
کتاب سی نامه سیاه
معرفی کتاب سی نامه سیاه
کتاب الکترونیکی سی نامه سیاه نوشتهٔ زیبا حیدری در انتشارات شقایق چاپ شده است. این کتاب روایتی احساسی و اجتماعی دارد که با زبان اولشخص نوشته شده و به دغدغههای ذهنی و عاطفی شخصیت اصلی میپردازد. داستان با نثری توصیفی و احساسی، از عشق، خاطرات و پیچیدگیهای زندگی شخصیتهایش سخن میگوید.
درباره کتاب سی نامه سیاه
کتاب سی نامه سیاه داستانی است که از خلال نامهنگاریهای درونی و بیرونی شخصیت اصلی، به روایت زندگی، عشق و گذشته او میپردازد. روایت داستان با فضایی احساسی آغاز میشود، جایی که راوی از کابوسی هولناک بیدار میشود و با خیالات و خاطراتی درگیر است که بیش از یک سال است او را همراهی میکنند. در دل این خاطرات، تصویری از دختری با موهای خرمایی و کلاه بافتنی قرمز به چشم میخورد که در میان برفها، بیخبر از نگاههای راوی، زندگی خود را ادامه میدهد.
داستان در بستری از واقعیتهای اجتماعی و روابط انسانی پیش میرود و شخصیتها با دغدغههای متفاوت، میان زندگی و امید، خاطرات و آرزوها در نوساناند. در کنار روایت عاشقانه، موضوعات خانوادگی و اجتماعی نیز مطرح میشوند. از جمله، راوی که در محیط یک مغازه مبلفروشی کار میکند، با چالشهای اقتصادی و امیدهای واهی صاحب مغازه مواجه است. در بخشی دیگر از داستان، شخصیتهای دیگری همچون مهتاب و بهروز به قصه اضافه میشوند که به موضوعات دیگری چون خشونت خانگی و درگیریهای خانوادگی میپردازند. نثر کتاب، تصویری و توصیفی است و از طریق جزئیات دقیق، حس و حال فضاها و شخصیتها را منتقل میکند. نویسنده با پرداختن به دنیای ذهنی راوی، تضاد بین خیالات و واقعیت را به تصویر میکشد و خواننده را در دنیای او غرق میکند.
کتاب سی نامه سیاه را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب برای کسانی که به داستانهای احساسی، عاشقانه و اجتماعی علاقه دارند و از روایتهایی با زبان توصیفی و اولشخص لذت میبرند، مناسب است. همچنین، مخاطبانی که به بررسی درونیات شخصیتها و کشمکشهای روانی علاقهمندند، از این کتاب بهره خواهند برد.
بخشی از کتاب سی نامه سیاه
«حرف خودش را میزد. امید واهی داشت یک روزی مردم عاشق مبلهایش شوند. آقاجاوید داشت حرف از آیندهٔ مبلفروشی میزد و من بیتفاوت از شیشهٔ مغازه بیرون را نگاه میکردم. دلم میخواست وسط حرفش بپرم و بگویم بس است نصیحتهای پدرانه! من اگر پدر میخواستم که دنبالش میرفتم. خودم را دربهدر کوچهوخیابان نمیکردم. اما تو یکدفعهای پیدایت شد. از مدرسه تعطیل شده بودی و موهای خرماییات را زیر کلاه بافتنی قرمزرنگت مخفی کرده بودی. چتر نداشتی؛ مثل حالا که زیر باران و برف بدون چتر میدوی.
از همان روزهای سرد زمستانی بود که بخاری شدی توی قلبم! کتابی را در آغوشت گرفتی و دویدی. داخل باجه رفتی و تلفن را برداشتی. سکه انداختی و شماره گرفتی. چند ثانیه با کسی حرف زدی و گوشی را گذاشتی. دوستت منتظرت بود. کلاهت را درآوردی و موهای مجعد خرماییرنگت را زیر دانههای برفی که آرامآرام روی زمین مینشستند تاب دادی. برف روی موهایت نشست و تصویر خندههایت قاب شد در خاطرم. نه مثل این عکسهای سیاهوسفیدی که دوربینها میاندازند! نه. به همان اندازه خرمایی- قرمز جیغ! همانجا بود که دوباره دلم خواست نقاش شوم و تصویرت را نقش کنم!
گلولهبرفی را برداشتی و بهسمت دوستت پرت کردی. صدای قهقههات مستقیم رفت توی گوشم. از گوشم رسید به قلبم و قلبم لرزید! همه رفتند و خیابان خلوت شد. من از پشت شیشهٔ مغازه زیباترین برفبازی جهان را تماشا کردم و تو بدون اینکه بدانی یک تماشاچی دارد نگاهت میکند لابهلای برفها، تن سپید بلورینت را مخفی کردی.»
حجم
۴۷۳٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۵۶۰ صفحه
حجم
۴۷۳٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۵۶۰ صفحه