کتاب گویا کسی در می زند!
معرفی کتاب گویا کسی در می زند!
کتاب گویا کسی در می زند! شامل سه نمایشنامه نوشتهٔ نصرالله قادری و ویراستهٔ محبوبه قاسمی ایمچه است و انتشارات سوره مهر آن را منتشر کرده است. این کتاب جلد نهم از مجموعهٔ بچههای مسجد است.
درباره کتاب گویا کسی در می زند!
نمایشنامه به عنوان یکی از ارکان اصلی شکلگیری هر اثر نمایشی همواره دارای اهمیت و جایگاه ویژه در دنیای نمایش بوده است؛ چراکه نمایشنامه در اصل نقشهٔ راه برای گروههای نمایشی محسوب میشود، مسیری که اگر بهدرستی توسط نمایشنامهنویس تدوین شده باشد میتواند انرژی و توان گروه را بهخوبی منسجم نموده و آنان را بهسوی هدف نهایی پیش ببرد.
دفتر تئاتر مردمی بچههای مسجد حوزه هنری با توجه به این امر مهم و بهمنظور تولید محتوای نمایش برای گروههای اجرایی، اقدام به تهیه و انتشار مجموعه نمایشنامههای بچههای مسجد کرده است.
مهمترین ویژگی نمایشنامههای گردآوریشده در این مجموعه، علاوه بر دارا بودن محتوا و مضمون دینی و مسجدی، هماهنگی و تناسب این آثار با فضا، امکانات و شرایط مسجد و گروههای مسجدی، به لحاظ اجرایی است.
هنر نمایش در مساجد جدای از اینکه میتواند فضای این اماکن را برای نوجوانان پویا و جذاب کند بلکه میتواند راهی باشد تا مفاهیم دینی و اخلاقی را به شکلی خلاقانه و جذاب به ایشان آموزش دهد.
کتاب گویا کسی در می زند! سه متن کوتاه برای اجرا در مساجد است و هر کدام حکایتی دارد:
گویا کسی در میزند! تکگویی است؛ تکگویی در یادها. به یادکرد درام یک بار دیگر ابوذر. متنْ روایی/ تغزلی است. روایت برای یک بازیگر. قهرمان حماسۀ اعصارْ قهرمان عصر خودش هم هست. و قهرمان ما، عباس، قهرمان همۀ اعصار است. او غلامِ قنبرِ مولاست. او سرباز علمدار نینواست.
صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم! نمایشنامهای تعلیمی است و همۀ خصوصیات این گونه درام را دارد.
نازِ نیازِ نماز نمایشنامهای تعلیمی است.
خواندن کتاب گویا کسی در می زند! را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این نمایشنامه را به گروههای تئاتری که در مسجد فعالیت میکنند پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب گویا کسی در می زند!
«رسول:اولِ کلام را متبرک میکنم به نام دادار یکتا که پاک است و مهربان و بخشنده و بخشایشگر و رحیم و بینیاز از همه است و همه نیازمند اویند. بزرگ و باشکوه و بیهمتاست. ای خداوند مهربان، کیست که نام تو را حرمت ندارد؟ تو پاک و منزه و کریمی.
من رسولم، راوی این واقعه. اینجا تکهای از زمین است، ایران. و ما مردمان جهان میانۀ میدانِ بلا ایستادهایم. سراسر زمین قیامت است و مرگ بیداد میکند، به بلای کروناویروس که به جان مردمان چنگ انداخته و از کشته پُشته میسازد. ما هم گرفتار این بلاییم!
من رسولم، اینجایی را که میبینید گوشۀ خلوتی از بوستان نیاوران است. آنجا پُر از درخت و سبزی است. چشمان زیبای شما باید همراهیمان کند و تصویر زیبای این بوستان را آنچنان که دوست میدارید بسازد. باقی حکایت با ماست. با اجازۀ شما گرامیان.
[به جمع بازیگران برمیگردد.]
خُب بچهها شروع میکنیم. احمد برو سرِ جات. امید، مهرداد شما هم.
[احمد تکهای مقوا برمیدارد و به گوشۀ راست صحنه میرود. رو به قبله مقوا را پهن میکند، جانمازی از جیب درمیآورد، و آمادۀ نماز میشود.]
احمد:من احمدم، فرزند میرحسین و زینب. پدرم پاکبانه؛ مرد نیکی که اسیر ویروس کرونا شده و توی بیمارستان بستریه! حال خوشی نداره. ما نگرانشیم. ولی کاری از دستمون برنمیآد. من جای پدرم کار میکنم. کار میکنم تا شغلش از دستش نره. کارفرما رحم نداره. اگه من کار نکنم، سفرهمون خالی میمونه. من جای پدرم کار میکنم؛ نازنینی که دو هفتهای هست ندیدمش. الان وقت نماز ظهره.
[امید و مهرداد به گوشۀ چپ صحنه میروند. هدفونها را روی گوششان میگذارند. حال عادی ندارند. نرم با موسیقیای که میشنوند میرقصند. بعد رو به ما میایستند.]
مهرداد:من مهردادم.
امید:منم امیدم که ناامیدم!
مهرداد/ امید:ما در این واقعه نقشپوش بدمن هستیم. ولی راستشو بخوایْد از این جماعت بیزاریم و اصلاً دلِ خوشی از اونا نداریم. به جون مامانمون، ما هم مثل احمد آدمیم. اما حالا و اینجا همینی هستیم که هستیم. راستشو بخوایْد، اصلمون شاخ نیستیم، چون گاو نیستیم. خاص هم نیستیم، چون عقده نداریم. بالا نیستیم، چون پرچم نیستیم. فقط آدمیم! چیزی که بعضیها نیستن. حالا و اینجا ما مثل این بعضیها هستیم. یعنی جای اونا بازی میکنیم. پس، جون مادرتون، به ما بد و بیراه نگین!»
حجم
۱۷۰٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۲۴ صفحه
حجم
۱۷۰٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۲۴ صفحه