کتاب ناله های عشق
معرفی کتاب ناله های عشق
کتاب نالههای عشق اثر نصرالله قادری است که در انتشارات نیستان به چاپ رسیده است. این کتاب حکایت سلمان فارسی، صحابی پیامبر (ص) است که میخوانید.
درباره کتاب نالههای عشق
نالههای عشق هفت بخش دارد و از نگاه و زبان خود سلمان روایت میشود. موضوع کتاب عقاید، زندگی و احساسات سلمان است که با لحنی شاعرانه نوشته شده است. قادری در این اثر تلاش کرده است در برخی موقعیتهای داستانی تلاطم روحی و احساسی سلمان فارسی را نشان دهد و در برخی تردیدها و ترسها و دودلیهایش و واکنشش را در مقابل عقاید و رسوم ایرانی به تصویر بکشد.
از ویژگیهای برجسته دیگر این اثر استفاده قادری از واژهها و اسامی ایرانی است که مرتبط با قهرمان داستان است. او برای نگارش این اثر به مستندات تاریخی و نسخ خطی گوناگونی رجوع کرده است.
خواندن کتاب نالههای عشق را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
همه دوستداران داستانهای واقعی تاریخی مخاطبان این کتاباند.
بخشی از کتاب نالههای عشق
در آنچه من وصیت و مکتوب کردم مخالفت نکنید. همه باید به سلمان و افراد خانواده او نیکوکاری و محبت کنند. و هرکسی که با این وصیتنامه و مکتوب مخالفت کند لعنت خدا تا روز رستاخیز بر او خواهد بود و هرکسی آنها را گرامی دارد مرا گرامی داشته است و نزد خدا پاداش دارد و اگر کسی به او آزار و آسیبی برساند گویی به من آزار و آسیب رسانیده است و من دشمن او خواهم بود و مجازات او آتش جهنم خواهد بود.»
هودج نور بود و سرور و مولای من حیدر کرار که میدیدمش بر نشسته به زانوی ادب و به فرمان رسولالله این مکتوب مینویسد و ابوذر و مقداد و عمار و بلال و صهیب و بودرداء و گروهی دیگر بر آن شهادت میدهند و سید علیهالسلام بر پای آن مُهر میگذارد. و فرشتگان هودج را میبرند. اما نور در همه تنم و کائنات جاری است. پدر و مادر چه شادیها که نمیکنند.
- پوروچیستا. مهربانم این سلمان کیست؟
- روزبه ماست، او که مکتوب آورد چنین میگفت!
و پدر شادان میگرید. و مادر صورتش بارانی است و سازها میکوبند و ایران من چه سبز است و من در دل به تمنا از خداوندگارم میخواهم که هرگز رنگ سیاهی به خود نبیند. و من حیرانم که این مکتوب بوده یا من میخواستم باشد. هرچه هست، باشد. آنک جشن نور است. و او مولایم علی علیهالسلام مانندهٔ همیشه در برابر رسولالله به ادب نشسته و سر به زیر دارد. و رسولالله متبسم است. و مکتوب تمام شده است!
- مادرم این چه غوغایی است، چه شوری است، چرا مردمان این همه شادانند؟
- روزبهکم! جشن عروسی است.
- عروسی؟ عروسی که؟
- من نمیدانم. ما را هم خواندهاند. میگویند عروسی بهترین بندگان خداست.
من در مداینم، بر درِ قبرستان مداین و مردگان سلامم را پاسخ میگویند، به هنگامهای که از هر زمانی باورمندترم که کالبد بی جانم روزی سبز خواهد شد. من ایرانم و در سبز ایران، غرقه شادی جشن مردمانم که نرم پای به مدینهالنبی میگذارم. چقدر دلتنگم. دل تنگ دیدار او، مولا و همراهش، همو که گوهر آفرینش بود. دختری که مادر پدرش بود. غمگنانه میگریم. این منم که در مسجد نشستهام. و این اوست که در مسجد آمد، مصطفی، علیهالسلام. شاخی ریحان در دست دارد. من برمیخیزم به ادب و سلام میکنم. پاسخم میگوید. هرگزش این همه شادان ندیدهام. پس تکیه بر دیوار زده مینشیند. مسجد شاد میشود. کمکمک دیگرانی هم میآیند. مسجد پر از بوی بهشت است. احدی جرأت سخن گفتن ندارد. سکوت است. سکوتی رازآمیز و اهورایی.
- یا سلمان! رو علی را بخوان.
این را رسولالله با من گفت و من برخاستم و رفتم.
و او رفت. این من بدیدم که اینک بر سر آسمان ایستادهام. او، سلمان به جان پُر سؤال بود و پاسخی نداشت و میرفت. تا علی علیهالسلام را یافت. سلامش گفت و پیغام بگذاشت. و این وقتی دیگر در مدینه است!
- یا سلمان رسول خدا را این ساعت چون دیدی و چون او را گذاشتی؟
این علی پرسید.
- یا علی، سخت شادمان و خندان چون ماه تابان و چون شمع رخشان.
و آن دو به راه افتادند، غرقه دریای سؤال تا مسجد بال زدند و مسجد هنوز به شکوه سکوت آراسته بود و بوی بهشت میداد که آنها وارد شدند. سلام دادند و به ادب نشستند. هر دو به نزدیک مصطفی نشستند و او، رسولالله آن شاخ ریحان فرادست علی داد. عظیم خوشبوی بود.
- یا رسولالله این چه بوی است بدین خوشی؟
این او پرسید، شیر عرب.
- یا علی از آن نثارهاست که حوریان بهشت کردهاند بر تزویج دخترم فاطمه!
عظمت سکوت هزاران شد اندر مسجد. همه از خود میپرسیدند: به که! و ما نیک میدانستیم که ابوبکر خواستگاری کرده بود فاطمه را از پیغامبر و او فرموده بود: هنوز حکم جاری نشده! و ما نیک میدانستیم که عمر نیز چنین کرد و همان پاسخ شنید که ابوبکر شنیده بود. و ما نیک میدانستیم که سران قریش و اشراف تمنا کردهاند و همان پاسخ شنیدهاند. و ما نیک میدانستیم که چند تن علی را گفتند: «تو تقاضا کن، اگر تو بخواهی به سهولت انجام خواهد شد.» و حضرت فرموده بود: «هرچه خدا بخواهد همان خواهد شد. من صبر میکنم.». پس این او کیست؟ سلمان است؟ گمآنها همه به او بود. سکوت بود و بوی بهشت بود و شادی رسولالله بود و هیچ کس نمیدانست که چه خواهد شد!
- با که یا رسولالله؟
این او گفت، شیر عرب؛ با شرم و خجلت و سر، سخت در گریبان فرو برد.
و رسولالله هیچ نگفت. در این وقت «انس بن مالک» به مسجد اندر آمد و از این همه سکوت حیران بود. پس حکایت را از کسی پرسید و چون داستان بدانست شادان بخندید. و رسولاله خیره در او نگریست. و من گواه بودم که انس خجلت زده شد. باز در مسجد سکوت شد.
حجم
۲۵۷٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۳۶۸ صفحه
حجم
۲۵۷٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۳۶۸ صفحه