کتاب ماه من بمان
معرفی کتاب ماه من بمان
کتاب ماه من بمان نوشتهٔ مرجان مرندی است. انتشارات کتاب نغمه این رمان معاصر ایرانی را روانهٔ بازار کرده است.
درباره کتاب ماه من بمان
کتاب ماه من بمان حاوی یک رمان معاصر و ایرانی است که شما را با زندگی عاشقانهٔ «ماهک» همراه میکند؛ یک زندگی که با فوت همسر ماهک دستخوش طوفان میشود. ماهک غرق خود و خاطراتش است که تماس غیرمنتظرهٔ «عرفان»، رابطهٔ خواهرانهاش با «سارا» را مکدر میکند؛ مردی که روزی خواستگارش بود و امروز همسر دخترعمویش «سارا» است. در روزهایی که ماهک دلگیر از سرمای فاصلهگرفتنهای سارا و غمگین از دلنگرانیهای مامان «نرجس» است، دلخوش به «طاها» و محبتهایش است که مثل تمام روزهای کودکی و نوجوانی، برادرانه کنارش حضور دارد؛ غافل از اینکه طاها عشقی بهدرازای روزهای کودکی و نوجوانی در دل دارد. در این میان حضور خواستگاری مقبول، ماهک را به فکر وا میدارد تا تصمیمی تازه برای زندگیاش بگیرد. این رمان ۲۳ فصل دارد.
خواندن کتاب ماه من بمان را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب ماه من بمان
«بیژن پیشانیاش را عمیق و طولانی بوسید و دستش را در دست گرم و مردانهٔ طاها گذاشت و گفت:
- امانتدار خوبی باش پسرم!
طاها خم شد تا دست پدرش را ببوسد اما بیژن اجازه نداد و صورت پسرش را بوسید. چشمهایش برق میزد و سیب گلویش بالا و پایین میشد. طاها را از جنسی دیگر دوست داشت! پسرش یادآور تلخترین روزهای زندگیاش بود، یادآور عشق پاک اما بیفرجام و تلخ او! در شورهزار زندگی او با فلکناز، طاها گلی بود که خدا برایش به هدیه فرستاد. انگار خدا طاها را برایش فرستاد تا بیژن وقتی به یاد تلخی روزهای عاشقیاش میافتاد تا ابد به یادش بماند خدا در عوض پاکی عشق و صبوری او در مقابل همسر بیوفایش، پسرش را به او هدیه داد. پسری که حالا آنقدر مرد و بزرگ شده بود که دست همسرش را گرفته و میخواست راهی مشهد شود. میارزید! تمام آن روزهای تلخ و نحس شکست در عشق اولش، تمام آن بدخوابیها و بیخوابیها، حتی آن حفرهٔ خالی که برای همیشه در قلبش ماند، میارزید به دیدن این لحظه که پسرش را با آن لبخند خاص و مردانه و چشمهای درخشانش کنار دختر مرتضی ببیند. تماشای عاشقی طاها بس بود برای آرامش خواب تمام شبهایش! دیگران نمیدانستند اما خودش خوب به خاطر داشت که وقتی از فلکناز جدا شد به شاهعبدالعظیم رفت و یک دلسیر گریه کرد، نه برای خودش و قلب شکستهاش! برای پسر چند روزهاش! برای نوزادی که از مادرش به قدر نه ماهی که مهمان بطن او بود بهره برد. طاهایش بیمادر مانده بود و او زار میزد و از خدا کمک میخواست.
نگاهش سمت محبوبه چرخید، محبوبه با چشمهای خیس و محبتی مادرانه دست در گردن طاها انداخت و او را بوسید. طاها با خنده صورت محبوبه و بعد هم پیشانیاش را بوسید و گفت:
- سفر قندهار نمیریم مامان جان!
محبوبه با لبخند گفت:
- خوشبخت بشی مادر!
بعد ماهک را بوسید و گفت:
- سفیدبخت بشی الهی!
بعد بغضآلود لب زد:
- جای نرجس خالی!»
حجم
۳۹۶٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۵۲۰ صفحه
حجم
۳۹۶٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۵۲۰ صفحه
نظرات کاربران
موضوع و قلم نویسنده داستان دوست داشتم