دانلود و خرید کتاب غم عشق نصرالله قادری
تصویر جلد کتاب غم عشق

کتاب غم عشق

دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۰از ۴ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب غم عشق

کتاب غم عشق نمایشنامه‌ای نوشته نصرالله قادری است. این کتاب را انتشارات کتاب نیستان منتشر کرده است.

درباره کتاب غم عشق

کتاب غم عشق مجموعه ۱۴ نمایشنامه دینی و مذهبی با نام‌های «غم عشق»، «هرا»، «آئین فاطیما»، «سرگذشت عجیب و باور نکردنی بر دار شدن سنساره»، «زندگی شاید»، «زخم کهنه قبیله من»، «خواب دریا»، «وین راه بی نهایت»، «زخمه بر زخم»، «ما سه تن بودیم چنانکه»، «من قاضی القضات ام که مرگ مرد مهر کردم به مهر»، «فریادها و نجواهای دختر ترسا»، «حدیث آصف زهر خورده از بهر آنکه راست کردار بود» و «هنگامه ای که آسمان شکافت» است.

خواندن کتاب غم عشق را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات نمایشی پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب غم عشق

برهوت. خشک، با تک‌درختی، تپه‌ای، در انتهای دری که به کائنات راه دارد. آن دورها آسمان پُرستاره و ماه که غریبانه می‌گرید.

با همین وسایل برهوت به اتاق مبدل می‌شود و باز برهوت.

دخترک نرم می‌رقصد. صدای دسته زنجیرزنان می‌آید. مردان و زنان می‌خوانند:

سیصد گل سرخ، یک گل نصرانی

ما را ز سر بریده می‌ترسانی

گر ما ز سر بریده می‌ترسیدیم

در مجلس عاشقان نمی‌رقصیدیم

هفت‌اختر بر بالای درِ انتهایی نشسته است. پایین پای او ایوب با صورتی که اسیر جذام است، خفته و تکیه بر عصا داده است. آتش زبانه می‌کشد. تابوتی پیش می‌آید بی‌آنکه کسی آن را براند. باد زوزه می‌کشد. مردی از میانه تابوت برمی‌خیزد؛ سپیدپوش، خون‌آلود، بی‌سر. شمایل اسب سپید می‌آید، بی که کسی آن را بیاورد.

سه مرد و یک زن می‌آیند؛ سپیدپوش، خون‌آلود، بی‌سر؛ آرام می‌گریند. ستاره می‌آید. حجت می‌آید. مرد می‌آید. در پی همه این‌ها زنانی مویه‌گر، سیاه‌پوش، کل‌کشان می‌آیند. مرد سپیدپوش میانه تابوت چُنان که برآمده بود فرومی‌رود. تابوت می‌رود. مردان و زنان بی‌سر می‌روند. زنان کل‌کشان می‌روند. صدای لهیب آتش، طوفان و موسیقی بی‌داد می‌کند.

سبزینه‌پوشی می‌آید؛ بی‌دست، سر در حجاب سبزینه دارد. روبه‌روی شمایل می‌ایستد. شمایل آرام می‌رود. مرد سبزینه همراهی‌اش می‌کند. صلاة ظهر تابستان برهوت است. ما گرفتار کابوس برهوت زمین هستیم. مرد بی‌رحمانه شلاقش را به رقص می‌آورد، همه می‌گریزند. صحنه تهی است. در تمام این مدت صدایی غریبانه می‌خواند:

ز دو دیده خون فشانم، ز غمت شب جدایی

چه کنم که هست این‌ها گل باغ آشنایی

همه شب نهاده‌ام سر، چو سگان بر آستانت

که رقیب درنیاید به بهانه گدایی

درِ گلستان چشمم ز چه رو همیشه باز است

به امید آنکه شاید تو به چشم من درآیی

سرِ برگ گل ندارم ز چه رو روم به گلشن

که شنیده‌ام ز گل‌ها همه بوی بی‌وفایی

به کدام مذهب است این، به کدام ملّت است این

که کشند عاشقی را که تو عاشقم چرایی؟

به طواف کعبه رفتم، به حرم رهم ندادند

که برون در چه کردی که درون خانه آیی؟

به قمارخانه رفتم، همه پاکباز دیدم

چو به صومعه رسیدم همه زاهد ریایی

درِ دیر می‌زدم من، که یکی ز در درآمد

که: درآ درآی ایوب، که تو خاص از آن مایی

ناگهان سکوت، سکوتِ مرگبار قبرستانِ زمین! کودک رقصنده در انتها گوشه‌ای کز کرده است. صدای پا می‌آید. ستاره دوان و مرد شلاق به دست در پی اوست.

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۴۸۷٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۸

تعداد صفحه‌ها

۷۶۴ صفحه

حجم

۴۸۷٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۸

تعداد صفحه‌ها

۷۶۴ صفحه

قیمت:
۱۷۱,۹۰۰
۵۱,۵۷۰
۷۰%
تومان