کتاب شاید جایی دیگر
معرفی کتاب شاید جایی دیگر
کتاب شاید جایی دیگر نوشتهٔ داوود براتی دهقی است. انتشارات رادمهر این داستان بلند ایرانی را روانهٔ بازار کرده است.
درباره کتاب شاید جایی دیگر
کتاب شاید جایی دیگر حاوی یک داستان بلند ایرانی است که داوود براتی دهقی آن را بر اساس واقعیت نوشته است. این داستان در حالی آغاز میشود که راوی از شخصیتی به نام «بهرنگ» برای ما میگوید. راوی میگوید که سالها است که از رفتن بهرنگ میگذرد، اما هنوز هم یاد و خاطرهٔ او برای همهٔ شخصیتهای این داستان زنده و ماندگار است. این راویِ اولشخص میگوید که از روزی که بهرنگ برای همیشه از کنارشان رفت، بیش از ۲۷ سال گذشته است. راوی در آن زمان ۴۵ سال داشت و بهرنگ، ۴۷ سال. این راوی کیست؟ بهرنگ کیست؟ علت این جدایی و هجران چیست؟ این داستان بلند و معاصر و ایرانی را بخوانید تا بدانید.
خواندن کتاب شاید جایی دیگر را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب داستان بلند پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب شاید جایی دیگر
«بهرنگ با وجود آن که بعد از نهم آذرماه آن سال، یعنی همان روزی که کلثوم را به عقد خود درآورده بود ارتباط خویش را با ناهید به طور کامل قطع کرد تا به گفتهٔ خودش آن معشوقهٔ زیبا و خوش قلب گمان کند برادرم از همان روز اول وی را دوست نداشته است و تمام حرفهای او در مورد عشق و دوست داشتن و همهٔ آن رویاهای زیبا و عاشقانه دروغی بیش نبودهاند، بتواند با دل کندن از برادرم که حالا دیگر هیچ آیندهای برای خود متصور نبود و حال و روزش و یا حتی کارهایی که انجام میداد هیچ کدام ارادی و دست خودش نبود، به دنبال زندگی و سرنوشت خویش برود، اما هیچکدام از ما نمیفهمیدیم که بهرنگ هرگز تا وقتی که در کنارمان بود، لحظهای عشق و یاد ناهید را فراموش نکرده و جز به او به هیچ کس و هیچ چیز دیگری نمیاندیشیده است و همیشه اولین و آخرین معشوقهٔ خویش را دوست میداشت و تصمیم گرفته بود تا آخرین لحظهٔ عمر خویش، زندگی خود را تنها با یاد و عشق او سپری نماید.
«آن روزها هرزگاهی به تنهایی به تمام آن جاهایی که روزگاری همراه با ناهید بدان جا رفته بودم میرفتم تا بدان شکل خاطراتی را که با وی در آن دوران داشتیم زنده نمایم، اما افسوس که در تقدیر من هرگز رسیدن به وصال یار نگاشته نشده بود و من حتی بعد از طلاق کلثوم و رهایی از دست آن خانوادهٔ بیمار و وسواسی، باز هم نتواستم به وصال ناهیدی که چون جان دوستش میداشتم و با همان اولین نگاه بر وی عاشق شدم، دست یابم...
روز مرگ خاله شمیم، با رسیدن به خانهٔ آقا بهزاد، هرچه تلاش کردم نتوانستم خودم را راضی به این امر کنم که به ناهید پیام دهم و یا با وی تماس بگیرم و از او بخواهم با من در آن زندگی همراه گردد، برای همین بعد از چند دقیقهای که به پنجرهٔ اتاق وی نگاه کردم، آنجا را به سوی زادگاهم ترک نمودم...»»
حجم
۱۰۶٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۸۵ صفحه
حجم
۱۰۶٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۸۵ صفحه