چون در این صورت، دستکم بلا یکی بود و همهجا هم یکسان بود؛ اما اکنون بلا هزارتا است و هر جایی به نوعی. مشکلهای کتاب درسی، کمبود معلم، ازدحام کلاسها، اختلاف سن و هوش و زبان و مذهب شاگردان، آموخته بودن نبودن معلمها به اصول آموزشوپرورش، دخمهبودن مدارس، بیتکلیفی ورزش و موسیقی در آنها و هزاران مشکل دیگر و مهمتر از همهٔ اینها، بیهدفبودن فرهنگ و بلبشوی برنامهها هنوز معلوم نیست که دبستان را برای چه باید گذراند و به چه هدف و برای رسیدن به کدام کارآمدیها؟ و دبیرستان را؟ و دانشگاه را؟ و امان از این دانشگاه! که باید مرکز زندهترین و برجستهترین تحقیقات علمی و فنی و ادبی باشد. اجازه بدهید کمی به کار این دانشگاه برسیم.
دانشگاه تهران داریم، دانشگاه ملّی داریم و دانشگاه شیراز داریم و مال خراسان و مال جندیشاپور و همینجور... دانشگاه ملّی که یک دکان است برای آن دسته از روشنفکران غربزده که از فرنگ و آمریکا برگشتهاند و در زمینهٔ سنّتهای به همین زودی متحجّرشدهٔ دانشگاه تهران، به آن حدّ اَهوپیف شنیدهاند که رفتهاند و با تکیه به مقامات بالاتر، دکّانی برای خودشان باز کردهاند. من حتی بهزحمت میتوانم اسم این مؤسسه را دانشگاه بگذارم. اما دانشکدهها یا دانشگاههای ولایات؛ یکوقتی بود که پیشهوری در آذربایجان، دانشگاه تبریز درست کرد، بهعنوان نشانهٔ استقلال یا نشانهٔ خودمختاری آن ولایت، در حدود قانون انجمنهای ایالتی و ولایتی (که دیگر هیچ خبری و اثری از آن نیست) و بعد که غایلهٔ آذربایجان خوابید، دیدند که این تنها میراث آن دستگاه را نمیتوان مثل دیگر مواریث به طعن و لعن بست و نمیشود هم که نگهش داشت. چون هرچه بود الباقی بساط «دموکرات فرقهٔ سی» بود. پس چه کنیم؟ بیاییم و در دیگر ولایات هم دانشگاه درست کنیم... همینجوری بود که حالا این همه دانشگاه داریم و البته که چه خوب. دستکم کاری پیدا شده است برای این همه کاندیدای استادی که از فرنگ برمیگردد؛ ولی کار هر کدامشان چیست؟ این را هنوز کسی نمیداند و تخصص هرکدام در چه رشته است؟ و آبوهوای هر ولایت برای چه نوع رشتههای تخصصی جان میدهد؟ و کدام ِ آنها بهتر از دیگران کار میکنند؟ و محصول کارشان چیست؟... اینها همه سؤالهایی است که جوابشان را خدا عالم است کی باید گرفت.
اما دانشگاه تهران، با همهٔ سابقه و اهمیّتش و با همهٔ سنن ازبینرفته و استقلال درهم خردشدهاش، هرچه هست گویا باید چنانکه گذشت مرکز زندهترین و برجستهترین و عالیترین تحقیقات باشد؛ ولی آیا همینطور است؟»
حجم
۲۰۶٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۴۴ صفحه
حجم
۲۰۶٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۴۴ صفحه
نظرات کاربران
موضوع و مطالب کتاب خوب و خواندنی بود...ولی من با نوع نگارش متن مشکل داشتم سخت خوان بود...
عالی
چطور غربزده شدیم؟ چه چیزی باعث شد؟ چه کنیم تا چنین نباشیم؟ نقش مذهب این وسط چیست؟ نقش ماشین و فناوری چیست ؟ چه کنیم تا چنین نباشیم؟ با زبان جالب و تند و تیز جلال آل احمد کتاب فارسی خواندن
بسیار عالی و جامع ریشه پیدایش غرب زدگی در انسان ها ، برنامه غربی ها علیه ایران را بازگو و عالی یک انسان غرب زده را توصیف میکنه .